🔻روزنامه تعادل
📍 اهمیت اقتصادی دوستی با جهان
✍️ عباس آرگون
نگاهی به آمارهای تجاری سالهای گذشته نشان میدهد که هرچند ما رشدی مثبت داشتهایم اما در عین حال باید تاکید کرد که ظرفیت بالقوه اقتصاد ایران بسیار بالاتر از آمارهای فعلی است. این آمارها در حالی به دست آمده که ما به شکل همزمان با مشکلات داخلی و بینالمللی مواجه بودهایم و شرایط برای سرمایهگذاران و صادرکنندگان دشوار بوده است، از این رو در صورت بهبود زیرساختهای موجود میتوان انتظار داشت که صادرات ایران از رقم فعلی نیز بسیار فراتر برود.
در شرایط تحریمی، ما برای صادرات با مشکلات فراوانی مواجه هستیم، از دشواری پیدا کردن مشتریانی که حاضر باشند در این شرایط با ایران کار کنند گرفته تا مشکلاتی که در نقل و انتقال کالا و سپس دریافت ارز آن وجود دارد، در همه بخشها صادرات را برای ما پرهزینهتر کرده است. از این رو در صورتی که برجام بار دیگر اجرایی شود، میتوان انتظار داشت که بخش مهمی از این نگرانیها کنار برود. البته احیای برجام گام نخست است.
حل کردن مشکل افایتیاف و برقراری مجدد ارتباطات بانکی و تلاش برای اتصال اقتصاد ایران به اقتصاد جهانی گامهای دیگری است که باید در این زمینه برداشته شود. در حوزه بینالمللی نیز ما نتوانستهایم سرمایهگذار جذب کنیم. این در حالی است که در اقتصاد ایران ظرفیت فراوانی دارد و تعدد برنامههایی که در دوره برجام وجود داشت نشان میدهد که در صورت بهبود شرایط، شرکتهای خارجی علاقه دارند که با ما همکاری کنند. اگر این سرمایه بینالمللی جذب شود در بلندمدت نیز برای ما این امتیاز را خواهد داشت که تحریم دوباره اقتصاد ایران کاری دشوار میشود و با تزریق ثبات، امکان دستیابی به اهداف کلان به وجود میآید. سرمایه ذاتا پدیدهای است که آماده فرار است.
یعنی در صورتی که صاحب سرمایه احساس خطر کند یا ورود به یک عرصه جدید تا حدی ریسک داشته باشد که مشخص نباشد کار به کجا خواهد رسید، سرمایه از آن حوزه خارج میشود. حال اگر ما در سراسر اقتصاد کشور این بیاطمینانی را ایجاد کنیم، سرمایه از کشور خارج میشود. ما باید این سوال را از خود بپرسیم که چه بستری ایجاد کردهایم که سرمایهگذاران ترجیح میدهند پول خود را به خارج از کشور منتقل کنند و ریسک ورود به فضایی جدید را بپذیرند اما در ایران به کار خود ادامه ندهند. ما باید این مسیر را اصلاح کنیم.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 هویدا شدن اسرار روسی
✍️ هادی خسروشاهین
ویاچسلاو کنستانتینوویچ فون پلهوه، وزیر کشور نیکلای دوم جمله معروفی دارد که شاید بازگوکننده حال و روز امروز روسیه باشد: «آنچه روسیه به آن نیاز دارد یک جنگ کوتاه پیروزمندانه است. هر حاکمی آرزوی یکی از آنها را دارد.»
این جمله احتمالا پیش از جنگ اوکراین بارها در ذهن پوتین حک شده بود؛ به همین دلیل هم بود که او در جنگ کریمه سعی کرد در کمترین زمان ممکن به پیروزی برسد. جنگ در ۲۰فوریه۲۰۱۴ آغاز شد و در ۲۱مارس۲۰۱۴ به پایان رسید: یعنی حدود یکماه اما کارنامه جنگی پوتین به همینجا ختم نمیشود؛ «سه جنگ پیروزمندانه کوتاه».
او در چچن، گرجستان و سوریه نیز محبوبیتش را هم در افکار عمومی تضمین کرد و هم به رقبای داخلیاش یادآوری کرد که تلاش برای برانداختن ولادیمیر چه قمار وحشتناکی میتواند باشد. همه آن رقبا از سرنوشت مخالفان وی در حوزهای تکنوکراتیک، الیگارشیک و سیاسی با خبر بودند. همه حذف شدند تا فقط پوتین بماند و رقبای بالقوه نیز حتی تصور تلاش برای کنار زدن وی را به ذهن راه ندهند.
پوتین بهتر از هر مورخ خارجی از تاریخ پر فراز و فرود کشورش مطلع است. او به خوبی میداند که تاریخ روسیه بهدلیل جامعه همیشه ضعیفش تاریخ تزارها و دولتمردان است، نه تاریخ مردمان قهرمان (برخلاف تاریخ اسطورهای ایران که در مقاطعی پهلوان و شاه شانه به شانه هم میزنند) اما همین تاریخ گواهی میدهد که ساخت قدرت چه نزاعهای خونینی را پشت سر گذاشته است. از دوازده امپراتور آخر دودمان رومانوف، شش امپراتور با خشونت جان باختند. پتر سوم یکی از آنها بود. او در فوریه۱۷۶۲ و در سن ۳۴سالگی تزار شد؛ اما مدت سلطنتش بیشتر از ۱۸۵روز طول نکشید. او که خود اصالتا آلمانیتبار بود، دست به یکسری اصلاحات زد که نتیجه آن بر باد دادن همه دستاوردهای پرهزینه روسیه در جنگ علیه پروس پیش از به قدرت رسیدنش شد. کلکش را همسرش کاترین دوم و نگهبانانش کندند. در این کودتای خودیها، وی از قدرت عزل و در قلعه روپشا زندانی شد و همانجا به دست نزدیکان کاترین مسموم شد. برخی حتی معتقدند که او در این قلعه توسط نگهبانان خفه شد. پس از اینکه کاترین دوم سکته مغزی کرد، پسرش پل اول به قدرت رسید.
از مهمترین اقدامات دوره وی پایان دادن به جنگ با ایران بود. مدت حکومت وی فقط پنج سال بود. او در مارس۱۸۰۱ در قلعه سنت مایکل کشته شد. پل در سیاست خارجی و بهویژه درباره جنگ مدام در حال تغییر عقیده بود؛ یکی از بحثبرانگیزترین این سیاستها اعزام ارتش روسیه به همراه فرانسه برای حمله به هند بریتانیا بود. روایت از مرگ وی بسیار تکاندهنده است. سیمون سی بگ مونته فیوره، روزنامهنگار و نویسنده کتاب درباره خاندان رومانوف، در مجله تایم مرگش را چنین به تصویر میکشد: «پس از نیمهشب ۱۱مارس۱۸۰۱، امپراتور با صدای پای غریبهها در پلههای قلعه میخائیلوفسکی از خواب بیدار شد. توطئهچینان به اتاق خواب او حمله کردند. آنها توسط خدمتکار مورد اعتماد به قصر راه داده شدند. آنها توسط وزرا و ژنرالهای ارشد و تحت هدایت پسر پل رهبری میشدند. آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، وحشیانهترین مرگ یک اقتدارگرای روسی در تاریخ بود. توطئهگران دیدند که پاهای او از پشت پرده بیرون است و وی را بیرون کشیدند. با یک جعبه فلزی به او ضربه زدند، یک چشمش از حدقه بیرون زد، سپس خود را روی او انداختند، سرش را روی زمین به قدری محکم کوبیدند که شکست، سپس او را با کمربند نظامی خفه کردند. در نهایت سر او را خرد کردند.»
اما در این روایت تاریخی از سقوط وحشیانه حاکمان روسیه سرانجام میتوانیم به سراغ دهه ابتدایی قرن بیستم برویم. در اینجا هم میتوان ردپای تاثیرگذاری یک جنگ ناموفق در تغییر و تحولات سیاسی در روسیه را دید. جنگ روسیه و ژاپن در سالهای ۱۹۰۵-۱۹۰۴ و جنگ جهانی اول به انقلاب بلشویکی منجر شد و به حکومت تزارها پایان داد. در واقع آنچه تحت عنوان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ خوانده میشود یک انقلاب نبود، بلکه انقلابی در درون انقلاب بود. انقلاب اول در فوریه آن سال انجام شد؛ بهگونهایکه نیکلای دوم سرنگون و اصلاحات اساسی انجام شد و همین اصلاحات زمینه انقلاب دوم در اکتبر را فراهم آورد. با این همه چند ماه پس از انقلاب دوم نیکلا و خانوادهاش به دست بلشویکها به قتل رسیدند.
اینچنین است که تغییر و تحولات اغلب خونین روسیه از پایین به بالا نبوده است (بعد افقی قدرت) بلکه به شکل عمودی و از بالا به پایین انجام شده است. از همین رو تاریخ روسیه پر از توطئه نخبگان در قدرت علیه یکدیگر است و یکی از عواملی که زیر پای حاکمان را خالی میکند، همین جنگهای ناموفق و فرسایشی است. شاید از این حیث یکی از عوامل فروپاشی حکومت کمونیستها را هم بتوان به اتلاف منابع سنگین در جنگ فرسایشی افغانستان در حدود یک دهه مرتبط کرد. فقط درباره تلفات انسانی این جنگ روایت میشود که در مجموع از پرسنل نیروهای مسلح، مرزی و امنیت داخلی شوروی ۱۴۴۵۳نفر کشته شدند؛ این رقم به ترتیب شامل ارتش و یگانهای وابسته ۱۳۸۳۳نفر، کاگب و یگانهای وابسته ۵۷۲نفر، وزارت کشور ۲۸نفر و دیگر وزارات و دوایر دولتی ۲۰نفر. در طی این دوره ۴۱۷مقاطعهکار مشغول در جنگ مفقود، کشته یا اسیر شدند. پوتین احتمالا بهتر از ما از این فراز و نشیبهای تاریخی آگاهی دارد. شاید یکی از دلایلی که او را ترغیب کرد که به جنگ با اوکراین برود، مساله بقا بود. او در واقع میخواست با حمله به اوکراین در چشم برهم زدنی احتمالا ظرف یکماه این سرزمین را همچون دوران امپراتوری از آن خود کند و به مثابه یک امپراتور جدید روسیه، حکومت خود را در مسکو و کرملین بیمه کند؛ اما این جنگ جنبه خودویرانگر پیدا کرد و به باتلاقی تبدیل شد که هم سربازان روسی را در خود میبلعد و هم به آتش اختلافات سیاسی در درون تاریکخانه قدرت در مسکو میدمد.
اسناد فوق محرمانه که ماه گذشته از پنتاگون به بیرون درز پیدا کرد، از این اسرار به خوبی پرده برمیدارد. در واقع این اسناد عمق درگیریهای داخلی در داخل دولت روسیه را نشان میدهد و ثابت میکند که جنگ اوکراین اختلافات را گستردهتر و عمیقتر از آنچه تصور میشد، کرده است. در یک سند، مقامات اطلاعاتی آمریکا میگویند که سازمان اطلاعات داخلی اصلی روسیه یعنی «سرویس امنیت فدرال»، وزارت دفاع این کشور را «به پنهان کردن تلفات روسیه در اوکراین متهم کرده است.» آنها میگویند که این یافتهها «بیمیلی مداوم مقامات نظامی برای انتقال اخبار بد در زنجیره فرماندهی» را برجسته میکند. بر پایه این اسناد سرویس امنیت فدرال شمار تلفات را در گفتوگوهای داخل دولت زیر سوال میبرد. این سرویس ادعا میکند که آمار وزارت دفاع شامل کشتهها و مجروحان گارد ملی، نیروهای واگنر یا نیروهای رمضان قدیروف، رهبر جمهوری چچن در جنوب روسیه نمیشود. اسناد جدید همچنین جزئیات تازهای را درباره مجادله فوریه ارائه میکند که در آن یوگنی پریگوژین، رهبر نیروهای واگنر مقامات نظامی روسیه را متهم میکند که مهمات مورد نیاز ضروری و فوری را از جنگجویانش دریغ میکنند.
یک سند گزارش میدهد که پوتین با فراخواندن پریگوژین و سرگئی شویگو، وزیر دفاع به ملاقاتی که گمان میرود در ۲۲فوریه برگزار شده باشد، شخصا این اختلاف را حل کرده است. در این سند آمده است: «این جلسه تقریبا بهطور قطع، حداقل تا حدی، مربوط به اتهامات پریگوژین و تنشهای ناشی از آن با شویگو بود.» اما کار به همینجا نیز ختم نمیشود و در فقدان یک استراتژی موثر نظامی، تدارکات و لجستیک مناسب برای ارتش کلاسیک، نیروی موازی به رهبری پریگوژین به موفقیتهای قابل توجه دست یافت. از جمله گفته میشود تصرف باخموت با هدایت او و تبحر عملیاتی نیروهای تحت امرش امکانپذیر شده است. این موفقیت در شرایطی به ثبت میرسد که ناسیونالیستهای روسی در فضای رسانهای شروع به انتقاد از وزیر دفاع و رئیس ستاد بهدلیل بیکفایتی در جنگ میکنند. در چنین اوضاع و احوالی طبیعی است که عملکرد موفقیتآمیز واگنر با تحسین نیروهای ناسیونالیست مواجه شود و بر محبوبیت پریگوژین تاثیر بگذارد. تنها چند ساعت قبل از سخنان تهدیدآمیز و شبانه پریگوژین مبنی بر اینکه «نیروهای اهریمنی رهبران ارتش روسیه باید متوقف شوند.» (منظور وزیر دفاع و رئیس ستاد مشترک) و قبل از اینکه نیروهای واگنر در صبح روز شنبه در چند نقطه مرزی وارد خاک روسیه از جمله روستوف شوند، هفتهنامه نیوزویک در گزارشی با عنوان «پوتین افزایش محبوبیت پریگوژین را دست کم میگیرد» نوشت: «محبوبیت یوگنی پریگوژین در میان مردم روسیه در حال افزایش است؛ زیرا او خود را در مقابل مقامات ارشد کرملین قرار میدهد و خود را بهعنوان یک چهره ضد نظام در میان جنگ شدید ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه در اوکراین قرار میدهد.» این گزارش که تنها ساعاتی قبل از حمله نیروهای واگنر نوشته شده است، بهطور اعجاببرانگیزی تاکید میکند: «درحالیکه به نظر میرسد خصومت عمومی او با مقامات روسی در کرملین به لحظهای حساس نزدیک میشود و لفاظیهای او به سرپیچی از بخشهای گستردهتری از تشکیلات روسیه تبدیل میشود، پریگوژین برای اولینبار در نظرسنجیهای روسی بهعنوان فردی نامآشنا معرفی شده است. چهرهای که روسها به آن اعتماد دارند و به آن افتخار میکنند.
علاوه بر این، روسها به مراتب بیشتر از رهبر کشور به دنبال اطلاعات درباره رئیس واگنر هستند.» بهطور مثال در ۸ژوئن، پریگوژین در نظرسنجی منتشرشده توسط مرکز تحقیقات افکار عمومی روسیه، قدیمیترین موسسه نظرسنجی در روسیه پس از شوروی، رتبه پنجم را به خود اختصاص داد. شرکتکنندگان در این نظرسنجی به این سوال پاسخ دادند که «آیا در میان روسها چهرهای که در قید حیات باشد و آنها به آن افتخار کنند، وجود دارد؟» او بالاتر از شویگو و مقامات دولتی و نظامی، اما پایینتر از پوتین، میخائیل میشوستین، نخستوزیر و سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه قرار گرفت. همچنین پریگوژین برای اولینبار در رتبهبندی چهرههای عمومی مرکز لوادا که مردم روسیه به آنها اعتماد دارند، با رتبه ۴درصدی، با دیمیتری مدودف، رئیسجمهور سابق و گنادی زیوگانف، رهبر حزب کمونیست وآندری کولسنیکوف، کارشناس ارشد مرکز اوراسیا کارنگی روسیه در یک جایگاه قرار گرفت و در ۲۰ ژوئن مرکز تحقیقاتی رومیر روسیه فهرستی از شخصیتهای عمومی را منتشر کرد که بیشتر مورد اعتماد روسها هستند. پریگوژین برای اولینبار وارد این رتبهبندی شد و پس از پوتین، لاوروف، شویگو و میشوستین در جایگاه پنجم قرار گرفت؛ اما در عین حال بالاتر از ولادیمیر سولوویف و مدودف بود.
همچنین این سرمایهدار ۶۲ساله در مجمع بینالمللی اقتصاد سنپترزبورگ امسال که هفته گذشته و با حضور پوتین برگزار شد، به عنوان «روندساز سال» معرفی شد. دیمیتری مدنیکوف مدیر عامل گروه رسانهای روسیه در این مراسم گفت که این عنوان برای «قهرمانان حماسی» در کشور در حال ظهور است. اما پاسخ پریگوژین نیز در این نشست در نوع خود قابل توجه است. او تاکید کرد که روندهای مدرن توسط مردم روسیه دیکته میشود، «آنهایی که تصمیم گرفتهاند که دروغ نمیخواهند، فریب نمیخواهند و استانداردهای دوگانه نمیخواهند.» او همچنین با اشاره به جنگ جاری در اوکراین، این مراسم را بهعنوان «عید در زمان طاعون» نامید. با این اوصاف جنگ اوکراین همانقدر که به جایگاه عمومی مقامات ارشد نظامی ضربه زد، به کمک پریگوژین آمد و میتوان به جرات گفت او در طرف روسیه تنها برنده جنگ است.
از همینجاست که میتوان در حوزه پیامد جنگها به جز مساله سقوط حاکمان، به موضوع ظهور پدیدهها و چهرههای جدید نیز پرداخت. یعنی جنگها همانقدر که بیرحمند و قربانیانی در عالم سیاست و حوزه عمومی میگیرند، به ظهور پدیدهها و چهرههای جدید هم کمک میکنند و همچون فرشتگان خوشبختی بر بلندای روندها و شانههای چهرهها مینشینند تا در عالم سیاست زاده شوند و ظهور یابند. بر این پایه جنگها تنها روی زشت ندارند، بلکه جنبه زیباییشناسانه هم مییابند. بهطور مثال جک اسنایدر در کتاب فرهنگ استراتژیک شوروی به ما نشان میدهد که چگونه جنگ جهانی دوم و بهویژه جنگ سرد بر رهیافتهای سیاست خارجی و بهطور خاص فرهنگ استراتژیک روسها تاثیر گذاشته است. آرین طباطبایی و آنه ترسی ساموئل نیز در مقالهای برای ژورنال امنیت بینالمللی اثبات میکنند که جنگ ایران و عراق باعث فرهنگ استراتژیک خودبسندگی و امنیت بومی و خودداری از بروز نبرد دیگر شده است. همینطور فرانسیس فوکویاما در کتاب نظم و زوال سیاسی نشان میدهد که چطور جنگ ناپلئون با پروسیها منشأ اصلاحات گسترده و نظم بوروکراتیک و مقیدکننده قدرت قیصر میشود. در واقع او جنگ را مبدأیی برای شکلگیری حکومت پاسخگو، مشروط و مقید و سرانجام لیبرال دموکراسی در پروس و آلمان تلقی میکند. حتی همین جنگ در ابتدای قرن نوزدهم عباس میرزا ولیعهد ایران را به فکر اصلاحات فنسالارانه رهنمون کرد. برخی پژوهشگران حتی همین مقطع زمانی را بهعنوان نقطه عطف برای انجام اصلاحات در ایران تلقی میکنند؛ چراکه ایرانیان تازه پس از شکست از روسها متوجه میشوند که دیگر قبله عالم نیستند.
حال صرف نظر از اینکه سرنوشت پریگوژین و گروهش چه میشود، آیا آنها حذف خواهند شد یا تاریخساز، آیا دوباره شاهد جنگ داخلی در روسیه همچون فوریه تا اکتبر۱۹۱۷ خواهیم بود یا خیر؟ ظهور این چهره جدید نشانی از بروز روند استهلاک قدرت در کرملین و از پرده برونافتادن اختلافاتی است که زیر سایه جنگ نهان شده بودند. هر چه هست قدرت مستقر در مسکو با روزها، هفتهها و ماههای سختی مواجه خواهد بود. اگر جنگ اوکراین به نبرد «ینا» تبدیل شود (اشاره به جنگ ناپلئون و فردریک ویلیام سوم در سال ۱۸۰۶) و روسیه میزبان فیلسوفی همچون هگل باشد، آنچنانکه پروس در ینا از این فیلسوف میزبانی میکرد، این عبارات دوباره پس از ۲۱۷سال تکرار خواهد شد: ماشین نظامی و ساماندهی بوروکراتیک سببساز اوجگیری عقل انسان در بستر تاریخی میشود. حال اگر هگلی بیندیشیم و تز را پوتین و آنتیتزش را پریگوژین بدانیم، سنتز آن میتوان به پیشبرد روندهای تاریخی و عقلانیت دولت کمک کند.
🔻روزنامه کیهان
📍 چرا جیغ دشمن بلند شده است؟!
✍️ مسعود اکبری
«جیمز جوردانو» متخصص علوم اعصاب در بخشی از کتاب «نوروتکنولوژی در امنیت ملی و دفاع» آورده است: «مغز انسان میدان نبرد قرن بیست و یکم است. هدف این است که نه تنها آنچه مردم فکر میکنند، بلکه نحوه تفکر و عمل آنها نیز تغییر کند. اگر این جنگ با موفقیت انجام شود، باورها و رفتارهای فردی و گروهی را شکل داده و تحت تأثیر قرار میدهد تا به نفع اهداف تاکتیکی یا استراتژیک مهاجم باشد. در شکل حداکثری خود، این پتانسیل را دارد که کل جامعه را بشکند و از هم بپاشد، بهطوری که دیگر اراده جمعی برای مقاومت در برابر نیات دشمن را نداشته باشد. در این میدان نیروی مهاجم میتواند بدون توسل به زور یا اجبار آشکار، جامعه را تحت سلطه خود درآورد.»
در جنگ ترکیبی، خبری از حمله نظامی نیست و دستور کار اصلی بمباران افکارعمومی است. در این جنگ، ذهن انسانها به میدان نبرد تبدیل میشود. اغتشاشات سال گذشته یکی از مصادیق روشن در این خصوص است.
دشمن در سال گذشته عوامل فرهنگی، امنیتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در کنار یکدیگر بکار گرفت تا اراده ملت را سست و امیدها را خاموش کند. رهبر معظم انقلاب- ۱۴ خرداد ۱۴۰۲- فرمودند: «طرّاحی آنها جوری بود که فکر میکردند کار جمهوری اسلامی تمام شده، فکر میکردند میتوانند ملّت ایران را به خدمت بگیرند. احمقها باز هم اشتباه کردند، باز هم ملّت را نشناختند. البتّه ملّت ایران به آنها بیاعتنائی کرد، به فراخوان آنها اعتنائی نکرد. جوانهای متعهّد در خیابانها، در دانشگاهها توانستند کارهای بزرگی انجام بدهند...دشمن را ناکام کردند. نقشه دشمن باطل شد ولی این هشدار به همه داده شد که از کید دشمن غفلت نکنید.»
دشمن در سال گذشته با وجود سرمایهگذاری هنگفت، سیلی محکمی از ملت ایران خورد. اما قطعا این جنگ پایان نیافته و باید نسبت به خدعه دشمن، آگاه و هوشیار بود. به این موارد توجه کنید:
۱- براساس مصوبه شورایعالی انقلاب فرهنگی- در جلسه
۳۰ خرداد سال جاری- وظیفه نظارت در حوزه سکوهای صوت و تصویر فراگیر و شبکه نمایش خانگی طبق قانون اساسی و قوانین موضوعه برعهده سازمان صدا و سیما قرار گرفت. بنابر تصریح اصل ۴۴ قانون اساسی، رادیو و تلویزیون بهصورت مالکیت عمومی بوده و در اختیار دولت است. همچنین طبق نظر تفسیری شورای نگهبان مورخ ۱۰ مهر ۱۳۷۹ انتشار و پخش برنامههای صوتی و تصویری از طریق سیستمهای فنی قابل انتشارِ فراگیر (همانند ماهواره فرستنده فیبر نوری و...) برای مردم در قالب امواج رادیویی و کابلی غیر از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران خلاف اصل مذکور است.
نکته آن که بلافاصله پس از انتشار خبر مربوط به مصوبه اخیر شورایعالی انقلاب فرهنگی، رسانههای معاند و از جمله رسانه تروریستی «اینترنشنال» با عصبانیت نسبت به آن موضع گرفته و این اقدام را در تضاد با آزادی عمل «هنرمندان مستقل»! قلمداد کردند.
همزمان با خشم و عصبانیت رسانههای معاند، رسانههای منتسب به جریان مدعی اصلاحات در داخل نیز فریاد وامصیبتا سر داده و با تیترهایی از جمله «خطر تعطیلی صنعت سینما»، «علیه شبکه خانگی»، «سرعتگیر پاستور برای نمایش خانگی»، «به نام مردم، به کام صداوسیما» و... به این خبر واکنش نشان دادند.
شلوغ بازی رسانههای معاند و همصدایی مدعیان اصلاحات با این عملیات رسانهای در حالی است که تولیدات شبکه نمایش خانگی، اعتراض گسترده عموم مردم را در پی داشته است. عادیسازی روابط نامشروع، شوخیهای متعدد جنسی، ترویج خشونت- از جمله نمایش روشهای شکنجه-، عادیسازی مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، توهین به باورهای دینی، پدرکُشی و هتک جایگاه پدر و مادر، تبلیغ و ترویج ازدواج سفید، بهکارگیری الفاظ رکیک، عادیسازی استفاده کودکان از دخانیات و...تنها بخشی از محتوای مبتذل تولیدات شبکه نمایش خانگی است.
اما در کنار همه این موارد، تحرکات شبکه نمایش خانگی در اغتشاشات سال گذشته نیز قابل تأمل است. در اوایل شهریور سال گذشته، دستکم یکماه قبل از آشوبها به بهانه حقوق زنان، سریالی در شبکه خانگی منتشر شد که در حقیقت راهنمای اغتشاشات با تابلوی حقوق زنان بود. این سریال با استقبال ویژه رسانههای معاند در خارج و جریان غربگرا در داخل مواجه شد. یکی از توصیههای ویژه در این سریال، اقدام مسلحانه علیه نیروهای امنیتی و نیروهای منتسب به حاکمیت بود.
پیش از آن نیز سریال دیگری در شبکه نمایش خانگی با محوریت ایجاد تنفر و خشونت علیه حافظان امنیت با تبلیغات گسترده پخش شد. نکته قابل توجه اینجاست که این سریال نیز با استقبال ویژه رسانههای معاند در خارج و جریان غربگرا در داخل مواجه شد و همزمان اعتراض گسترده خانوادهها را در پی داشت.
نحوه مواجهه آشوبگران با نیروهای حافظ امنیت در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ درمقایسه با فتنههای قبلی یک تفاوت عمده داشت و آن توحش و خشونت بیسابقه بود. قطعا تهییج رسانههای بیگانه و دنبالههای داخلی آن، عامل اصلی در این خصوص بود اما بدون شک، تولیدات نمایش خانگی و از جمله دو نمونه اشاره شده نیز در این خصوص تأثیرگذار بودهاند.
۲- به لطف خدا، دولت سیزدهم با وجود آنکه میراث نامطلوبی از مدعیان اصلاحات و اعتدال تحویل گرفت، با «تدبیر و امید» این میدان مین را پشت سر گذاشته و با همت و تلاش شبانهروزی در پی رفع مشکلات و بهخصوص مشکلات اقتصادی است و تاکنون نیز توفیقات بسیاری به دست آورده است.
حالا به این خبر توجه کنید: در روزهای گذشته دهمین دوره هیئت نمایندگان اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران برای انتخاب هیئترئیسه این نهاد برگزار شد. کارشناسان از اتاق بازرگانی با عنوان «پارلمان اقتصادی بخش خصوصی» نام میبرند. بخشی که موتور محرک اقتصاد کشور است. همچنین اتاق بازرگانی ایران یکی از مراکز حساس اقتصادی کشور است و دسترسی ویژه به بسیاری از اطلاعات طبقهبندیشده دارد که بهصورت طبیعی نباید در اختیار اشخاص بدون صلاحیت قرار بگیرد با اینحال نکته قابل تأمل اینجاست که فردی که بهعنوان رئیسجدید اتاق بازرگانی ایران انتخاب شده است، در اغتشاشات سال گذشته، حامی آشوب و التهاب بوده است.
در این انتخابات، آشکارا برخلاف قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس عمل شده است. براساس مفاد این قانون، ریاست اتاق بازرگانی جزو مشاغل مهم و حساس محسوب میگردد و نهادهای نظارتی یک ماه فرصت دارند تا درخصوص صلاحیت نامزدها اعلام نظر کنند.
گفتنی است که طبق گزارش مستند، عدم صلاحیت فرد منتخب بهصورت کتبی به اتاق بازرگانی از سوی مراجع قانونی اعلام گردیده است. علاوهبر این حراست وزارت صمت نیز نامهای مبنی بر عدم صلاحیت وی به برگزارکنندگان انتخابات اتاق بازرگانی تحویل داده بود. اما وی به رغم رد صلاحیت در انتخابات شرکت کرده است.
پس از انتشار اخبار مربوط به روند انتخاب رئیسجدید اتاق بازرگانی ایران، نمایندگان مجلس، رسانهها و تشکلهای دانشجویی نسبت به آن اعتراض کرده و خواستار اجرای قانون شدند. در این مورد نیز رسانههای معاند و جریان غربگرا به صورت ویژه از این فرد حمایت کرده و اصرار دارند که وی در مسند ریاست اتاق بازرگانی ایران باقی بماند، آن هم شخصی که آشکارا حامی اوباش و تروریستها بوده و در جنگ ترکیبی، آب به آسیاب دشمن ریخته است. به نظر شما شخصی که برای براندازی، توئیت منتشر کرده و هشتگ میزد، میتواند امانتدار اسرار نظام بوده و در جنگ اقتصادی، مقابل دشمن بایستد؟!
۳- نوع واکنش رسانههای دشمن به این دو فقره، حاکی از آن است که هم در موضوع شبکه نمایش خانگی و هم در موضوع اتاق بازرگانی ایران، نقطهزنی انجام شده و همین مسئله جیغ و داد بازوهای رسانهای دشمن و دنبالههای داخلی آن را به دنبال داشته است.
بر همین اساس لازم است که دستگاههای ذیربط به پشتوانه مطالبه قاطبه مردم عزیز ایران و بدون تأثیرپذیری از شلوغ بازی رسانههای معاند و دنبالههای داخلی، قانون را اجرا کرده و نقشه دشمن را ناکام بگذارند.
در بخشی از آیه ۱۱۲ سوره مبارکه هود آمده است: «فَاستَقِم کَما اُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَک»؛ پس، همانگونه که دستور یافتهای ایستادگی کن، و هر که با همراهی تو به خدا رجوع کرده [نیز چنین کند]...»؛ ملت ایران هوشیار است و همانطور که به بانیان و حامیان جنگ ترکیبی در سال گذشته سیلی زد، پس از آن نیز چنین خواهد کرد و از کید دشمن غافل نخواهد شد؛ ان شاءالله.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 صفحه جدید تاریخ در کمپ اشرف۳
✍️ جمیله کدیور
یک روز پس از اینکه اعلام شد گردهمایی سالانه شورای ملی مقاومت وابسته به فرقه رجوی که از سال ۲۰۰۸میلادی مرتبا با حضور و سخنرانی مقامات بلندپایه غربی و عربی در پاریس برگزار می شد، امسال با تصمیم پلیس فرانسه در روز ۱۰تیر به دلیل نگرانیهای امنیتی برگزار نمی شود، اتفاق مهم دیگری در رابطه با سازمان مجاهدین که تشکل یافته ترین، مخوف ترین و ثروتمندترین گروه اپوزیسیون ایرانی و در زمره گروههای تروریستی موثر دوران معاصر ارزیابی می شود، رخ داد و با حمله پلیس آلبانی به کمپ اشرف ۳در این کشور به منظور«کشف مرکز هک و حمله سایبری» سازمان و ضبط شماری از تجهیزات آن، صفحه جدیدی در تاریخ این سازمان تروریستی و رابطه آن با دولت های حامی اش باز شد.
آمریکا و برخی کشورهای غربی بیش از یک دهه سازمان مجاهدین را سازمانی تروریستی قلمداد کردند. در همان زمانی که مجاهدین خلق به عنوان تروریست شناسایی شد، تندروهای امریکا، از جمله وزیر دفاع وقت دونالد رامسفلد و معاون رئیسجمهوریدیک چنی، استدلال کردند که از مجاهدین خلق باید به عنوان سلاحی علیه جمهوری اسلامی ایران- هدف بعدی در نقشه راه نومحافظهکاران برای بازسازی خاورمیانه – استفاده شود. اگرچه این گروه در آن زمان همچنان در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داشت، پنتاگون بهطور یکجانبه اعضای مجاهدین خلق را در داخل کمپ اشرف بهعنوان «افراد محافظتشده» بر اساس کنوانسیونهای ژنو تلقی کردو امنیت آنها عملاً توسط نیروهای آمریکایی در عراق تضمین شد و به این ترتیب ایالات متحده از گروهی که آن را تروریست معرفی کرده بود، محافظت می کرد!
در اهمیت فرقه رجوی برای آمریکا همین بس که در سال ۲۰۰۳، دولت بوش پیشنهاد ایران مبنی بر تحویل رهبران مجاهدین خلق در عراق در ازای تحویل اعضای شورای نظامی القاعده و بستگان اسامه بن لادن که هنگام فرار از افغانستان پس از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱توسط ایران دستگیر شده بودند را رد کرد.
اعضای اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۹در بروکسل به حذف نام سازمان از فهرست گروههای تروریستی رای مثبت دادند و وزارت امور خارجه آمریکا هم دردوران أوباما در سال ۲۰۱۲طی بیانیه ای نام سازمان و افراد وابسته به آن را از لیست سیاه سازمان های تروریستی این کشور خارج کرد و پس از آن ملاقات مقام های عالیرتبه آمریکایی و اروپایی (از مقامهای اجرایی تا نمایندگان سنا و کنگره ) با سرکرده مجاهدین صورت گرفت. حضور رجوی نیز در نشست های رسمی و غیر رسمی و پارلمان های این کشورها و سخنرانی هایش که همواره ادبیات و مضمونی واحد داشت، در این سال ها قابل توجه بوده است .
سازمانی که به رغم فعالیت های تروریستی غیر قابل انکار علیه کشور و مردم ایران از یک سو و اعمال محدودیتهای سخت بر اعضای خود، تحمیل ازدواج و طلاق های اجباری، وادار کردن روزانه اعضا به اعتراف در مورد تمایلات جنسی خود در مقابل دیگر اعضای سازمان، عقیم سازی زنان عضو، مصادره دارایی ها، جداسازی خانواده ها برای کنترل اعضا، شکنجه و آزار جسمی و روحی و حبس و قتل منتقدین رهبری سازمان از سوی دیگر، پیشتاز بسیاری از عملیات تروریستی و ایذایی بوده که الگویی برای گروههای تروریستی بعدی واقع شد.
سازمان سالها برای فشار بر ایران، مورد حمایت و توجه مقامات ارشد و بلندپایه آمریکا قرار داشت. در طی سالهای قبل بسیاری از مقامات امریکایی با نفرنخست سازمان ملاقات داشتند؛ از جمله جان مک کین سیاستمدار و سناتور مجلس سنای آمریکا و نامزد انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۰۸؛ مایک پمپئو، وزیر خارجه سابق آمریکا؛ جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا؛ رودی جولیانی وکیل شخصی ترامپ و شهردار سابق نیویورک؛ مایک پنس، معاون سابق رئیسجمهوری ؛ نیوت گینگریچ و روسای سابق حزب دموکرات، ادوارد رندل و هوارد دین و دهها نفر دیگر. سازمان از سوی افراد یاد شده و بسیاری از نمایندگان سنا و کنگره آمریکا و چهره های سیاسی غربی و عربی به عنوان آلترناتیو جدی نظام مستقر در ایران تلقی می شد. در جریان اعتراضات ۱۴۰۱نیز به طور خاص مورد عنایت تعداد زیادی از سیاستمداران غرب قرار گرفت و در همان ایام جلسات متعدد با مسئول سازمان به شکل آنلاین یا با سخنرانی رجوی برگزار شد .
طی روزهای اخیر به یکباره سازمان در دو حرکت قابل تامل به وضعی رقت برانگیز دچار شد که طی سالهای اخیر که ماه عسل این سازمان و کشورهای غربی و عربی بود، سابقه نداشته است ونشان از آن دارد که دولت های غربی آشکارا درصدد فاصله گرفتن از آن برآمده اند. به گونه ای که آمریکا درباره حمله پلیس آلبانی به اردوگاه اشرف۳ ضمن حمایت از حق دولت آلبانی برای تحقیق درباره فعالیتهای غیرقانونی در خاک خود، اعلام کرد که آمریکا سازمان مجاهدین خلق را یک جنبش اپوزیسیون دموکراتیک با دوام و مناسب به نمایندگی از مردم ایران نمیداند و از سوءاستفاده این سازمان از اعضای خود ابراز نگرانی کرد. سفیر آمریکا در تیرانا نیز گفت که این بستگی به دولت آلبانی دارد که آیا به میزبانی این گروه ضد دولتی ایرانی ادامه دهد یا خیر…
شایان ذکر است که در سال ۲۰۱۴، آلبانی تحت فشار ایالات متحده، هزاران نفر از اعضای مجاهدین خلق ایران را که قبلاً در عراق مستقر بودند، پذیرفت. از آنجایی که آلبانی کشوری فقیر و ضعیف و به دنبال یافتن جایگاهی برای دیده شدن در مناسبات منطقه ای و بین المللی بود، ناگزیر شد آنها را بپذیرد و عملا به خط مقدم نبرد نیابتی ایران و آمریکا تبدیل شد. آگاهان به مسائل آلبانی بر این باورند که آلبانی توسط سفارت آمریکا در تیرانا اداره می شود؛ سفارت آمریکا صلاحیت سیاستمداران این کشور را بررسی و ارزیابی می کند و تصمیم می گیرد که کدام سیاستمدار به قدرت برسد یا وارد مجلس شود یا نه… بر این اساس و به باور بسیاری، میزبانی مجاهدین خلق در آلبانی یک تصمیم و انتخاب آلبانیایی نبوده و نیست، بلکه امری آمریکایی و اسرائیلی بوده است. گذشته از بی اطلاعی و ناآگاهی عمومی سیاستمداران آلبانیایی نسبت به خطر تروریسم و پیامدهای تروریسم و این فرقه تروریستی بر کشور، فساد مالی رهبران آلبانی و شائبه ارتباط آنها با جرائم سازمان یافته همچون پولشویی و قاچاق مواد مخدر و نیاز آنها به منابع مالی سازمان (که
گزارش هایی از پرداخت های هنگفتش به سیاستمداران آلبانی نیز منتشر شده است) و حامیان عربی و غربی اش، آلبانی با موافقت با حضور سازمان نه فقط از کمک های مالی میلیونی آمریکا و سازمان ملل و برخی کشورهای عرب برخوردار شد، بلکه با میزبانی از مجاهدین خلق نقش خود را در منطقه و روابط بینالملل و موقعیت خود را در قبال آمریکا و متحدان غربی تقویت کرد. هرچند دولت آلبانی ابتدا اعلام کرده بود که اعضای مجاهدین خلق را به طور موقت می پذیرد، اما آمریکا با افزودن به کمک های خود به آلبانی، در این کشور انگیزه ای ایجاد کرد که طی سالهای بعد همچنان میزبان و متحد مجاهدین خلق باقی بماند. به این ترتیب، اعمال نفوذ یک ابرقدرت جهانی در کشوری کوچک وفقیر و نادیده گرفته شده و منزوی نتیجه داد و آلبانی متحدی وفادار و فداکار برای آمریکا شد که حتی امنیت خود را هم با پذیرش حضور فرقه رجوی به مخاطره انداخت. کشوری که در آن نام و مجسمه جورج دبلیو بوش، یا مجسمه هیلاری کلینتون، یا بلواری به نام دونالد ترامپ از جمله نشانه های سرسپردگی آلبانی به آمریکا مشهود است.
آلبانی نه فقط در رابطه با ایران و فرقه رجوی، بلکه در جریان
جنگ های افغانستان و عراق و طرح های مختلف آمریکا به این کشور کمک کرده است. به همین دلیل، اغلب به عنوان “محل تخلیه” گروه های مختلفی که مقامات آمریکایی نمی دانستند با آنها چه کنند، توصیف شده است. افرادی چون اعضای گروههای جهادی مصری، آزادشدگان از گوانتانامو، القاعده و اردوگاه اشرف ۳در شمال غربی تیرانا که به مدت یک دهه محل زندگی هزاران تن از اعضای فرقه رجوی بوده است، از این جمله اند. در حال حاضر، تخمین زده می شود که حدود ۳۰۰۰عضو مجاهدین در کمپ اشرف-۳زندگی می کنند.
با توجه به مباحث پیش گفته، حوادث اخیر نشان داد حامیان غربی و عربی اپوزیسیون برانداز و وابسته، چگونه وقتی بهره لازم خود را از آنها بردند و زمانی که منافع آنها ایجاب کند، یا اپوزیسیون از حیز انتفاع ساقط شود، چگونه با آنها برخورد و معامله می کنند.
به این ترتیب، سازمان که چندین دهه فعالانه با آمریکا، کشوری که دائماً با ایران دشمنی داشته است، همکاری کرده و در میان جمعی از سیاستمداران آمریکایی در حجم گسترده ای به مناسبت سخنرانی یا کسب حمایت پول پاشی کرده است، انتظار واکنش رسمی مقامات آمریکایی را بدان صورت نداشت. این بدان معناست که تا زمانی که تنش ها بین ایالات متحده و ایران باقی است، مجاهدین خلق همچنان برای حامیان خود مفید است و آلبانی به میزبانی آنها ادامه خواهد داد و آلبانی نیز تا زمانی که آمریکایی ها به آنها نیاز داشته باشند، میزبان شبه نظامیان فرقه رجوی در خاک خود خواهد بود.
اما اگر روزی در روابط ایران و آمریکا تنش زدایی شود و دو کشور به سمت بهبود روابط پیش روند، فاتحه مجاهدین خلق و دیگر گروههای اپوزیسیون برانداز و وابسته خوانده می شود. اتفاقات اخیر را باید در همین راستا تحلیل کرد.
مضافا اینکه تاثیر بهبود روابط ایران و عربستان را نیز نباید در تحولات اخیر مرتبط با کمپ اشرف ۳از نظر دور داشت. بعد از سرنگونی صدام، عربستان از حامیان جدی سیاسی و مالی سازمان به شمار می آمد که در حمایت از سازمان و ضدیت با ایران سرمایه گذاری جدی مالی و سیاسی و رسانه ای و پوشش اخبار و نشست های سازمان توسط رسانه های وابسته به خود کرده بود. شرکت و سخنرانی چهره های سعودی همچون امیر ترکی فیصل در گردهمایی پاریس یا ملاقات با مسئول سازمان یا حمایت آشکار مالی عربستان از جمله اتفاقاتی است که با از سرگیری روابط دو کشور بعد از این امکان تکرار ندارد.
باید در انتظار رخدادهای بعدی پیرامون فرقه محصور در کپسول زمان و دیگر براندازان وابسته و متوهم ماند.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 ماری در آستین پوتین
✍️ مهدی مطهرنیا
یوگنی پریگوژین و گروه واگنر اکنون به ماری در آستین پوتین تشبیه میشوند. پریگوژین که به سرآشپز پوتین معروف است یکی از چند سرمایهداری است که رژیم تمامیتخواه مسکو را استمرار بخشیده و گروه شبهنظامی تحت امرش نیز به عنوان یک گروه شبهنظامی عملیاتی در خارج از روسیه و در اقصی نقاط جهان برای گسترش جاهطلبیهای پوتین فعال بوده است.
در واقع ما ردپای گروه واگنر را در سال ۲۰۱۴ در کریمه و همچنین چندین کشور آفریقایی و حتی سوریه مشاهده میکنیم که علاوه بر اقدامات عملیاتی، در نقل و انتقال تسلیحات روسیه به این کشورها نقش دارند.
در همین رابطه شاهد هستیم که همزمان با ورود نیروهای واگنر به داخل خاک روسیه و پیشروی آنها به سمت مسکو، پوتین اقدام متحد سابق پریگوژین را به خنجری از پشت تعبیر کرده است، حال آنکه باید گفت، پریگوژین مانند ماری است که در آستین پوتین پرورش پیدا کرده و هماکنون به صورت خنجری در روبهروی خودش ظاهر شده است. به هر ترتیب فردی مانند پوتین که مرکزیت قدرت را در وجود خود هویت بخشیده و تمام ارکان اساسی را به عنوان تابع محض خود قرار داده و نقادان و مصلحان سیاسی را از کنار خود حذف کرده است، دچار نقصانها و قصورهایی شده که تبعات آن در وهله اول به خودش بازمیگردد.
در واقع قصور اصلی، پرورش ایادی و افرادی بود که بسیار وابسته و تابع محض پوتین بودند، اما در عین حال پس از مدتی به واسطه ضعف وی، ایادی دستپرورده خودش ضد وی وارد عمل شدند. در همین رابطه میتوان گفت که پریگوژین یکی از نمونههای بارز همین افراد در عصر حاضر است که اکنون به گونهای وارد عمل شده که هم پوتین و هم وزیر دفاع روسیه علاوه بر تاکید بر اتحاد میان نیروهای داخلی، گروه واگنر را به عنوان بازوی عملیاتی ارتش روسیه تهدید به یک واکنش سخت میکنند.
این در حالی است که علیرغم اینکه گفته میشود نیروهای واگنر شکست خوردهاند، اما شواهد نشان میدهد ترکیبی را تشکیل دادهاند که میتوان گفت تا به اینجای کار ضربه سهمگینی را بر پوتین وارد کردهاند.
در واقع آنطور که رسانههای مختلف اخبار یورش گروه واگنر به داخل خاک روسیه را گزارش میدهند، اگر پوتین بتواند از این خنجر از پشت نجات پیدا کند، اما ضربه و زخمی که متحمل شده محصول جاهطلبیهای شخص خودش بوده و پیامدها و تبعات آن قطعا در آینده بروز خواهد کرد. بنابراین باید منتظر ماند و دید همکاری نیروهای اوکراینی که گفته میشود اکنون در کنار گروه واگنر قرار دارند تا چه میزان برای ایجاد فضای انتقام از پوتین موفق خواهد بود.
آنچه مشخص است، پوتین امروز دشمنان بزرگی دارد که خطرناکترین آنها در کنار خودش قرار دارند. وی پیش از این هر منتقد و مصلحی را حذف کرده و اجازه سخن گفتن حتی به نیروهای امنیتی و اطلاعاتی خودش را نداده است، به همین دلیل هم هست که امروز درگیر یک بحران سهمگین به نام نیروی واگنر شده و فرجام این داستان هر چه باشد، به طور قطع شکست خورده اصلی آن شخص ولادیمیر پوتین است.
🔻روزنامه اعتماد
📍 اولویت نرمافزار بر سختافزار
✍️ عباس عبدی
اگر علاقهمند به دیدن فیلمهای حیاتوحش باشیم، حتما متوجه میشویم که در جنگ میان حیوانات، هر دو نیروی نرمافزاری و سختافزاری در نتیجه جنگ اثرگذار است و همیشه برای بیننده این تصور پیش میآید که اگر قدرت نرمافزاری یک طرف بیشتر و مثل انسان بود، میتوانست به راحتی بر طرف مقابل چیره شود، درحالی که انسان به لحاظ سختافزاری و قدرت بدنی بسیار ضعیف است. فیلمی دیدم که چهار انسان به سوی یک گله بزرگ از شیرها میرفتند که بوفالویی را شکار کرده بودند، شیرها همگی فرار کردند و اینها هم ران و دست بوفالو را بریدند و بردند و بقیه را برای آن گله بزرگ باقی گذاشتند. شیرها به دلایل روشنی از انسانها میترسیدند درحالی که به فیل و زرافه حمله میکنند. جنگ و سیاست انسانها را هم میتوان در چارچوب همین قاعده حیاتوحش ارزیابی کرد. در اینکه قدرت سختافزاری در سرنوشت این جنگ موثر است تردیدی نیست، ولی عنصر اصلی موفقیت یکی از طرفین در بخش نرمافزاری آن است. در مدیریت، در تصمیمگیری، در کسب حمایت دیگران، در روحیهبخشی، در عقبنشینی، در گفتوگو و اصلاح سیاست و... گربهسانان در حیاتوحش یکی از نمونههای جالب هستند که معمولا ویژگی نرمافزاری آنها بر دیگر حیوانات برتر است ازجمله اینکه تن به ریسک شدید نمیدهند، هنگام ضرورت عقبنشینی میکنند، درحالی که سختکوش هستند و زیرکانه شکار میکنند. شاید این ویژگیها را آموختهاند، بیش از اینکه غریزه آنان باشد. ماجرای جنگ اوکراین و وضعیت روسیه در این جنگ نشان داد که بمب اتم و تجهیزات پیشرفته نظامی و زرادخانه بزرگ گرچه مهم است، ولی در غیاب قدرت نرمافزاری، کارایی مداوم و موثر ندارند و چه بسا موجب حجاب عقل و مانع از دیدن واقعیت شوند. دیدن درست واقعیت و تحلیل آن یک ویژگی نرمافزاری است. حکومتی که از شناخت نیروهای تحت فرمان یا نزدیک به خود غافل است، چگونه میتواند، دشمن و دیگران را بشناسد؟
این وضعیت مصداق آن پرسش سعدی از آن منجم است که «تو بر اوج فلک چه دانی چیست؟ که ندانی در سرایت کیست؟» در واقع اشاره به وجود مردی در اندرون خانه او میکند که منجم از آن بیخبر است. اینکه آقای پوتین این ماجرا را خیانت بداند مساله فرعی است. در نظامهایی که گفتوگو و آزادی بیان و اظهار علنی احساسات ممکن نباشد، همین میشود که حاکم از شناخت جامعه خود نیز غافل میگردد و به یکباره با وضعی مواجه میشود که ذهن و روان او از آن غافل بوده است. در ساختاری که سرآشپز خود را به فرماندهی یک نیروی غیررسمی و جنایتکار منصوب کنند، نتیجهای از این بهتر که آن نیرو امروز تمرد نماید، نصیب آن ساختار نخواهد بود. این نشانه ضعف مفرط نرمافزاری آن ساختار است.
کودتایی که در سال ۱۹۹۱ در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد معرف این نکته بود که چگونه حکومت شوروی دچار کودتایی شد که خودش دهها بار در جهان کودتا کرده بود ولی متوجه کودتا علیه خودش نشد. این واقعیت محصول فقدان آزادی و نظارت عمومی و رسانهای و نهادهای مدنی بود. اتفاقا آن کودتا نیز به دست یلتسین که نوعی استقلال نسبی از حزب کمونیست شوروی پیدا کرده بود خنثی شد، و الا ماجرای شوروی به گونه دیگری رقم میخورد.
در حقیقت باید گفت که گرچه در ظاهر پیشرفت تمدن با پیشرفت سختافزار قرین است، ولی آنچه که کمتر دیده میشود و به چشم افراد عادی نمیآید، پیشرفت چشمگیرتر نرمافزاری به عنوان ویژگی یک تمدن است. نرمافزار است که قدرت مدیریت و به کارگیری سختافزار را دارد و اصولا پایدارتر و منعطفتر است. فارغ از هر سرنوشتی که برای روسیه و جنگ اوکراین رقم بخورد، در این نتیجهگیری نباید تردید کرد که روسیه در برابر غرب از نظر نرمافزاری پیشاپیش شکست خورده است. فقط خدا کند که برای جبران این ضعف به ویرانگرترین سختافزار موجود، یعنی بمب اتم متوسل نشوند.
🔻روزنامه شرق
📍 انتخابات و غریزه تولید قدرت سیاسی
✍️ کیومرث اشتریان
انتخابات همواره کارکردهای خود را دارد؛ از جامعه تکحزبی چین تا جامعه متکثر فرانسه؛ البته اگر در آن حداقلهای امانت رعایت شود. انتخابات یک کارگاه تولید قدرت و یک فروشگاه از تولید به مصرف کالای قدرت است. در سطوح گوناگونی میتواند به تولید قدرت سیاسی در درون و بیرون از حاکمیت سیاسی منجر شود؛ چه مخالف و چه موافق. «تولید قدرت اجتماعی» زمینهای برای «تولید قدرت سیاسی» است. با رویکرد «تولید قدرت اجتماعی-سیاسی» چشمانداز متفاوتی از حضور در انتخابات پدیدار میشود. پایینترین سطح حضور در انتخابات هنگامی است که کاندیدایی، بهویژه کاندیداهای حزبی، رد صلاحیت میشوند. رد صلاحیت موجب میشود که معترضان به وضع موجود نزد مردم شناسایی شوند. این شناسایی سبب میشود که قدرت تولید شود؛ قدرت معترضان. یک قدرت متشکل و البته تا حدودی نامرئی از سوی آنان و طرفدارانشان پدید میآید. به همین شکل، آرای باطله و حتی مشارکتنکردن نشاندهنده سلیقهها و نیروهای اجتماعی است؛ هرچند ماهیت این نیروها آنچنان که باید، شفاف نیست و قابلیت بهرهبرداری کمتری در منازعات سیاسی دارد. کشف سلیقهها و نیروهای گوناگون سیاسی کارکرد مهم یک انتخابات است. این قدرت را میتوان قدرت منفیِ مدنی نام نهاد. منفی ازآنرو که مخالف وضع موجود هستند. سطحی بالاتر آنگاه است که به آنان اجازه حضور در انتخابات داده شود و شکست بخورند. قدرت تولیدشده در این سطح شفاف، قابل شمارش و قابل عرضه در مبارزات رسمی است. در نهایت، سطحی بالاتر آنگاه است که نامزدی، بهویژه نامزدهای حزبی، در انتخابات پیروز شوند. در چنین صورتی نهتنها نیروی اجتماعی تولید میشود؛ بلکه این نیرو میتواند در فرایندهای رسمی اعمال قدرت کند. نخستین گونههای تولید قدرتِ نامزدها از طریق ارتباط مستقیم با ساختارهای سنتی مانند خانواده، خویشان دور و نزدیک، قوم و قبیله، همشهریان و همولایتیها پدید میآید. حداقل در ایران و در غیاب ارتباط مستقیم با توده، این یکی از ابزارهای اساسی برای تولید قدرت اجتماعی است. این یک ابزار مهم و منطبق با غریزه قدرتجویی است. نامزد انتخابات در پی کسب قدرت است و به نهاد سنتی-اجتماعی موجود متوسل میشود. رأیدهندگان نیز به نوبه خود برای کسب قدرت اجتماعی به نزدیکترین کسی که میشناسند و نامزد شده است، دست میآویزند. این دو یکدیگر را به صورتی طبیعی و در شیارهای اجتماعی که به صورت تاریخی و خونی و قومی پدید آمده است، درمییابند و به هم میپیوندند. بهرهبرداری نکردن از این شیارها و موقعیتهای طبیعی یکی از ضعفهای احزاب رسمی مانند حزب اتحاد، کارگزاران و امثال آن است. البته یک نکته اعوجاج وجود دارد و آن اینکه اگر احزاب به این موقعیتهای سنتی دست بیاویزند، اقبال به بدویتِ غریزی و ادبار از مدنیتِ سیاسی را به جان میخرند؛ یعنی حزب، قومی و قبیلهای میشود و همان غرایز سنتی قدرتطلبی محض را احیا میکند. البته همه اینها مشروط به آن است که قدرت تولیدشده پیرامون مطالبات شفافی صورتبندی شده باشد. در غیراینصورت قدرت تولیدشده مبهم است؛ چه رد صلاحیت شوند و چه پیروز شوند. ازاینرو متغیر مهم در اینجا شفافیت مطالبات و شعارها و اهداف است؛ بنابراین پرسش اساسی در انتخابات این است که مطالبات نامزدها، اعم از حزبی و غیرحزبی، شفاف و معطوف به موضوعات عینی باشد و از شعارهای کلی بپرهیزند. هرچه شعارها و اهداف نامزدها شفافتر باشد، تولید قدرت اجتماعی-سیاسی بیشتر است. از منظری اجتماعی، اساسا هرگونه حضور اجتماعی نوعی تولید قدرت است. کنشهای اجتماعی ما نوعی نمایش قدرت است. مثلا مراسم ختم در ایران نمادی از نمایش قدرت میشود؛ چه برای صاحب عزا و چه برای تسلیتگویان. پیدرپی در بلندگوی سالن اعلام میشود که «مقامات لشکری و کشوری، مدیران بخش خصوصی و دولتی، اشخاص نام و نشاندار و... در مراسم حضور یافتهاند». این به طور کامل یک مانور قدرت، شهرت و خوشنامی است. در حاشیه مراسم هم مناسبات و ارتباطات سیاسی-اجتماعی احیا میشود. اساسا افرادی صرفا به این دلیل در این مراسم شرکت میکنند تا با هممسلکان و همقطاران و همپالکیهای خود تجدید دیدار کنند؛ اما این حضور اجتماعی هنگام حضور در انتخابات قدرتطلبی روشنتری دارد. آنگاه که رأی میدهید، خود را به شمار دیگری از انتخابشوندگان و انتخابکنندگان پیوند میزنید؛ پیوندی از جنس قدرت و قدرتطلبی. البته ممکن است به آن شکل و شمایلی از ارزشهای مادی یا معنوی ببخشید. اشکال دیگری از تولید قدرت نیز در جامعه وجود دارد. من و شما با مقالهای که در روزنامه مینویسیم، در سخنرانیای که میکنیم و در مراسمی که شرکت میکنیم، برای خود تولید قدرت میکنیم؛ چه بخواهیم از آن بهرهبرداری کنیم و چه نخواهیم. به هر حال از راه نفوذ اجتماعیِ افکارتان تولید قدرت میکنید. آنگاه که روزنامهای منتشر میکنیدنیز به همین گونه است. اگر روزنامهای مانند «شرق» باشد، قدرت غیرتشکیلاتی تولید میکند. ماهیت برخی روزنامهها به گونهای است که خط سیاسی-تشکیلاتی ندارند؛ اگرچه گرایش سیاسی آنان کموبیش روشن است، بیشتر به یک عرصه عمومی روشنفکری (intellectual forum) میمانند.
احزاب سیاسی و روزنامههای حزبی اگر بخواهند موفق شوند، نباید حالت «فوروم» داشته باشند. اگر روزنامهای مانند «اعتماد» یا «هممیهن» حزبی باشد، قدرت تشکیلاتی تولید میکند. معمولا تولید تشکیلاتی قدرت پایدارتر است. همچنان که حضور تشکیلاتی در قدرت پایدارتر است.
مسئله «تولید قدرت» در انتخابات یک چالش اساسی برای احزاب سیاسی ایران است؛ چون نه به دلیل محدودیتهایی که بر آنان اعمال میشود، میتوانند با توده مردم ارتباط برقرار کنند و نه به شکلی حرفهای به سیاستهای عمومی میپردازند. حرفهایگری در سیاستهای عمومی میتواند پیوند آنها را با بخش مدنی جامعه به گونهای معنادار کند که بتوانند قدرت تولید کنند؛ بنابراین صرفا از طریق روزنامه ارتباط عمومی با جامعه دارند که آن هم محدودیتهای جدی دارد. البته انتخابات برای احزاب نامبرده یک فرصت طلایی است؛ چراکه از تسامح پیشآمده در زمان انتخابات میتوانند استفاده کنند و ارتباطات مستقیم و رودررویی را با مردم برقرار کنند؛ یعنی میتوانند در ملاقاتهای مستقیم مردمی حزب، مواضع آن و فرهنگ حزبی را معرفی کنند و نه صرفا نامزد مدنظر خود را.
در مجموع رویکردها، گونهها، استراتژیها و قواعد حاکم بر «تولید قدرت اجتماعی» موضوعی مهم برای احزاب، گروهها و پژوهشگران سیاسی در ایران است. این عرصه نیازمند بازنگری و نظریهپردازی است. یک دلیل اینکه انتخابات شورای شهر در سال ۱۳۸۱ با وجود فقدان نظارت استصوابی به انتخاب فهرست آبادگران منتهی شد، این بود که قدرت اجتماعی از طرف هیچیک از احزاب تولید نشده بود که بتواند تبدیل به یک قدرت پایدار سیاسی شده باشد. آنان در لایههای رویی جامعه حضور داشتند. به همین دلیل تنها قدرت متشکل آن زمان که متکی به یک نیروی اجتماعی سنتی و در واقع یک اقلیت بود، توانست سرنوشت انتخابات و بلکه کشور را در دهه بعدی رقم بزند. ما از نظر تأمل فکری و تجربه سیاسی در مقوله تولید قدرت اجتماعی و سپس سیاسی، جامعه بسیار جوانی هستیم. انتخابات، در صورت امانتداری از آرا، هنوز میتواند ظرفیتهای زیادی برای احزاب داشته باشد؛ چه با رد صلاحیت و چه بدون آن؛ یعنی ظرفیت تولید قدرت اجتماعی-سیاسی برای معترضان، مخالفان و موافقان. البته درصورتیکه این احزاب واجد برنامهای روشن و مطالباتی شفاف باشند و اعضایی اصلی (و نه دست چندم) به جامعه عرضه کنند. در چنین صورتی نه رد صلاحیت مهم است و نه نتیجه انتخابات؛ فقط «تولید قدرت» و «زمان» مهم است. در افق زمان، ظرفیت تولید قدرت در «بیرونِ درون انتخابات» بیشتر است.
🔻روزنامه کسبوکار
📍 باید از سلطه دلار خارج شویم
✍️ عبدالمجید شیخی
ثبات بازار ارز نیازمند ارایه برنامه هایی است که شاهد هستیم در دولت به آن پرداخته شده است. دولت باید در کنار بانک مرکزی به سمت حذف سلطه دلار و یورو از بازار حرکت کند. به طور کلی ارتباط ریال با پول هایی که عامل سلطه بیگانگانگان بر اقتصاد ما شدند باید قطع شود. دولت توانست با تقویت بنیاد تولید داخلی و ایجاد زمینه مبادلات بین همسایگان و مشارکت بیشتر در پیمانهای منطقهای مانند شانگهای، پیمان خزر و اوراسیا، ارتباطات بین همسایگان در جنوب را توسعه دهد. به طور حتم این روند به کاهش نرخ ارز به دلیل عرضه بیشتر منتهی میشود.
به طور کلی دولت باید به سمت بازار ارزهای دیگر مثل روبل، یوان، روپیه … و حتی ریال برود. چرا که در همکاریهای دو جانبه مانند همکاری با روسیه تجار ما نیازی به دلار و یورو نخواهند داشت و کافی است ریال ببرند و با روسیه مبادله کنند. اگر بازار ارز تحت سلطه دلار و یورو به سمت بازاری قدم بردارد که هیچ ارز خارجی بر آن حاکم نباشد، با اقدامات تکمیلی میتوانیم امیدوار باشیم که ریال مسیر تقویت و افزایش ارزش خود را طی کند و پول ملی تقویت شود. ضمن اینکه عنان اقتصاد از تاثیرگذاری و تحمیل نرخ ارز خارج شود.
نرخ ارز باید از معادلات اقتصاد بیرون برود. ارزهای دلار و یورو باید از معادلات اقتصادی ایران کنار بروند و به جای آن، به دنبال افزایش قدرت خرید پول داخلی و تقویت ریال باشیم که خود به خود می تواند اقتصاد ما را تقویت کند. ارتباط ریال با دلار باید قطع شود و دلار را به یک امر حاشیه ای تبدیل بکنیم و آن را مثل پول کشورهای دیگر قرار دهیم.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست