دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 شمسی /4/29/2024 7:07:10 AM

🔻روزنامه تعادل
📍 «انعطاف» شاه‌کلید عبور از مشکلات
✍️ علی مزیکی
وقتی از من درباره راهکار عبور از چالش‌ها می‌پرسند، اغلب بر یک واژه کلیدی تاکید دارم؛ اینکه مسوولان باید«انعطاف» داشته باشند.این انعطاف هم در حوزه مسائل داخلی کشور معنا و مفهوم پیدا می‌کند هم در عرصه سیاست خارجی. با انعطاف بیشتر، سیستم می‌تواند از چالش‌های پیش رو عبور کند و مردم را با خود همراه کند. در عرصه خارجی هم با انعطاف می‌توان مذاکرات موفقی را پشت سر گذاشت و دستاوردهای عینی بیشتری کسب کرد.

اما اظهارات کارشناسان اقتصادی و تحلیلگران، این روزها میان بسیاری از اقشار و گروه‌ها بازتاب پیدا می‌کند، به جز گروهی از مدیران و سیاست‌گذاران که البته آنها باید به این هشدارها، تحلیل‌ها و پیشنهادات توجه کنند. در واقع همه راه‌حل مشکلات را جست‌وجو می‌کنند، جز کسانی که در دایره تصمیم‌سازی‌ها حضور دارند و طبیعتا باید به دنبال نسخه‌های عملیاتی برای برون‌رفت از مشکلات باشند. اخیرا بانک مرکزی آمارهای تازه‌ای ارایه کرد که در آنها اعلام شد، هم تورم نقطه به نقطه و ماهانه و هم پایه پولی اقتصاد کشور افزایش پیدا کرده است. مشکلاتی چون تورم و پایه پولی در ایران به اندازه‌ای بحرانی شده که به نظر می‌رسد، دیگر ریسمان کار از دست دولت و مسوولان خارج شده است. قصد من این نیست که نقش مدیران اقتصادی را در بروز مشکلات اندک حساب کنیم، اما واقع آن است وقتی در سیاست‌های عمومی کشور (حوزه داخلی و خارجی) تعامل مناسبی با کنشگران اصلی شکل نمی‌گیرد، بحران به صورت ریشه‌داری نهادینه می‌شود. وقتی در سیاست خارجی فرآیند احیای برجام به تعویق می‌افتد و امکان توسعه مناسبات با جهان به تعویق می‌افتد، اتفاقی که رخ می‌دهد آن است که از یک طرف نرخ دلار بالا می‌رود و از سوی دیگر، انتظارات تورمی نیز رشد شتابان به خود می‌گیرد. این روند باعث می‌شود تا هزینه‌های دولت افزایش پیدا کند و کسری بودجه عمیق‌تر می‌شود. دولت ناچار است برای مقابله با این وضعیت پایه پولی را توسعه دهد. در واقع اینگونه نیست که دولت تصمیم گرفته باشد تا پایه پولی گسترش پیدا کند، بلکه سیاست‌های راهبردی و کلان سیاسی به گونه‌ای است که این روند را برای دولت لاجرم می‌کند. در این شرایط دولت یا اقدام به استقراض از بانک مرکزی و چاپ اسکناس می‌کند یا اینکه ممکن است به شکل باز کردن اعتبارات خاصی اقدام کند. وقتی اعتبارات ویژه‌ای باز می‌شود، افراد و جریاناتی هستند که این اعتبارات را خرج می‌کنند. این اعتبارات یا به شکل تسهیلات است یا به شکل اوراق پولی و اعتباری. قبلا کالایی به قیمت N دلار خریداری می‌شد، امروز این کالا به نرخ N دلار به علاوه A تبدیل به ریال می‌شود. طبیعی است که در یک چنین وضعیتی پایه پولی افزایش پیدا می‌کند. حرف من این است که این گزاره‌ها به اقتصاد سیاسی مرتبط است. زمانی که دولت نتواند با مردمش یا سایر کشورها، تعامل خوبی داشته باشد از یک طرف به صورت برون‌زا فشار بر ارز داخلی می‌آید و دلار و سایر ارزهای خارجی را گران می‌کند و از سوی دیگر در زمینه داخلی هم مشکل ایجاد می‌کند. در واقع دولت به دلیل تحریم‌ها و ناآرامی‌های اخیر ناچار است پایه پولی و تورم را در مسیر رشد قرار دهد. در این میان باید دید، چرا دولتمردان اعلام می‌کنند، تحریم‌ها در اقتصاد اثرگذار نیست؟ این عبارت بدون تردید، اشتباه است. تحریم‌ها دامنه وسیعی از مشکلات را در اقتصاد شکل می‌دهد که افزایش تورم و توسعه پایه پولی برخی از گزاره‌های این مشکلات است. در مطالعات پیرامون اثرات تحریم گفته می‌شود، هرچند با تحریم نمی‌توان کشورها را وادار به کاری کرد، اما این تحریم‌ها به اندازه‌ای زندگی عموم مردم را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد که نهایتا کشورها ناچار به پذیرش درخواست‌های طرف مقابل می‌شوند. تحریم‌ها قیمت زندگی در کشور را افزایش داده است و معیشت مردم را تنگ کرده است. وقتی انعطاف‌پذیری لازم وجود ندارد و تحریم‌ها هم نهادینه شده، باعث می‌شود تا شاخص‌های اقتصادی دچار نزول شوند، پایه پولی افزایش می‌یابد، تورم بیشتر می‌شود و نهایتا رشد اقتصادی متوقف می‌شود. عدم رشد، هم یعنی فقر بیشتر و زندگی سخت‌تر. وقتی از من درباره راهکارهای اقتصادی برای حل مشکلات می‌پرسند بر واژه «انعطاف‌پذیری» تاکید زیادی دارم. وقتی سیستم‌ها در عرصه‌های داخلی و خارجی انعطاف‌پذیری دارند، هم پایداری حکومت بیشتر می‌شود و هم زندگی مردمان مطلوب‌تر می‌شود. بدون این انعطاف‌پذیری هم خطر بروز مشکلات برای حکومت‌ها بیشتر می‌شود و هم مردم با تبعات گرانی‌ها، فقر و استرس بیشتر مواجه می‌شوند.بنابراین دولت برای مقابله با این وضعیت قبل از هر چیز باید مساله انعطاف‌پذیری را برای خود حل کند. این انعطاف‌پذیری هم در عرصه‌های داخلی معنا دارد و هم در بخش سیاست خارجی. انعطاف‌پذیری در عرصه داخلی به شکل مدارا با مردم، عدم فشار بر جوانان، گوش دادن به مطالبات آنها و... عینیت می‌یابد و در عرصه خارجی نیز بر انعطاف بر مذاکرات و قبول کردن گفت‌وگوهای گام به گام با طرف مقابل.


🔻روزنامه کیهان
📍 نقش مبتذل سلبریتی‌ها در جنگ ترکیبی
✍️ مسعود اکبری
«برشت یونکرز» روزنامه‌نگار بلژیکی چندی پیش با اشاره به نوع رفتار دولت‌های اروپایی با سلبریتی‌ها گفته بود: «در اروپا قوانین سفت و سختی درباره سلبریتی‌ها اجرا می‌شود؛ به‌ویژه در مورد جرایم اجتماعی و فرارهای مالیاتی...اغلب سلبریتی‌ها به‌دنبال فرار مالیاتی هستند.»
یونکرز در ادامه گفته بود: «آنها معمولا با دنبال‌کننده‌های خیلی زیادی که در صفحات اجتماعی دارند، برای یک موضوع خاص مثلا اعتراض درباره حقوق زنان فراخوان عمومی می‌دهند و مردم را تهییج می‌کنند. همین عمل را در بسیاری از موارد در مورد مالیات و حقوق مالی خود هم انجام می‌دهند. آنها از جمله افرادی هستند که بیشترین فرار مالیاتی را در جامعه دارند و البته دادگاه برای این فرار مالیاتی مجازات زندان از یک سال تا ۲۰ سال برای آنها در نظر گرفته است.»
این روزنامه‌نگار بلژیکی در ادامه به نکته جالبی اشاره کرده و گفته بود: «در اروپا که من حضور دارم و در بیشتر کشورها از جمله فرانسه و آلمان که خود به این کشورها سفر می‌کنم، خبر دارم که قوانین برای سلبریتی‌ها همانند سایر افراد عادی جامعه اجرا می‌شود. یک ضرب‌المثل وجود دارد که می‌گوید «اگر نمی‌توانی وقت‌شناس باشی، پس خطا نکن»؛ این در مورد همه صدق می‌کند. سلبریتی‌ها و از جمله بازیگران مشهور سینما هم مرتکب تخلف شده و حتی جنایت می‌کنند. سیستم قضایی کشورهای اروپایی با این افراد مانند یک فرد عادی رفتار کرده و باید جزای نقدی و حبس و دیگر احکام قضایی را متحمل شوند. باز هم تاکید می‌کنم که در کشورهای اروپایی سلبریتی‌ها فراتر از قانون نیستند و باید مجازات و هزینه اعمال خود را بپذیرند.»
در هیچ کجای جهان سلبریتی‌ها بالاتر از قانون نیستند. به‌عنوان نمونه «تد دانسون» بازیگر و تهیه‌کننده آمریکایی در سال ۲۰۱۹ به جرم هدایت معترضین به مشکلات زیست محیطی بازداشت شد. «واکین فینیکس» بازیگر مطرح آمریکایی که در فیلم مشهور جوکر به‌عنوان بازیگر نقش اول بازی کرده است در سال ۲۰۲۰ در واشنگتن و به همراه تعدادی از بازیگران از جمله «مارتین شین»، «مگی جیلنهال» و «سوزان ساراندون»
در یک تظاهرات غیرقانونی دستگیر شد. «جین فوندا»(با رکورد ۵ مرتبه بازداشت)، «سم واترسون»، «روزانا آرکوئت»، «سالی فیلد» و «کا‌ترین کینر» از جمله بازیگران و سلبریتی‌های آمریکایی هستند که در سال‌های گذشته به‌دلیل عدم رعایت قانون دستگیر شده‌اند.
اسامی دیگر سلبریتی‌ها از جمله «جورج کلونی»، «مارک روفالو»، «جیمز کرومول»، «شلین وودلی»، «دنی گلور»، «دریل ‌هانا» و...را هم به فهرست مذکور اضافه کنید.
یکی از اقداماتی که دولت‌ها در آمریکا و اروپا بر آن تاکید دارند، واکنش قاطع به مروجان اخبار جعلی(فیک‌نیوز)- فارغ از جایگاه شخص متخلف- است. برای نمونه، آلمان در سال ۲۰۱۷ در قانون بهبود تنفیذ قوانین در شبکه‌های اجتماعی، اعلام کرد که برای افراد حقیقی منتشر‌کننده اخبار جعلی جریمه‌ای تا سقف ۵ میلیون یورو و برای افراد حقوقی جریمه‌ای معادل ۵۰ میلیون یورو تعیین کرده است.
در یک نمونه دیگر، فرانسه در سال ۲۰۱۹ «قانون نفرت‌پراکنی برخط» را تصویب کرد. براساس این قانون رسانه‌های اجتماعی(از جمله فیس‌بوک، توئیتر، اینستاگرام، تلگرام و سایر پلتفرم‌ها) باید محتواهای موردنظر دولت از جمله محتواهای مروج خشونت و فیک‌نیوز و اطلاعات نادرست را نهایتا ظرف یک ساعت حذف کنند وگرنه با جریمه‌های بسیار سنگین مواجه خواهند شد.
در روزهای گذشته خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس، قرارداد
«جیمز لاپورتا» خبرنگار تحقیقی خود را که به نقل از یک منبع اطلاعاتی آمریکایی مدعی شده بود روسیه به لهستان موشک شلیک کرده، اخراج کرد. علت این اقدام این بود که ممکن بود این خبر جعلی موجب تشدید جنگ شود.
حالا به این‌سو می‌آییم. در ماه‌های اخیر برخی سلبریتی‌ها به روش «فیک‌نیوزها» به انتشار اخبار دروغ اقدام کرده و افکارعمومی را علیه نظم و امنیت در جامعه تهییج و تحریک کرده‌اند. این سلبریتی‌ها تنها در یک نمونه بدون ارائه هیچ سند و مدرکی مدعی بودند که فلان شخص توسط نیروهای مدافع امنیت کشته شده است. این در حالی است که پیش از آن والدین و اعضای خانواده همان شخص تاکید کرده بودند که فرزند آنها به دلایل دیگری از جمله خودکشی و... فوت کرده است. مستندات ارائه‌شده از سوی نهادهای ذی‌ربط نیز اظهارات خانواده وی را تایید می‌کرد.
با این‌ حال سلبریتی‌هایی که همصدا با دشمنان ملت ایران، این دروغ را منتشر کرده و به آن ضریب داده بودند، نه‌تنها از مردم و خانواده آن افراد عذرخواهی نکرده، بلکه بر دروغ خود اصرار کرده و حتی آن را درخصوص افراد دیگر مجددا تکرار می‌کردند. این رفتار سخیف و غیراخلاقی و غیرانسانی از سوی برخی سلبریتی‌ها، احساسات مردم عزیز کشورمان را به‌شدت جریحه‌دار کرد. به همین خاطر یکی از خواسته‌های اصلی آحاد مردم با گرایش‌های مختلف سیاسی و سبک زندگی‌های متفاوت، چه در تشییع شهدای مدافع امنیت و چه در فضای مجازی این بوده و هست که برخورد قاطع و بدون اغماض و بازدارنده‌ای با سلبریتی‌های متخلف صورت گیرد.
بر همین اساس و در پی شکل‌گیری یک مطالبه عمومی، قوه قضائیه با توجه به رسالت خود در برخورد با فرد متخلف- فارغ از اسم و رسم آن فرد- وارد عمل شده و چند تن از سلبریتی‌های دروغ‌پراکن و متخلف را بازداشت کرد. در ادامه، مسئولان خانه سینما به‌جای قرار گرفتن کنار مردم و حمایت از اجرای قانون و تاکید بر حراست از نظم و امنیت جامعه، در اقدامی تأمل‌برانگیز و البته تأسف‌برانگیز، از سلبریتی‌های متخلف حمایت کردند.
در همین رابطه در بخشی از بیانیه خانه سینما آمده است: «خانه سینمای ایران در اعتراض به ادامه خشونت‌ها علیه مردم ایران و به‌دلیل احضار و بازداشت پی‌در‌پی اعضای خود هشدار می‌دهد در صورتی که تهدیدها و بازداشت‌ها پایان نیافته و سینماگران بازداشت‌شده آزاد نشوند، از اعضای خود خواهد خواست دست به اعتصاب زده، از همکاری با پروژه‌های سینمایی و تلویزیونی خودداری کرده و در برابر سازمان سینمایی تحصن کنند.» این ادبیات چاله‌میدانی و قلدرمآبانه، چیزی نیست جز گردن‌کشی مقابل قانون و دادن روحیه به اوباش وحشی و تروریست‌های مسلح برای ایجاد التهاب و شارژ شدن آنها جهت کشتار جوانان و پسران و دختران و زنان و کودکان کشورمان.
همان‌طور که رهبر حکیم انقلاب- ۱۱ مهر ۱۴۰۱- فرمودند: «جامعه هنری ما سالم است و در آن عناصر مؤمن و با شرف کم نیستند.»؛ بر همین اساس مقصود از این نوشتار، برخورد قاطع با آن تعداد قلیل سلبریتی‌هایی است که نه کوچک‌ترین تعصبی به خاک ایران دارند و نه کمترین مسئولیتی نسبت به ملت ایران بر دوش خود حس می‌کنند و از همه گفتنی‌تر آنکه به گواه صاحب‌نظران عرصه سینما (چه داخلی و چه خارجی) در شمار دم‌دستی‌ترین افراد این عرصه هستند.
همان جماعتی که وزیر اطلاعات اخیرا با اشاره به رفتار آنها گفته بود: «برخی از سلبریتی‌ها در کمال ناباوری اکانت خود را به عوامل سیا یا برخی کشورهای مرتجع منطقه می‌فروشند یا اجاره می‌دهند تا خریداران، منویات بیگانگان را با استفاده از اسم و شهرت این افراد به جامعه القاء کنند. آیا یک چهره ایرانی وطن‌دوست حاضر است به قیمت دریافت پولِ بیگانگان، ملت خود را بفروشد؟!»
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی جمله معروفی داشت که «میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد در خود فرصت‌ها نیست». بر همین اساس یکی از بزرگ‌ترین فرصت‌های اتفاقات اخیر این است که حاکمیت تکلیف خود را با آن تعداد قلیل سلبریتی‌های وطن‌فروش و خائن یکسره کند و آن چیزی نیست جز اجرای دقیق و بدون اغماض قانون و پیگیری روند قضایی درخصوص این افراد؛ سلبریتی‌های بی‌سواد و مغروری که لشکر فالوورهای فیک، آنان را چنان مست کرده که با دروغ‌پراکنی، سلاح تروریست‌های کف خیابان را مسلح و چاقوی اشرار را تیز و خوراک رسانه‌های دشمن- بخوانید تروریست‌های فضای مجازی- را مهیا می‌کنند.
به لطف خدا و با هدایت داهیانه رهبر معظم انقلاب و با هوشمندی مردم عزیز ایران، نقشه دشمن در آشوب‌های اخیر شکست خورده و نقش بر آب شد.
گفتنی است در هفته‌های گذشته یکی از خوانندگان لس‌آنجلسی- که به اعتیاد شدید به موادمخدر نیز مشهور است- از یکی از سلبریتی‌های وطن‌فروش که به کانادا‌ گریخته است با عنوان «زلنسکی ایران» نام برده بود. این در حالی است که اوکراین امروز به یک کشور جنگ‌زده و درجه چندم تبدیل شده است. چرا که سال‌ها قبل عرصه سیاست‌ورزی را به یک سلبریتی دلقک به نام زلنسکی واگذار کرد.
دشمن به خیال خام خود تصور می‌کرد که با «میدان‌دار کردن دلقک‌ها» می‌تواند به جمهوری اسلامی ایران و ملت بزرگ ایران آسیب برساند. اما نکته اینجاست که دشمن نمی‌تواند بفهمد که در این عالم به غیر از محاسبات سیاسی، محاسبات دیگری هم وجود دارد که همان سنت‌های الهی هستند. فتنه اخیر که از آن با عنوان جنگ ترکیبی و جنگ جهانی رسانه‌ای علیه ایران نیز نام می‌برند، یک‌بار دیگر ثابت کرد که دستگاه محاسباتی دشمن و در رأس آن آمریکا عمیقا و شدیدا خراب، معیوب و غافل است. یکی از مصادیق آن، حساب کردن روی «سلبریتی‌های وطن‌فروش» بود.


🔻روزنامه اطلاعات
📍 اول قطر، بعد پرسپولیس!
✍️ داود مختاریانی
اعضای هیات مدیره باشگاه پرسپولیس برای دیدن بازی ایران و انگلستان به قطر سفر کردند.
این سفر در حالی انجام شد که بازیکنان پرسپولیس به دلیل اختلاف مالی در پرداخت مطالبات خود از تمرین خودداری کرده بودند و تمرینات این تیم تعطیل شده بود.

در حالت عادی به این وضع می‌گویند بحرانی؛ ولی ظاهراً برای هیأت مدیره باشگاه پرسپولیس رسیدگی به مشکلات باشگاه اولویت نداشت و سفر قطر مهم تر بود. معمولاً وقتی بازیکنان یک تیم مطرحی مانند پرسپولیس از حضور در جلسات تمرین خودداری می‌کنند، هیأت مدیره جلسه فوری تشکیل می‌دهد تا به این مشکل رسیدگی کند.

اینکه هیأت مدیره باشگاهی برای دیدن مسابقات تیم ملی به کشور دیگر سفر کند دقیقاً چه دستاوردی برای باشگاه دارد؟

آیا نباید به جای هیأت مدیره، سرمربی تیم همراه کادر فنی به این سفر می‌رفتند تا از نزدیک با آخرین تاکتیک‌های فوتبال آشنا و در اردوی تیم ملی هم حاضر شوند و به بازیکنان تیم خود و سایر بازیکنان روحیه بدهند؟

نکته عجیب تر اینکه یکی از اعضای هیأت مدیره که به این سفر رفته، عملاً سمتی در باشگاه نداشته و در همان روزها جانشین وی حکم گرفته است و معلوم نیست حضور این عضو هیأت مدیره در این سفر دقیقاً چه دستاوردی برای باشگاه خواهد داشت؟

دلیل اصلی چنین بی توجهی به وضع باشگاه این است که مدیر عامل و هیأت مدیره طبق یک توافق نا نوشتهُ عملاً تعهدی نسبت به عملکرد خود در باشگاه ندارند و در صورت بروز هر نوع مشکل فنی یا مالی، در بدترین حالت از سمت خود برکنار می‌شوند و هیچوقت پاسخگو نیستند. وقتی بازیکنان یک تیم دست از تمرین می‌کشند یعنی یک مشکل عمده در باشگاه به وجود آمده است و این وظیفه مدیریت باشگاه است که برای رفع مشکل اقدام کند، ولی ظاهراً تماشای مسابقه فوتبالی که هیچ ربطی به باشگاه ندارد و از طریق تلویزیون هم می‌شد آن را نگاه کرد به وضع بحرانی باشگاه اولویت داشته است.

این سفر در حالی انجام شد که یحیی گل محمدی سرمربی تیم هم به دلایلی با حواشی جدی مواجه شده است و امکان تمرکز روی تیم و حضور در تمرینات را نداشت.

تا وقتی مدیریت در دو باشگاه پرسپولیس و استقلال روی همین روال باشد و مدیران و اعضای هیأت مدیره ملزم به پاسخگویی بابت عملکرد خود نباشند، در روی همین پاشنه خواهد چرخید و با جابجایی مدیران فقط اسامی تغییر می‌کند و برآیند همه مدیران یکی خواهد شد.

جالب اینجاست که وزارت ورزش مدعی است که در امور داخلی این دو باشگاه دخالت نمی‌کند؛ در حالی که مدیر عامل و اعضای هیأت مدیره مستقیم و غیر مستقیم توسط همین وزارتخانه انتخاب یا عزل می‌شوند و باید به عنوان مالک این دو تیم بر عملکرد مدیران نظارت داشته باشد.


🔻روزنامه اعتماد
📍‌ اصلاح‌طلبی در اغما، براندازی در بن‌بست
✍️ احسان کیانی
مباحثه مکتوب آقایان دکتر آصف بیات و مهندس عباس عبدی درباره ارجحیت اصلاح‌طلبی یا انقلابی‌گری، نکات جالب توجه و پرسش‌های مهمی را در بطن خود داشت که مرا به تامل بیشتری در این باره واداشت. به همین دلیل سعی می‌کنم ارزیابی‌ام از این مباحثه را در این وجیزه ارایه کنم.
آقای بیات در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد مورخ ۱۸ مهر ۱۴۰۱، در نقد اصلاح‌طلبان بیان داشت که: «تراژدی بسیاری از اصلاح‌طلبان در این برهه زمانی در این است که نه می‌توانند اصلاحاتی را تحقق ببخشند، چون از قدرت رانده شده‌اند و نه قادرند همراه دگرگونی‌های رادیکال باشند چون طبق تعریف، اصرار دارند که اصلاح‌طلب هستند، نه انقلابی. علت چنین عقیم ماندن غم‌انگیز رویکرد جزمی، ایستا و غیرتاریخی به مفاهیم و راهبردهای تغییر اجتماعی و سیاسی است. مثلا انگار اصلاح‌طلب باید تا آخر عمرش اصلاح‌طلب باقی بماند و انقلابی تا آخر عمر انقلابی.»
آقای عبدی در پاسخ، طی یادداشتی در روزنامه اعتماد مورخ ۷ آبان ۱۴۰۱ به چهار نکته اشاره کرد:
٭ قدرت صرفا به معنای حضور در حکومت نیست.
٭ تراژدی اصلاح‌طلبان نه به دلیل پایبندی به اصلاح‌طلبی بلکه به دلیل عدول از آن در سال ۸۸ است.
٭ اگر اصلاح‌طلبی قرین توفیق نبوده، انقلابی‌گری و براندازی نیز توفیقی به دست نیاورده است.
٭ اصلاح‌طلبی تثبیت نشد ولی همچنان توفیقات آن بیشتر و هزینه‌های آن کمتر از براندازی است.
پاسخ آقای بیات به این نکات در یادداشتی در روزنامه اعتماد مورخ ۲۲ آبان منتشر شد:
٭ قدرت زمانی معنا می‌دهد که فعلیت داشته باشد.
٭ مسوول فضای امنیتی پس از سال ۸۸، نه جنبش سبز بلکه اقتدارگرایان بودند.
٭ فقدان مقاومت جنبش سبز به معنای سکوت در برابر سیطره آرام اقتدارگرایی بود.
٭ مردم زمانی تن به ریسک مخاطرات انقلابی می‌دهند که وخامت وضع موجود بیشتر باشد.
٭نمونه‌های توفیق نافرمانی مدنی و مسالمت‌آمیزِ کم‌هزینه منتج به تغییرات ساختاری کم نیستند.
این مباحثه، هم از منظر محتوایی می‌تواند به گشایش بیشتر مباحث منجر شود، هم از منظر روشی نیز می‌تواند گفت‌وگوهای محترمانه و مستدل در باب چگونگی عبور از مشکلات و وضعیت نامطلوب کنونی را گسترش داده و ترویج کند. اصلاح‌طلبان شاید نام مرسوم برای بخشی از احزاب و گروه‌های سیاسی شناخته‌شده باشد ولی اصلاح‌طلبی مفهومی وسیع‌تر از این دارد و در این وجیزه نیز منظور از اصلاح‌طلبی و تحول‌گرایی، صرفا جناح مذکور نیست. چنان‌چه بخشی از این جریان را می‌توان حتی محافظه‌کارتر از دیگر جناح‌ها مانند عدالت‌خواهان یا اصولگرایان عمل‌گرا دانست که امروزه خود منادی تغییر هستند.
قدرت بالفعل و بالقوه: تعریف قدرت به معنای امکان تغییر رفتار دیگری برخلاف مطلوبیت و اراده او، در دانشنامه‌های علوم اجتماعی ذکر شده است. اینکه منتقدین صرفا زمانی امکان تغییر رفتار حاکمان را دارند که در چارچوب قدرت سیاسی قرار بگیرند، نگرشی تقلیل‌گرایانه است. اینکه رویکرد اصلاح درون‌سیستمی اکنون فاقد قدرت بالفعل چندانی است، درست است. ولی نمی‌توان ظرفیت بالقوه آن را انکار کرد که در شرایط خاص می‌تواند بروز یابد.
ارزیابی جریان سبز: تجمعات خیابانی و تحرکات رسانه‌ای حامیان مهندس موسوی در سال ۱۳۸۸ گرچه از منظر نیات و اهداف اولیه، به عنوان مطالبه عمومی بخشی از شهروندان نسبت به نتیجه انتخابات تلقی شود، ولی در سنجش پیامدهای آن نمی‌توان واقعیات میدانی را انکار کرد. هر حرکت سیاسی را می‌بایست در نسبت با اهداف اِعلامی آن سنجید. برای مثال اگر با وجود حمله روسیه به اوکراین، باز هم کی‌یف به عضویت ناتو درآید، پوتین نمی‌تواند برای توجیه حمله، الحاق دونباس را به عنوان دستاورد تلقی کند زیرا هدف اِعلامی او، جلوگیری از عضویت اوکراین در ناتو بوده و هزینه‌های تحمیل‌شده به روسیه نیز با دستاورد مکتسبه چندان همخوانی ندارد. چنانچه دونباس می‌توانست در شرایطی شبیه به آنچه برای شبه‌جزیره کریمه رخ داد نیز به روسیه ملحق شود؛ گرچه در زمانی طولانی‌تر و با نبردی خون‌بارتر. هدف نامزدی مهندس موسوی، تغییر دولت بود و نه حتی تقابل با حاکمیت، چه رسد به تغییر نظام. اما جریان سبز به سرعت پس از هفته اول، مخاطب خود را تغییر داد و در نسبتی با ساختار قرار گرفت که برای بسیاری از حامیان حزبی و جناحی آقای موسوی، قابل درک و پذیرش نبود. حتی آقایان موسوی و کروبی نیز تا مدت‌ها در قبال آن شعارهای رادیکال سکوت کرده بودند و نه آن را توجیه می‌کردند و نه از آن حمایت نمودند. آقای کروبی با کنش‌های کلامی و سیاسی بعدی از جمله مشارکت در انتخابات، نشان داد عملا نسبتی با رویکرد رادیکال و انقلابی‌گری در ۱۳۸۸ نداشته گرچه تصمیمی برای نقد و تخطئه آن نگرفت. مهندس موسوی نیز اگر تحولات بعدی مانند حوادث آبان ۱۳۹۸ رخ نمی‌داد، احتمالا در چنین مسیری قرار نمی‌گرفت. تجربه این جریان، نگرش ساختار رسمی به بخشی از منتقدان قانونی و رسمی را چنان تغییر داد که هرگز کشور به پیش از آن برنگشت. اگر حاملان جریان سبز، مسوولیتی برای خود در قبال تبعات آن حرکت قائل نباشند، رای به بی‌عملی و انفعال خود داده‌اند که این عذر بدتر از گناه است. چنان‌چه برخی از آنان، بعدها نیز با مشارکت در انتخابات در سال‌های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶، عملا از آن جریان عبور کرده و از تایید مسیر پیشین خودداری کردند.
رویکرد هزینه‌فایده: اینکه وضعیت موجود قابل دفاع نیست، امری غیرقابل‌انکار است. نه ‌فقط مردمان کوچه و بازار، بلکه عالی‌ترین مسوولان نظام نیز خواستار تغییر این وضعیت و بهبود امور جاری هستند. اما آیا مخالفت با وضع موجود و نیت تغییر آن، مجوزی برای اقدامات دیگر است؟ اگر معیار گزینش دیگر راهبردها، رویکرد هزینه‌فایده باشد، این محاسبه چگونه انجام می‌پذیرد؟ مساله اینجاست که حامیان راهبردهای براندازانه، هزینه نقد را در قبال فایده نسیه طلب می‌کنند. آنان انتظار دارند بخشی از جامعه به خصوص جوانان، در راه تغییر حکومت هزینه داده و جان بسپارند، شاید در صورت تحقق این هدف، دیگران از زندگی بهتری بهره‌مند شوند. حال آنکه رویکردهای اصلاح‌طلبانه و درون‌سیستمی گرچه تغییرات تدریجی و حتی موقتی را نوید دهند، ولی حداقل هزینه کمتری دارد و حتی بعضا بدون هزینه هستند. تجربه نشان داده عبور از مرزهای قانونی چه در دی ۹۶ یا آبان ۹۸ نتیجه‌ای برای جامعه در بر نداشته و نهایتا منجر به تغییر رفتار نشده هیچ، بعضا نگرانی ساختار را بیشتر و امکان انتقاد را کمتر کرده است. تازه این در شرایطی است که واقعا آلترناتیوی برای ساختار موجود، وجود داشته باشد، وگرنه خلأ قدرت مرکزی بدون استقرار سریع نظم جدید، اگر نه به تجزیه ولی بدیهی است به آنارشیسم و جنگ داخلی بینجامد. پس با کدامین محاسبه می‌توان از رویکردهای براندازانه دفاع نمود؟ و اگر هدف این تجمعات و تحرکات، براندازی نباشد و گفته شود صرفا درصدد تحولات درون‌ساختاری هستند، پس چگونه می‌توان شعارها و رفتارهای مخالفان در خیابان‌ها را توضیح داد؟ آری بی‌شک تحمل هزینه‌های زندگی در شرایط کنونی برای بخش عظیمی از مردم، ناگوار و طاقت‌فرساست. شاید بعضی با این تعبیر که مگر چه چیزی برای از دست دادن مانده، حضور در خیابان را به ماندن در خانه ترجیح دهند. بر آنان سرزنشی نیست. مسوولیت این وضعیت با مدیریت اجرایی کشور است که نه‌تنها نتوانسته امید به آینده را افزایش دهد بلکه از منظر تورم، اشتغال و فناوری ارتباطات، وضعیتی به‌ مراتب بدتر از قبل را تحویل داده است.
نمونه‌های ضعیف: اشارات آقای بیات به نمونه‌های موفق نافرمانی مدنی و مسالمت‌آمیز، مثال‌هایی کلی و مبهم است. اگر ایشان تمامی این مثال‌ها را نمونه‌ای از «انقلاب» تعبیر کرده باشد، مغلطه است و نمی‌توان برای توجیه رویکردهای کنونی، از آن بهره چندانی برد.
٭خیزش فیلیپین در ۱۹۸۶ گرچه با حضور خیابانی انبوهی همراه شد، نهایتا به رقابت رهبر مخالفان، کری آکینو با فردیناند مارکوس، رییس‌جمهور وقت انجامید که رقابت درون ساختار حقوقی وقت بود و با پیروزی رهبر مخالفان دولت، به پایان رسید.
٭خیزش‌های اروپای شرقی در ۱۹۸۹ در کشورهایی مانند لهستان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان، رومانی، یوگسلاوی، آلبانی و آلمان شرقی را می‌توان تحرکاتی استقلال‌طلبانه درون جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی دانست. این تحرکات گرچه علیه دست‌نشاندگان حزب کمونیست شوروی بود، ولی عملا مخاطبی فراتر از جغرافیای سرزمینی داشت و شاید نمونه شبیه به آن را بتوان جنگ‌های استقلال‌طلبی امریکا تلقی کرد. اصولا یک حرکت استقلال‌طلبانه از منظر تجویز و مشروعیت ابزارها و روش‌ها و اولویت اهداف برای مبارزان، متفاوت از یک حرکت انقلابی و براندازی یک سیستم است.
٭انقلاب‌های رنگی در صربستان، گرجستان و اوکراین نیز نهایتا منازعه‌ای بر سر رقابت‌های ریاست‌جمهوری و پارلمانی درون ساختار حقوقی بود. نکته دیگر اینکه مداخله خارجی و رقابت میان امریکا و غرب با روسیه در این کشورها نباید از یاد برود. هیچ‌یک از این کشورها پس از این انقلاب‌ها، رنگ ثبات و توسعه پایدار و مستمر را به خود ندیده‌اند و گرجستان و اوکراین، حتی در حفظ تمامیت ارضی خود دچار مشکل شدند.
٭قیام‌های عربی چطور؟ مصر به کودتا، سوریه، یمن و لیبی به جنگ و بحرین به سرکوب منجر شد. حتی در تونس نیز بار دیگر استبداد سکولار جان گرفت.
آقای بیات می‌پرسد اگر فضا به تقابل و دوقطبی مانند سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی منجر شود، نقش منتقدان رسمی و قانونی چیست؟ پاسخ این است که وظیفه این افراد همان است که در میانه این دوقطبی بایستند. شاید تعبیر «وسط‌باز» اکنون به عنوان طعنه و کنایه به کار برود، ولی واقعیت آن است که اتفاقا اصلاح‌طلبان و هر فرد و گروهی که معتقد به چارچوب حقوقی جمهوری اسلامی و تغییر و تحول در سیاست‌ها ذیل ساخت حقیقی قدرت باشد، وسط‌باز است و این وسط‌بازی نه نقطه ضعف بلکه اتفاقا نقطه قوت آنان است.
تغییرات کم‌هزینه و در عین حال مفید از مسیر همین میانجی‌گری می‌گذرد. همان‌گونه که اگر امروز اصولگرایان عمل‌گرا و واقع‌بین‌تر در مجلس منادی «حکمرانی نو» شده‌اند و با استفاده از همین حضور در قدرت، درصدد بهبود وضعیت برآمده‌اند. گرچه روندی تدریجی و کسالت‌بار به نظر بیاید. در شرایطی که این دوقطبی روزبه‌روز صریح‌تر و خشمگین‌تر می‌شود، وظیفه همین وسط‌بازان است که میانه امر را عهده‌دار شوند. اگر وضعیت موجود قابل دفاع بود که دیگر اصلاح‌طلبی معنایی نداشت. همین تحولات مثبتی که در پیگیری رخدادهای غم‌بار سیستان‌وبلوچستان رخ داده نتیجه تخاطب منتقدان با نظام بوده است. شاید امروز باید ندا داد: «وسط‌بازان ایران متحد شوید»!


🔻روزنامه آرمان ملی
📍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چرا نتانیاهو ساکت است؟
✍️ مهران کرمی
برای کسانی که روند اخبار را پیگیری می‌کنند، سکوت این روزهای بنیامین نتانیاهو که از هر بهانه‌ای برای ایران‌هراسی بهره‌ می‌گرفت و دوباره در انتخابات اخیر اسرائیل مامور تشکیل کابینه شده‌است کمی عجیب به نظر می‌رسد. به ویژه که بیشتر کشورهای غربی در دو ماهه اخیر نسبت به تحولات و ناآرامی‌های کشور موضع گرفته و مذاکرات احیای برجام به محاق رفته‌است و قاعدتا باید نتانیاهو بیش از هر کسی از آن استقبال می‌کرد.

از زمان تاسیس اسرائیل یهودیانی از سراسر جهان گرد آمدند تا بی‌آن‌که قرابت فکری، دینی و سابقه زیست جمعی با هم داشته‌باشند، یک ملت تشکیل دهند. دولتمردان اسرائیلی از همان زمان وجود تهدیدی موجودیتی و به اصطلاح دشمن خارجی را به عنوان مهم‌ترین منبع حفظ خود در نظر گرفتند. این تهدید موجودیتی عمدتا بر دو پایه داخلی و خارجی استوار بوده. یکی مردم فلسطین که سرزمینشان به اشغال درآمده و آواره دیگر کشورها شدند یا در سرزمین‌های اشغالی به عنوان شهروندان درجه دوم باقی ماندند و دیگری کشورهای عربی که در دو جنگ با اسرائیل شرکت کردند. در راس کشورهای عربی مصر بود که با پیمان کمپ دیوید در سال ۱۹۸۰ به این دشمنی پایان داد. برخی دیگر کشورها همچون عراق، سوریه و لیبی نیز در مقاطعی کوشیدند جای دشمن خارجی را برای رژیم یهودی بگیرند اما تنها پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود که دشمن خارجی برای اسرائیلی‌ها مصداق پیدا کرد. زیرا بنیانگذار جمهوری اسلامی از آرمان محو اسرائیل از صفحه روزگار سخن گفت و این سخن، شعار رسمی دولت برآمده از انقلاب شد.

با این حال دشمنی اسرائیل و ایران در دهه اول پس از انقلاب چندان جدی گرفته نمی‌شد و حتی بمباران رآکتور هسته‌ای اوسیراک عراق توسط اسرائیل در گرماگرم جنگ ایران و عراق و ماجرای ایران- کنترا(فروش سلاح آمریکایی از انبارهای اسرائیل و انتقال پول آن به شورشیان نیکاراگوئه) ادعایی از همسویی دو قدرت غیر عربی علیه جهان عرب به شمار می‌رفت. رفته رفته در سه دهه گذشته ایران به عنوان مهم‌ترین حامی گروه‌های اسلامگرای ضداسرائیلی که گروه‌های مقاومت نامیده‌می‌شوند تبدیل شد و اسرائیل عملا و رسما ایران را در جایگاه دشمن شماره یک یهودیان نشاند که در مقاطعی نیز برخی سخنان همچون انکار هولوکاست توسط محمود احمدی‌نژاد، این ادعا را تقویت و جهانیان را متقاعد کرد که خاورمیانه عربی عرصه رویارویی و زورآزمایی تمام عیار این دو قدرت غیر عرب است. اسرائیل از هیچ اقدامی برای ضربه زدن به برنامه هسته‌ای ایران فروگذار نکرد و ایران هم به تجهیز حزب‌ا... لبنان و حماس و جهاد اسلامی به موشک ادامه می‌داد تا این رویارویی به میدان جنگ داخلی سوریه کشیده‌شد. جایی که حماس هم خود را کنار کشید و کشورهای عربی به رهبری عربستان سعودی نیز میان این دو، همکاری با اسرائیل را انتخاب کردند.

برکشیدن ایران تا حد دشمن موجودیتی اسرائیل نتیجه دکترین سیاسی بنیامین نتانیاهو بود که با این اقدام هم اولویت را از راه‌حل دو کشوری اسرائیلی فلسطینی به دشمن خارجی فرافکند و هم راه پیوند سیاسی و امنیتی با کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس را پیش گرفت و توانست عنوان طولانی‌ترین دوران نخست‌وزیری اسرائیل را کسب کند. نتانیاهو به غربی‌ها می‌گفت اسرائیل تنها کشور دموکراتیک در شوره‌زار دیکتاتوری و بنیادگرایی و تروریسم در خاورمیانه ‌است و به عرب‌ها هم هشدار می‌داد ایران در پی احیای امپراتوری باستانی و نابودی کشورهای عربی است او با جعل تاریخ موفق شد همسویی این دو جبهه را به دست آورد. سه ضلعی نتانیاهو، بن سلمان و ترامپ اوج این پیوند بود که در قالب پیمان ابراهیم به برقراری رابطه سیاسی میان برخی کشورهای عربی و اسرائیل انجامید تا مساله فلسطین از اولویت اعراب خارج شود و تهدید اسرائیل با تهدید ادعایی ایران جایگزین شود.

اینک بار دیگر نتانیاهو به قدرت برگشته و ستاره بخت بایدن نیز در انتخابات اخیر کنگره به افول گراییده تا زمزمه شکل‌گیری این مثلث بار دیگر بر زبان‌ها افتد. اما در این شرایط، جامعه ایران دستخوش التهاباتی است که از سویی نشان از پویایی اجتماعی و حرکت رو به آینده مردم ایران دارد و از سوی دیگر مواجهه با این موضوع که به خشونت بی‌سابقه‌ای در خیابان‌ها و شهرها انجامیده‌، این سوال را پیش می‌کشد که چرا نتانیاهو تا کنون درباره حوادث جاری در ایران موضعی نگرفته ‌است. نتانیاهو بیش از هر کسی می‌داند که برکشیده‌شدنش در جامعه اسرائیل و متحدان غربی اسرائیل و همپیمانان جدیدش در میان اعراب به‌خاطر بزرگ‌نمایی خطر ایران است اما او این را نیز می‌داند که یک ایران دموکراتیک با جامعه بالنده و باز خطر بزرگ‌تری برای اسرائیل است. زیرا دیگر نمی‌تواند برای مردمی که به‌خاطر وجود دشمن خارجی متحد شده‌اند از خطر یک دشمن خارجی سخن بگوید. روزی که شرایط داخلی ایران به سمت ایجاد یک جامعه دموکراتیک و بالنده برود آغاز یک پایان برای نتانیاهو است و او این را خوب می‌داند که نمی‌تواند با یک ایران قدرتمند رودررو شود.


🔻روزنامه شرق
📍 تیم‌ملی «ما»
✍️ سیدمصطفی هاشمی‌طبا
سؤالی که این روزها مطرح است، آن‌ است که چرا تیم ملی فوتبال کشورمان از تیم ملی انگلستان شکست این‌چنین سنگینی خورده است و آیا این تیم نمی‌توانست نتیجه بهتری کسب کند و حتی مثل عربستان که آرژانتین را شکست داد، پیروز میدان باشد. پاسخ این‌ است که حتی پیروزی ممکن بود، همان‌گونه که در لیگ اروپا، چند ماه قبل مجارستان همین تیم پرستاره انگلستان را با شکست چهار بر صفر بدرقه کرد، مطمئنا تیم ملی مجارستان برتر از تیم ملی ما نیست. سؤال را می‌توان به شکل دیگری مطرح کرد. چرا باید تیم ملی‌مان در این مسابقه پیروز می‌شد؟ تیم ملی و فوتبالی که در طول سال ۱۴۰۱ به هر بلایی دچار شد.

۱- نخست مجمع فدراسیون فوتبال در اجلاس گذشته ضمن تعیین سرپرست، تاریخ انتخابات را شهریورماه ۱۴۰۱ تعیین کرد؛ یعنی دو ماه مانده به مسابقات جام جهانی و این بدترین تاریخ ممکن بود؛ زیرا دو ماه مانده به مسابقات فرد جدیدی و سپس افراد جدیدی به فدراسیون وارد می‌شدند و تیم ملی قبل از آن تاریخ سرگردان و پس از آن سرگشته می‌شد و تمرکز خود را در مدت هشت ماه از دست می‌داد.

۲- در طول زمانی که با مربیگری اسکوچیچ تیم ملی به نحو بی‌سابقه‌ای از سقوط نجات پیدا کرد و به‌عنوان تیم اول گروه به جام جهانی صعود کرد، رسانه‌ها ازجمله صداوسیما و روزنامه‌ها به بهانه یک شکست در مسابقه دوستانه اسکوچیچ را زیر سؤال بردند و گفتند تیم ملی به مربی بزرگی احتیاج دارد و شروع به تخریب و تضعیف اسکوچیچ کردند. عیب اسکوچیچ آن بود که زبان تند و تحقیرآمیز نداشت؛ اما با عملکرد خود بزرگی خود را ثابت کرد. تیم در معرض سقوط را تیم اول گروه خود کرد. به دلیل این عملکرد، رسانه‌ها و برخی پیش‌کسوتان و بازیکنان نسبت به سرمربی خود بی‌اعتماد و دل‌نگران شدند.

۳- درحالی‌که هنوز رئیس فدراسیون انتخاب نشده بود، آقای تاج به‌ صورت پنهانی با کی‌روش مذاکره کرد و ظاهرا در همان موقع عقد اخوت بستند. ظاهرا آقای تاج مطمئن بود که رئیس فدراسیون می‌شود و طبق شنیده‌ها برخی مقامات دولتی به بهانه ضرورت پیروزی بر آمریکا خواستار حضور کی‌روش بوده‌اند. هرکس که در ورزش دستی داشته باشد، می‌داند که اگر اصول فراموش شود، توفیق حاصل نمی‌شود. به‌علاوه سیاسی‌کردن یک مسابقه ورزشی خطایی بسیار بزرگ است. می‌خواهیم پس از پیروزی بر آمریکا بگوییم ما آمریکا را به زانو درآوردیم. اگر قیاس کنیم، پس انگلیس ما را به زانو درآورد. البته روزنامه کیهان این را تصدیق کرد و نوشت انگلیس، آمریکا، اسرائیل و منافقین داخلی ۶- ایران ۲. این نوشته اعتراف می‌کند که آنها می‌توانند ما را شکست دهند.

۴- درحالی‌که با حضور کی‌روش در ایران هم بسیار تحقیر شده بودیم و هم با شکست ۳ بر صفر از ژاپن خجالت‌زده شدیم، باز هم به سراغ کی‌روش یعنی همان مربی که در مصر و کلمبیا ناموفق بود، رفتیم و اسکوچیچ یعنی مربی معقول و فهمیده را راندیم. آیا این عدول از اخلاق و اصول پیامد ندارد؟

۵- درحالی‌که پس از مسابقات جام جهانی ۹۸ رهبر انقلاب پیشانی حمید استیلی را بوسیدند و آن‌همه در تشویق فوتبالیست‌ها سخن گفتند، ناگهان یک سخنور بی‌مسئولیت که متأسفانه از سمت برخی مسئولان حمایت می‌شود و خود را منتسب به انقلاب و اسلام و مسئولان کشور معرفی می‌کند، علیه همه فوتبالیست‌ها سخنرانی توهین‌آمیز کرد و آنان را به هرزگی و صفات بد دیگر ملقب کرد و با داشتن مصونیت به سخنانش ادامه داد. آیا مدعی‌العموم نباید کسی را که تفرقه در جامعه ایجاد می‌کند و همه آنانی را که در یک صنف هستند، نفی کرده و متهم می‌کند، تحت پیگرد قرار دهد. آیا شعله‌ای که یک بی‌مسئولیت برافروزد، دامن جامعه را نمی‌گیرد.

۶- تیم ملی در شرایطی پا به مسابقه گذاشت که دو ماه از ناآرامی‌ها می‌گذشت و طبیعی است که افراد تحت تأثیر قرار بگیرند. اما مگر می‌توان درون افراد را تغییر داد. همین اندازه که در مسابقات حضور فعال دارند، آیا قابل تقدیر نیست؟

۷- آقای کی‌روش، مربی پخته و کاردان و بزرگ (به‌ قول فدراسیونی‌ها) یکی از بدترین ترکیب‌های خود را روانه بازی حساس و روحیه‌ساز با انگلستان کرد. همه می‌دانند که روزبه چشمی هم در لیگ قبلی و هم لیگ جاری در پست هافبک دفاعی بوده است؛ زیرا به تصدیق همه کارشناسان فوتبال او ویژگی یک مدافع میانی را ندارد. سرعت و تغییر جهت عامل اصلی موفقیت یک دفاع وسط است؛ ولی آقای کی‌روش او را مدرن‌ترین مدافع می‌شمارد و زوج هماهنگ آماده مدافعان وسط یعنی شجاع خلیل‌زاده و کنعانی‌زادگان را که در بازی‌های گذشته بهترین عملکرد را داشتند، روی نیمکت میخکوب می‌کند. واقعیت این‌ است که تقریبا همه گل‌های انگلستان روی ضعف مفرط دفاع ما صورت گرفت و نه‌فقط مهارت بازیکنان حریف. آیا کی‌روش مقصر نیست؟

۸- با این تیم بی‌تمرکز، مربی دوماهه تحمیلی و فضای اجتماعی منعکس‌شده در استادیوم، آیا انتظار پیروزی باید داشته باشیم؟ فدراسیون ما حتی نتوانست تماشاگران را سازمان‌دهی کند؛ کاری که دیگر کشورها انجام می‌دهند.

۹- اگر به نخواندن سرود از سوی بازیکنان ایراد داریم، به یاد آوریم که در سال‌های گذشته ایران‌دوستی نفی و حتی شرک خوانده می‌شد و هرگز آموزش این کار به ورزشکاران داده نشده است و وقتی احساس ایران‌دوستی نفی می‌شود، چه جای گله است؟ اگر می‌خواهیم در دو بازی آینده دور مقدماتی، تیم ملی‌مان نتیجه مناسب بگیرد، به آنان کاری نداشته باشیم. سیاسیون و مقامات دیگر، خود را از تیم ملی دور نگه دارند. حکایت کودکی گریان است که در آغوش فردی بود که کوشش می‌کرد او را ساکت کند. گفتند تو خود عامل گریه کودک هستی، او را رها کن آرام می‌شود. تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران چنین حکایتی دارد.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 فوتبال و سیاست
✍️ دکتر علی فرحبخش
اگرچه از ابتدای تاسیس فیفا همواره مدیران آن بر غیر‌سیاسی بودن این بازی پرحاشیه تاکید کرده‌‌اند، اما هیچ ناظر بی‌‌طرفی نتوانسته است خط واضحی را بین فوتبال و سیاست ترسیم کند. یکی از سیاسی‌‌ترین بازی‌‌های تاریخ جام‌جهانی در هنگام حکومت فاشیست‌‌های ایتالیایی در جام‌جهانی ۱۹۳۸ اتفاق افتاد.
در بازی افتتاحیه، ایتالیا در برابر نروژ قرار گرفت. آبی‌پوشان این روزهای فوتبال جهان در آن بازی با لباس کاملا مشکی به زمین رفتند و به سبک خاص آن زمان به موسولینی ادای احترام کردند. سرمربی تیم آن‌قدر به ادای احترام خود ادامه داد که تماشاگران شروع به اعتراض کردند. لاجوردی‌پوشان پیروز بازی افتتاحیه شدند و در فینال آن مسابقات جام قهرمانی را بالای سر بردند. این قهرمانی شاید آخرین شادی ایتالیایی‌‌ها بود و پس از آن ۱۲ سال مردم سیاه‌پوش شدند.

در جام‌جهانی ۱۹۸۶ دو تیم فوتبال انگلستان و آرژانتین در شرایطی رودرروی هم قرار گرفتند که بریتانیایی‌‌ها موفق شده بودند در یک حمله برق‌آسا جزایر فالکلند (مالویناس) را به خاک خود الحاق کنند. دو تیم آن‌گونه در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده بودند که گویی قرار است تصویر جدیدی از جنگ را در مستطیل سبز به نمایش بگذارند. مارادونا با گل معروف به دست خدا، آرژانتین را پیروز میدان کرد. گلی که گویی ضربه آخر در جنگ فالکلند(مالویناس) بود و توانست اعتماد به نفس از دست رفته آرژانتینی‌‌ها را پس از شکست نظامی به آنان بازگرداند.

در جام جهانی ۹۸ در حالی که تیم ملی پس از ۲۰ سال به مسابقات بازگشته بود، هیچ‌کس باور نمی‌‌کرد که ایران و آمریکا قرار است نه در میدان سیاست، بلکه در زمین فوتبال رویاروی هم قرار بگیرند. بسیاری از رسانه‌‌های بین‌‌المللی از آن به نام سیاسی‌‌ترین بازی قرن یاد کردند. نخستین پیروزی تاریخ فوتبال ایران در جام جهانی با برد در مقابل آمریکا رقم خورد و حتی گل اول حمید استیلی به عنوان گل قرن نام گرفت.
در بازی‌‌های باشگاهی هم مصادیق بسیاری از آمیخته شدن فوتبال و سیاست به چشم می‌‌خورد. تیم «اف‌سی دینامو» ۱۰ سال متوالی قبل از فروپاشی دیوار برلین قهرمان بلامنازع لیگ آلمان شرقی بود. جالب آنکه مدیر اشتازی‌(پلیس مخفی آلمان شرقی) با حفظ سمت مدیریت این باشگاه را برعهده داشت. حتی اگر این تیم جذاب‌‌ترین بازی‌‌ها را ارائه می‌‌کرد، مردم عادی از آن تنفر داشتند. جالب آنکه وقتی در لیگ اروپا بازی می‌‌کرد، تماشاگران به جای تیم خودی، رقبای اروپایی آن را تشویق می‌‌کردند. نتیجه آن شد که اشتازی دستور داد بلیت استادیوم فقط به اعضای حزب کمونیست فروخته شود. ولی از آنجا که آنان علاقه‌‌ای به فوتبال نداشتند، بلیت‌‌ها در بازار سیاه فروخته می‌‌شد و یک بار دیگر تشویق تیم‌‌های میهمان آغاز شد. در تمام دوران جنگ سرد، فقط یک بازی رسمی بین آلمان شرقی و آلمان غربی انجام شد که در آن آلمان شرقی با نتیجه یک‌بر‌صفر برنده شد. جالب آنکه مهاجم زننده گل پس از مدتی به غرب پناهنده شد.

اعتراضات سیاسی اخیر در ایران و همزمان شدن آن با بازی‌‌های جام جهانی قطر و بالاخص هم‌گروه شدن با دو تیم آمریکا و انگلستان، حاشیه سیاست را بار دیگر از متن فوتبال پررنگ‌‌تر کرده است. به نظر می‌‌رسد تیمی که همیشه فارغ از ملاحظات سیاسی در قلب ایرانیان داخل و خارج کشور جا گرفته بود، اکنون با بی‌‌اعتنایی و گاه نفرت برخی مردم از تیم ملی همراه شده است. امری که برای من که از دوران طفولیت با عشق، بازی‌‌های تیم ملی را دنبال می‌‌کرده‌‌ام، بسیار آزار‌‌دهنده است.
هیچ ناظر بی‌‌طرفی نمی‌‌تواند انکار کند که این تیم گلچینی از بهترین بازیکنان فعلی ایرانی در اقصی نقاط جهان است. بازیکنانی که همواره اثبات کرده‌‌اند بدون هیچ انگیزه مادی سر و جان خود را برای تیم ملی می‌‌دهند. بازیکنانی همچون علی دایی که با سری شکسته و خون‌آلود همچنان در کمین باز کردن دروازه حریف بود تا علیرضا بیرانوند که با دماغ شکسته در بازی انگلستان تمام تلاش خود را کرد تا همچنان سنگربانی مطمئن برای دروازه تیم ایران باشد. جالب است که در جام‌جهانی آرژانتین در خرداد ۵۷ که خشم مردم نسبت به رژیم سابق و مظاهر آن در حال فزونی گرفتن بود، تیم ملی همچنان در قلب همه ایرانیان جا داشت و مربیان و بازیکنان اسطوره‌‌ای آن تیم همچون حشمت مهاجرانی، ناصرحجازی، علی پروین و حسن روشن محبوب میلیون‌‌ها ایرانی بودند.

اگرچه می‌‌توان اعتراض را حق همه ایرانیان در تمامی حوزه‌‌ها دانست، اما آنچه ضروری است، مشخص کردن حوزه مسوولیت‌‌هاست و گرنه همه معترضان به تیم ملی بار دیگر در نقش قاضی دادگاه بلخ ظاهر خواهند شد. هرچند مشکلات فراوان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور غیر قابل انکار است، اما باید مشخص کرد که مسوولیت بازیکنان تیم ملی در پیدایش این بحران‌‌ها چیست و اساسا بازیکنانی که تخصص حرفه‌‌ای آنها بازی در مستطیل سبز است، چه نقش اجرایی و موثری می‌‌توانند در عبور از بحران فعلی ایفا کنند. همان‌‌گونه که ما اکنون برای بزرگان ادبی خود همچون سعدی، حافظ و فردوسی به عنوان یک سرمایه ملی فارغ از آنکه در چه عصری می‌‌زیسته‌‌اند و در آن هنگام دارای کنش سیاسی بوده‌‌اند، یا نبوده‌‌اند، احترام قائلیم، باید همین احترام را نیز برای سرمایه‌‌های ورزشی خود قائل باشیم.

در روزی که بازی ایران و انگلیس در جریان بود، با تعجب بسیار شاهد شادی غیرقابل باور برخی ایرانیان برای گل‌‌هایی بودم که در تور دروازه ایران جای می‌‌گرفت. یک ضرب‌المثل قدیمی در ایران نقل می‌‌شود که بعضی مادرشوهرها برای نفرین عروس، آرزو می‌‌کنند که او بیوه شود، غافل از آنکه بیوه شدن وی، جگرگوشه‌اش را از وی می‌‌گیرد.

بهتر است سرمایه‌‌های ملی و جگرگوشه‌هایمان را بر هر امر سیاسی مقدم بداریم و تلاش کنیم تا مطالبات سیاسی خود را در میدان سیاست و نه در مستطیل سبز پیگیری کنیم. پاشیدن بذر نفرت در تیم ملی که نماد انسجام و همدلی ایرانیان در همه جهان است، نه فقط کمکی به حل مشکلات موجود کشور نمی‌‌کند، بلکه گرهی بر گره‌‌های کور جامعه ایران می‌‌افزاید.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین