يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 شمسی /4/28/2024 9:13:12 AM

ویاچسلاو کنستانتینوویچ فون پلهوه، وزیر کشور نیکلای دوم جمله معروفی دارد که شاید بازگوکننده حال و روز امروز روسیه باشد: «آنچه روسیه به آن نیاز دارد یک جنگ کوتاه پیروزمندانه است. هر حاکمی آرزوی یکی از آنها را دارد.»
هویدا شدن اسرار روسی

این جمله احتمالا پیش از جنگ اوکراین بارها در ذهن پوتین حک شده بود؛ به همین دلیل هم بود که او در جنگ کریمه سعی کرد در کمترین زمان ممکن به پیروزی برسد. جنگ در ۲۰فوریه۲۰۱۴ آغاز شد و در ۲۱مارس۲۰۱۴ به پایان رسید: یعنی حدود یک‌ماه اما کارنامه جنگی پوتین به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ «سه جنگ پیروزمندانه کوتاه».
او در چچن، گرجستان و سوریه نیز محبوبیتش را هم در افکار عمومی تضمین کرد و هم به رقبای داخلی‌اش یادآوری کرد که تلاش برای برانداختن ولادیمیر چه قمار وحشتناکی می‌تواند باشد. همه آن رقبا از سرنوشت مخالفان وی در حوزهای تکنوکراتیک، الیگارشیک و سیاسی با خبر بودند. همه حذف شدند تا فقط پوتین بماند و رقبای بالقوه نیز حتی تصور تلاش برای کنار زدن وی را به ذهن راه ندهند.

پوتین بهتر از هر مورخ خارجی از تاریخ پر فراز و فرود کشورش مطلع است. او به خوبی می‌داند که تاریخ روسیه به‌دلیل جامعه همیشه ضعیفش تاریخ تزارها و دولتمردان است، نه تاریخ مردمان قهرمان (برخلاف تاریخ اسطوره‌ای ایران که در مقاطعی پهلوان و شاه شانه به شانه هم می‌زنند) اما همین تاریخ گواهی می‌دهد که ساخت قدرت چه نزاع‌های خونینی را پشت سر گذاشته است. از دوازده امپراتور آخر دودمان رومانوف، شش امپراتور با خشونت جان باختند. پتر سوم یکی از آنها بود. او در فوریه۱۷۶۲ و در سن ۳۴سالگی تزار شد؛ اما مدت سلطنتش بیشتر از ۱۸۵روز طول نکشید. او که خود اصالتا آلمانی‌تبار بود، دست به یکسری اصلاحات زد که نتیجه آن بر باد دادن همه دستاوردهای پرهزینه روسیه در جنگ علیه پروس پیش از به قدرت رسیدنش شد. کلکش را همسرش کاترین دوم و نگهبانانش کندند. در این کودتای خودی‌ها، وی از قدرت عزل و در قلعه روپشا زندانی شد و همان‌جا به دست نزدیکان کاترین مسموم شد. برخی حتی معتقدند که او در این قلعه توسط نگهبانان خفه شد. پس از اینکه کاترین دوم سکته مغزی کرد، پسرش پل اول به قدرت رسید.

از مهم‌ترین اقدامات دوره وی پایان دادن به جنگ با ایران بود. مدت حکومت وی فقط پنج سال بود. او در مارس۱۸۰۱ در قلعه سنت مایکل کشته شد. پل در سیاست خارجی و به‌ویژه درباره جنگ مدام در حال تغییر عقیده بود؛ یکی از بحث‌برانگیزترین این سیاست‌ها اعزام ارتش روسیه به همراه فرانسه برای حمله به هند بریتانیا بود. روایت از مرگ وی بسیار تکان‌دهنده است. سیمون سی بگ مونته فیوره، روزنامه‌نگار و نویسنده کتاب درباره خاندان رومانوف، در مجله تایم مرگش را چنین به تصویر می‌کشد: «پس از نیمه‌شب ۱۱مارس۱۸۰۱، امپراتور با صدای پای غریبه‌ها در پله‌های قلعه میخائیلوفسکی از خواب بیدار شد. توطئه‌چینان به اتاق خواب او حمله کردند. آنها توسط خدمتکار مورد اعتماد به قصر راه داده شدند. آنها توسط وزرا و ژنرال‌های ارشد و تحت هدایت پسر پل رهبری می‌شدند. آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، وحشیانه‌ترین مرگ یک اقتدارگرای روسی در تاریخ بود. توطئه‌گران دیدند که پاهای او از پشت پرده بیرون است و وی را بیرون کشیدند. با یک جعبه فلزی به او ضربه زدند، یک چشمش از حدقه بیرون زد، سپس خود را روی او انداختند، سرش را روی زمین به قدری محکم کوبیدند که شکست، سپس او را با کمربند نظامی خفه کردند. در نهایت سر او را خرد کردند.»
اما در این روایت تاریخی از سقوط وحشیانه حاکمان روسیه سرانجام می‌توانیم به سراغ دهه ابتدایی قرن بیستم برویم. در اینجا هم می‌توان ردپای تاثیرگذاری یک جنگ ناموفق در تغییر و تحولات سیاسی در روسیه را دید. جنگ روسیه و ژاپن در سال‌های ۱۹۰۵-۱۹۰۴ و جنگ جهانی اول به انقلاب بلشویکی منجر شد و به حکومت تزارها پایان داد. در واقع آنچه تحت عنوان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ خوانده می‌شود یک انقلاب نبود، بلکه انقلابی در درون انقلاب بود. انقلاب اول در فوریه آن سال انجام شد؛ به‌گونه‌ای‌که نیکلای دوم سرنگون و اصلاحات اساسی انجام شد و همین اصلاحات زمینه انقلاب دوم در اکتبر را فراهم آورد. با این همه چند ماه پس از انقلاب دوم نیکلا و خانواده‌اش به دست بلشویک‌ها به قتل رسیدند.

این‌چنین است که تغییر و تحولات اغلب خونین روسیه از پایین به بالا نبوده است (بعد افقی قدرت) بلکه به شکل عمودی و از بالا به پایین انجام شده است. از همین رو تاریخ روسیه پر از توطئه نخبگان در قدرت علیه یکدیگر است و یکی از عواملی که زیر پای حاکمان را خالی می‌کند، همین جنگ‌های ناموفق و فرسایشی است. شاید از این حیث یکی از عوامل فروپاشی حکومت کمونیست‌ها را هم بتوان به اتلاف منابع سنگین در جنگ فرسایشی افغانستان در حدود یک دهه مرتبط کرد. فقط درباره تلفات انسانی این جنگ روایت می‌شود که در مجموع از پرسنل نیروهای مسلح، مرزی و امنیت داخلی شوروی ۱۴۴۵۳نفر کشته شدند؛ این رقم به ترتیب شامل ارتش و یگان‌های وابسته ۱۳۸۳۳نفر، کاگ‌ب و یگان‌های وابسته ۵۷۲نفر، وزارت کشور ۲۸نفر و دیگر وزارات و دوایر دولتی ۲۰نفر. در طی این دوره ۴۱۷مقاطعه‌کار مشغول در جنگ مفقود، کشته یا اسیر شدند. پوتین احتمالا بهتر از ما از این فراز و نشیب‌های تاریخی آگاهی دارد. شاید یکی از دلایلی که او را ترغیب کرد که به جنگ با اوکراین برود، مساله بقا بود. او در واقع می‌خواست با حمله به اوکراین در چشم برهم زدنی احتمالا ظرف یک‌ماه این سرزمین را همچون دوران امپراتوری از آن خود کند و به مثابه یک امپراتور جدید روسیه، حکومت خود را در مسکو و کرملین بیمه کند؛ اما این جنگ جنبه خودویرانگر پیدا کرد و به باتلاقی تبدیل شد که هم سربازان روسی را در خود می‌بلعد و هم به آتش اختلافات سیاسی در درون تاریک‌خانه قدرت در مسکو می‌دمد.
اسناد فوق محرمانه که ماه گذشته از پنتاگون به بیرون درز پیدا کرد، از این اسرار به خوبی پرده برمی‌دارد. در واقع این اسناد عمق درگیری‌های داخلی در داخل دولت روسیه را نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که جنگ اوکراین اختلافات را گسترده‌تر و عمیق‌تر از آنچه تصور می‌شد، کرده است. در یک سند، مقامات اطلاعاتی آمریکا می‌گویند که سازمان اطلاعات داخلی اصلی روسیه یعنی «سرویس امنیت فدرال»، وزارت دفاع این کشور را «به پنهان کردن تلفات روسیه در اوکراین متهم کرده است.» آنها می‌گویند که این یافته‌ها «بی‌میلی مداوم مقامات نظامی برای انتقال اخبار بد در زنجیره فرماندهی» را برجسته می‌کند. بر پایه این اسناد سرویس امنیت فدرال شمار تلفات را در گفت‌وگوهای داخل دولت زیر سوال می‌برد. این سرویس ادعا می‌کند که آمار وزارت دفاع شامل کشته‌ها و مجروحان گارد ملی، نیروهای واگنر یا نیروهای رمضان قدیروف، رهبر جمهوری چچن در جنوب روسیه نمی‌شود. اسناد جدید همچنین جزئیات تازه‌ای را درباره مجادله فوریه ارائه می‌کند که در آن یوگنی پریگوژین، رهبر نیروهای واگنر مقامات نظامی روسیه را متهم می‌کند که مهمات مورد نیاز ضروری و فوری را از جنگجویانش دریغ می‌کنند.

یک سند گزارش می‌دهد که پوتین با فراخواندن پریگوژین و سرگئی شویگو، وزیر دفاع به ملاقاتی که گمان می‌رود در ۲۲فوریه برگزار شده باشد، شخصا این اختلاف را حل کرده است. در این سند آمده است: «این جلسه تقریبا به‌طور قطع، حداقل تا حدی، مربوط به اتهامات پریگوژین و تنش‌های ناشی از آن با شویگو بود.» اما کار به همین‌جا نیز ختم نمی‌شود و در فقدان یک استراتژی موثر نظامی، تدارکات و لجستیک مناسب برای ارتش کلاسیک، نیروی موازی به رهبری پریگوژین به موفقیت‌های قابل توجه دست یافت. از جمله گفته می‌شود تصرف باخموت با هدایت او و تبحر عملیاتی نیروهای تحت امرش امکان‌پذیر شده است. این موفقیت در شرایطی به ثبت می‌رسد که ناسیونالیست‌های روسی در فضای رسانه‌ای شروع به انتقاد از وزیر دفاع و رئیس ستاد به‌دلیل بی‌کفایتی در جنگ می‌کنند. در چنین اوضاع و احوالی طبیعی است که عملکرد موفقیت‌آمیز واگنر با تحسین نیروهای ناسیونالیست مواجه شود و بر محبوبیت پریگوژین تاثیر بگذارد. تنها چند ساعت قبل از سخنان تهدیدآمیز و شبانه پریگوژین مبنی بر اینکه «نیروهای اهریمنی رهبران ارتش روسیه باید متوقف شوند.» (منظور وزیر دفاع و رئیس ستاد مشترک) و قبل از اینکه نیروهای واگنر در صبح روز شنبه در چند نقطه مرزی وارد خاک روسیه از جمله روستوف شوند، هفته‌نامه نیوزویک در گزارشی با عنوان «پوتین افزایش محبوبیت پریگوژین را دست کم می‌گیرد» نوشت: «محبوبیت یوگنی پریگوژین در میان مردم روسیه در حال افزایش است؛ زیرا او خود را در مقابل مقامات ارشد کرملین قرار می‌دهد و خود را به‌عنوان یک چهره ضد نظام در میان جنگ شدید ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه در اوکراین قرار می‌دهد.» این گزارش که تنها ساعاتی قبل از حمله نیروهای واگنر نوشته شده است، به‌طور اعجاب‌برانگیزی تاکید می‌کند: «درحالی‌که به نظر می‌رسد خصومت عمومی او با مقامات روسی در کرملین به لحظه‌ای حساس نزدیک می‌شود و لفاظی‌های او به سرپیچی از بخش‌های گسترده‌تری از تشکیلات روسیه تبدیل می‌شود، پریگوژین برای اولین‌بار در نظرسنجی‌های روسی به‌عنوان فردی نام‌آشنا معرفی شده است. چهره‌ای که روس‌ها به آن اعتماد دارند و به آن افتخار می‌کنند.

علاوه بر این، روس‌ها به مراتب بیشتر از رهبر کشور به دنبال اطلاعات درباره رئیس واگنر هستند.» به‌طور مثال در ۸ژوئن، پریگوژین در نظرسنجی منتشرشده توسط مرکز تحقیقات افکار عمومی روسیه، قدیمی‌ترین موسسه نظرسنجی در روسیه پس از شوروی، رتبه پنجم را به خود اختصاص داد. شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی به این سوال پاسخ دادند که «آیا در میان روس‌ها چهره‌ای که در قید حیات باشد و آنها به آن افتخار کنند، وجود دارد؟» او بالاتر از شویگو و مقامات دولتی و نظامی، اما پایین‌تر از پوتین، میخائیل میشوستین، نخست‌وزیر و سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه قرار گرفت. همچنین پریگوژین برای اولین‌بار در رتبه‌بندی چهره‌های عمومی مرکز لوادا که مردم روسیه به آنها اعتماد دارند، با رتبه ۴درصدی، با دیمیتری مدودف، رئیس‌جمهور سابق و گنادی زیوگانف، رهبر حزب کمونیست وآندری کولسنیکوف، کارشناس ارشد مرکز اوراسیا کارنگی روسیه در یک جایگاه قرار گرفت و در ۲۰ ژوئن مرکز تحقیقاتی رومیر روسیه فهرستی از شخصیت‌های عمومی را منتشر کرد که بیشتر مورد اعتماد روس‌ها هستند. پریگوژین برای اولین‌بار وارد این رتبه‌بندی شد و پس از پوتین، لاوروف، شویگو و میشوستین در جایگاه پنجم قرار گرفت؛ اما در عین حال بالاتر از ولادیمیر سولوویف و مدودف بود.

همچنین این سرمایه‌دار ۶۲ساله در مجمع بین‌المللی اقتصاد سن‌پترزبورگ امسال که هفته گذشته و با حضور پوتین برگزار شد، به عنوان «روندساز سال» معرفی شد. دیمیتری مدنیکوف مدیر عامل گروه رسانه‌ای روسیه در این مراسم گفت که این عنوان برای «قهرمانان حماسی» در کشور در حال ظهور است. اما پاسخ پریگوژین نیز در این نشست در نوع خود قابل توجه است. او تاکید کرد که روندهای مدرن توسط مردم روسیه دیکته می‌شود، «آنهایی که تصمیم گرفته‌اند که دروغ نمی‌خواهند، فریب نمی‌خواهند و استانداردهای دوگانه نمی‌خواهند.» او همچنین با اشاره به جنگ جاری در اوکراین، این مراسم را به‌عنوان «عید در زمان طاعون» نامید. با این اوصاف جنگ اوکراین همان‌قدر که به جایگاه عمومی مقامات ارشد نظامی ضربه زد، به کمک پریگوژین آمد و می‌توان به جرات گفت او در طرف روسیه تنها برنده جنگ است.

از همین‌جاست که می‌توان در حوزه پیامد جنگ‌ها به جز مساله سقوط حاکمان، به موضوع ظهور پدیده‌ها و چهره‌های جدید نیز پرداخت. یعنی جنگ‌ها همان‌قدر که بی‌رحمند و قربانیانی در عالم سیاست و حوزه عمومی می‌گیرند، به ظهور پدیده‌ها و چهره‌های جدید هم کمک می‌کنند و همچون فرشتگان خوشبختی بر بلندای روندها و شانه‌های چهره‌ها می‌نشینند تا در عالم سیاست‌ زاده شوند و ظهور یابند. بر این پایه جنگ‌ها تنها روی زشت ندارند، بلکه جنبه زیبایی‌شناسانه هم می‌یابند. به‌طور مثال جک اسنایدر در کتاب فرهنگ استراتژیک شوروی به ما نشان می‌دهد که چگونه جنگ جهانی دوم و به‌ویژه جنگ سرد بر رهیافت‌های سیاست خارجی و به‌طور خاص فرهنگ استراتژیک روس‌ها تاثیر گذاشته است. آرین طباطبایی و آنه ترسی ساموئل نیز در مقاله‌ای برای ژورنال امنیت بین‌المللی اثبات می‌کنند که جنگ ایران و عراق باعث فرهنگ استراتژیک خودبسندگی و امنیت بومی و خودداری از بروز نبرد دیگر شده است. همین‌طور فرانسیس فوکویاما در کتاب نظم و زوال سیاسی نشان می‌دهد که چطور جنگ ناپلئون با پروسی‌ها منشأ اصلاحات گسترده و نظم بوروکراتیک و مقیدکننده قدرت قیصر می‌شود. در واقع او جنگ را مبدأیی برای شکل‌گیری حکومت پاسخگو، مشروط و مقید و سرانجام لیبرال دموکراسی در پروس و آلمان تلقی می‌کند. حتی همین جنگ در ابتدای قرن نوزدهم عباس میرزا ولیعهد ایران را به فکر اصلاحات فن‌سالارانه رهنمون کرد. برخی پژوهشگران حتی همین مقطع زمانی را به‌عنوان نقطه عطف برای انجام اصلاحات در ایران تلقی می‌کنند؛ چراکه ایرانیان تازه پس از شکست از روس‌ها متوجه می‌شوند که دیگر قبله عالم نیستند.

حال صرف نظر از اینکه سرنوشت پریگوژین و گروهش چه می‌شود، آیا آنها حذف خواهند شد یا تاریخ‌ساز،‌ آیا دوباره شاهد جنگ داخلی در روسیه همچون فوریه تا اکتبر۱۹۱۷ خواهیم بود یا خیر؟ ظهور این چهره جدید نشانی از بروز روند استهلاک قدرت در کرملین و از پرده برون‌افتادن اختلافاتی است که زیر سایه جنگ نهان شده بودند. هر چه هست قدرت مستقر در مسکو با روزها، هفته‌ها و ماه‌های سختی مواجه خواهد بود. اگر جنگ اوکراین به نبرد «ینا» تبدیل شود (اشاره به جنگ ناپلئون و فردریک ویلیام سوم در سال ۱۸۰۶) و روسیه میزبان فیلسوفی همچون هگل باشد، آن‌چنان‌که پروس در ینا از این فیلسوف میزبانی می‌کرد، این عبارات دوباره پس از ۲۱۷سال تکرار خواهد شد: ماشین نظامی و سامان‌دهی بوروکراتیک سبب‌ساز اوج‌گیری عقل انسان در بستر تاریخی می‌شود. حال اگر هگلی بیندیشیم و تز را پوتین و آنتی‌تزش را پریگوژین بدانیم، سنتز آن می‌توان به پیشبرد روندهای تاریخی و عقلانیت دولت کمک کند.
منبع: دنیای اقتصاد


هادی خسروشاهین، پژوهشگر مسائل بین الملل

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین