آیا ورود مهندسان به اقتصاد به شکوفایی این رشته کمک می‌کند؟

ادامه تحصیل برخی دانشجویان در رشته اقتصاد که دوره کارشناسی خود را در رشته‌های مهندسی گذرانده‌اند، مورد انتقاد برخی از دانشکده‌های اقتصاد شده است. 
کیفیت مهندسان اقتصاد خوانده

نخست لازم است روشن کنیم که از یک دانش آموخته رشته علوم اقتصادی در سطح کارشناسی ارشد و دکتری چه انتظاری داریم. سپس استدلال کنیم که کدام یک از دو گروه دانش آموختگامهندسان اقتصادان یا اقتصاد خوانده­های اقتتصاددان) برای تامین آن انتظارات بهتر می‌توانند ایفای نقش کنید. منظور دو گروه از تحصیلکرد‌گان در رشته علوم اقتصادی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی در رشته‌های غیر علوم اقتصادی هستند که در دوره کارشناسی ارشد یا دکتر وارد این رشته شده‌اند، یا افرادی  که در تمام دوره‌های تحصیلی دانشگاهی خود فقط در رشته اقتصاد تحصیل کرده ­اند، است.

نخست به این موضوع می‌پردازیم که دوره آموزشی کارشناسی علوم اقتصادی، چه دانش و مهارت‌هایی را در اختیار دانشجویان این رشته قرار می‌دهند. با نگاهی به برنامه درسی دوره کارشناسی این رشته به این نتیجه می‌رسیم که 6 واحد درس اقتصاد خرد، 6 واحد درس اقتصاد کلان، 4 واحد در اقتصاد سنجی، 3 واحد درس تجارت بین‌الملل، 3 واحد درس مالیه، 6 واحد درس بخش عمومی و 3 واحد درس توسعه اقتصاد، ساختار اصلی برنامه درسی دوره کارشناسی در ایران را تشکیل می‌دهد. بقیه درسها مثل ریاضیات و نظریه احتمال مشترک بین رشته‌های فنی و مهندسی و اقتصاد و ریاضیات محض است. از میان این فهرست، تنها دو درس اقتصاد خرد و اقتصاد کلان نقش چشم‌گیر در آزمون‌های ورودی دوره کارشناسی ارشد دارند که پیش نیاز آن‌ها تنها درس ریاضی است، که در درس ریاضیات دانشجویان مهندسی و علوم پایه مزیت چشم‌گیری را درمقایسه با دانشجویان اقتصاد دارند. در این مرحله مقدماتی می‌توانیم به این جمع‌بندی برسیم که با این برنامه درسی دوره کارشناسی رشته علوم اقتصادی و ترکیب مواد آزمون‌های ورودی کارشناسی ارشد یک دانش آموخته رشته مهندسی به سادگی می‌تواند در کنکور رتبه بسیار خوبی را کسب کند. این بدان معنی است که در این درس‌های خاص از سطح دانش برتری نسبت به یک فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد برخوردار بوده است.

مشکل جدی دانش آموخته‌های فنی و مهندسی در معلومات نظریه احتمال و استنتاج آماری آن‌ها است. این تنها درسی بود که دانشجویان علوم اقتصادی را از فارغ‌التحصیلان رشته‌های مهندسی (به غیر از رشته برق) می‌توانست متمایز بسازد. متأسفانه کیفیت درس تئوری احتمال و استنتاج آماری نیز در پاره‌ای از دانشکده‌های اقتصاد رو به زوال رفت، در نتیجه در حال حاضر دانش آموخته‌های علوم اقتصادی نیز در سطحی همتراز یا حتی نازلتری از دانشجویان فنی قرار گرفته‌اند.

اکنون به این موضوع باز می‌گردیم که هنگام تحصیل در دوره کارشناسی ارشد، کدام یک از دو گروه موفق‌تر هستند و بهتر می‌توانند به اهداف آموزشی دوره دست یابند. انتظار من به عنوان یک مدرس و پژوهشگر علوم اقتصادی از یک دانشجوی کارشناسی ارشد در مرحله پایان‌نامه این است  که بتواند:

الف: ابعاد یک موضوع و مشکل اقتصادی را با آمار و ارقام (Facts and Figures) نشان بدهد.

ب: چارچوب نظری مربوط به این موضوع را از منابع دست اوّل استخراج کند.

ج: داده‌های آماری مناسب را از منابع آماری بدست آورد.

د: روش تحلیل تجربی- اقتصادی سنجی یا هر روش مناسب دیگر- را تعیین و بکار گیرد.

ه: یافته‌ها را تحلیل و جمع‌بندی کند.

تجربه شخصی اینجانب نشان داده است که در تمام موارد بالا دانشجویانی که دارای مدرک کارشناسی فنی، مهندسی یا در ریاضیات بوده‌اند، بطور متوسط علمکرد بهتری داشته‌اند. اشاره می‌کنم که ناتوانی در نوشتن و تحلیل یافته‌ها وجه مشترک تمام دانشجویان صرف نظر از پیشینه تحصیلی آن‌ها است. با این حال فارغ‌التحصیلان رشته‌های مهندسی به دلیل آشنایی با نرم‌افزارها و دانش ریاضی قابل قبول تر، عملکرد بسیار خوبی در انجام سه بند نخست یاد شده در بالا را دارند. این برتری را می‌توانیم به دوره‌های دکتری نیز تعمیم بدهیم. با این حال انتظار می‌رود که در دوره دکتری برتری‌های پژوهشی مهندسین اقتصاددان فاصله معنی‌دار تری از اقتصاددانان اقتصادخوان داشته باشند. این مشاهده بنده است حال شاید دیگر همکاران من استدلال‌های مخالف و در عین حال قوی‌تری داشته باشند. بنابراین اگر انتظار ما از یک کارشناس ارشد یا دارنده مدرک دکتری این است که پژوهش بهتر و دقیق‌تری انجام بدهد و توصیه‌های سیاستی اطمینان بخشی را در اختیار سیاست گذار قرار بدهد، آنگاه به این نتیجه می‌رسیم که ورود دانش ‌آموخته‌های فنی و مهندسی یک پدیده پر باری برای جامعه علمی اقتصاد بوده و از سوی دیگر یک هشداری برای دانشکده­های علوم اقتصادی است که برنامه‌های درسی خود و نیز بدنه علمی خود را بازار نگری کنند. در بازار کار امروز دانش آموختگان اقتصاد، مهارت تحلیل داده‌ها (دانش نظری اقتصادی و نیز سازماندهی داده‌ها) نیروی کار خوب را از نیروی کار ضعیف متمایز می کند. آنچه که مایه نگرانی است، مهندسی کردن اقتصاد و سیاستهای اقتصادی است. شوربختانه این دست از تحلیلهای اقتصادی در میان اقتصاددانان اقتصادخوان نیز کم طرفدار نیست. اقتصاددانانی که به جای پذیرش نظام قیمتها در تخصیص منابع، براین باورند که نه تنها نظام قیمتها تخصیص کارآ را انجام نمی­دهد، بلکه اساسا منکر نقش قیمتها در تخصیص منابع هستند.

 

اما در این میان ظاهرا منتقدان بیشتر رواج ریاضیات در علوم اقتصادی را هدف قرار داده اند و معتقدند که اقتصاد به عنوان یکی از شاخه های علوم انسانی، عرصه اندیشیدن است نه حل مسائل ریاضی! آنان می‌پرسند که به کارگیری گسترده ریاضیات در حل مسائل اقتصادی تا چه اندازه می‌تواند جای نقد داشته باشد؟

پیش نیاز پاسخ به این پرسش این است که باید دانست که منظور منتقدان، از رشته تحصیلی دانشگاهی علوم اقتصادی چیست. روشن شدن این پرسش می‌تواند برای پیدا کردن محل منازعه سودمند باشد. اگر موضوع مورد انتقاد واحد باشد، می‌توانیم به گفتگو ادامه بدهیم. در غیر این‌صورت محملی برای گفتگو نمی‌تواند وجود داشته باشد. از این‌رو من فرض را بر این قرار می‌دهم که برداشت هر دو گروه انتقاد کنندگان و انتقاد شوندگان از علم اقتصادی، همین برنامه آموزشی اقتصاد در دانشگاه‌های برتر دنیا بوده و دستاوردهای آن نیز همین مجلات علمی معروف است که در صدر فهرست آن‌ها A.E.R ، Q.J.E ، Economic development و Economic Issues ……قرار دارند. مورد آخر را به این دلیل آوردم که مجله تخصصی اقتصاددانان نهادگر است.

نگاهی به مقالات منتشر شده در این مجلات آشکار می‌کند که برخورداری از دانش ریاضیات به عنوان ابزاری برای برقرار ارتباط با مفاهیم ناب و عمیق اقتصادی استدلال شده در آن‌ها، انکار ناپذیر است. ورود ریاضیات به علم اقتصاد از دیر باز مورد مناقشه بوده و این موضوع پدیده نوظهوری نیست. نخست فرازی از تاریخ ورود استدلال‌های ریاضی و حتی استدلال‌های منظق ریاضی به اقتصاد را بیان می‌کنم.

لارنس بولند از اقتصاددانان روش­شناس در گزارشی از آثار اقتصاددانان پیشرو نشان می‌دهد این دسته از دانشمندان بطور روز افزونی از ریاضیات، جبر و منطق ریاضی در برهان‌های خود استفاده می‌کنند. وی استدلال می­کند که بکارگیری ریاضیات و تکنیک‌های اقتصادی سنجی موجب بهبود بهره‌وری این رشته دانشگاهی شده است. از این‌رو این رشد و ارتقای بهره­وری در محتوی علم بدون تردید یک بهبود به حساب می‌آید. با این حال منتقدان بر این باور هستند که هزینه ریاضیات گرایی در علم اقتصاد، نگاه ریاضی  به مقولاتی است که اساساً نمی‌توانند به زبان ریاضی بیان شوند. لازم است در این باره کنکاش افزون‌تری صورت گیرد. زیرا که رشد علمی در این زمینه­ها دیگر موجبی را برای این دغدغه­ها باقی نگذاشته است. اگر ریاضیات را تنها ریاضیات محض (جبر و آنالیز) بدانیم قدر مسلم این ادعا می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد. حال اگر دامنه کاربرد ریاضیات را گسترش داده و به سوی ریاضیات نا اطمینانی برویم، یعنی نظر به احتمال، آنگاه به سادگی می‌توانیم انگیزه افراد را در یک مدل احتمالاتی وارد و در تعیین مقدار بهین متغیرهای تصمیم و نیز مقدار بهینه تابع هدف مورد استفاده قرار بدهیم. بخشی از ابهام‌های موجود در این زمینه ناشی از کم اطلاعی منتقدین خارج از رشته اقتصاد می‌تواند باشد. یکی از مصادیق این دغدغه‌ها ناتوانی ریاضیات در مدل کردن انگیز‌ه‌های افراد در یک قرارداد دو جانبه است. امروزه این نگرانی­ها سالبه به انتفاع موضوع به­شمار میروند. اگر موضوعی در سالهای گذشته یک معمای رازآلود برای اقتصادانان بود اکنون بسیاری از آنها تبدیل به بدیهیات شده است. رشد وصف ناپذیر بازارهای مالی (بطور مشخص معامله مشتقات مالی) مرهون بکارگیری ریاضیات در اقتصاد و دانش مالی بوده و توانسته است برای جامعه بشری رفاه بیافریند. ریاضیات مورد استفاده در این رشته بیشتر رنگ و بوی نظریه احتمالی را دارد تا نظریه جبر یا آنالیز.

تاریخ ریاضیات در اقتصاد

شروع کاربرد ریاضیات در اقتصاد را می‌توان با ظهور انقلاب مارجینالستی مقارن دانست. در این دوره دغدغه‌های مربوط به تولید، رشد و توزیع حاصل از رشد در میان طبقات اجتماعی به کنار نهاده شده و مبادله در بازار و تحلیل تعادل جایگزین آن شد. یعنی توجه نظریه‌های اقتصادی به فرد به جای کل اقتصاد و طبقات اجتماعی متمرکز شد. بطور مشخص لئون والراس آغازگر طرح شرایطی برای یک هماهنگی موفق در بازار با بکارگیری روشهای ریاضی بود. وی به همراهی آگوستین کورتو مقدمات کاربرد نظام یافته ریاضیات در اقتصاد را فراهم کردند.

هم در این دوره زمانی بود که دانشمندان، علم اقتصاد را همتراز با علم فیزیک می‌دانستند. پدر والراس، همانند بسیاری از اقتصاد­دانان هم عصر خود، ریاضیات را بعنوان مرکبی مناسب برای رسیدن به این هدف می‌پنداشت. علاوه بر این، همان­گونه که علم فیزیک  اصول موضوعه خود را برای واحدهای انرژی انشاء می‌کرد، در علم اقتصاد نیز واحدهایی که اصول موضوعه برای آنها پایه گذاری می‌شد، مطلوبیت بود. انگیزه افراد از مشارکت در بازار، حداکثر سازی مطلوبیت دانسته می‌شد. وی برای نشان دادن این مفاهیم از ریاضیات استفاده کرد.

والراس (1965) گام را فراتر نهاد و اظهار داشت، "تنها به یاری ریاضیات است که می‌توانیم شرط‌های مسئله حداکثر سازی مطلوبیت را بفهمیم". واژه "انقلاب مارجینالیستی" بیانی از نتایج ریاضی شرط‌های نهایی برای تعادل پایدار است که با بکارگیری نظریه حسابان در ریاضیات بدست می‌آید.

این توسعه علمی بصورت اجتناب ناپذیری واکنش‌هایی را برانگیخت. مکتب تاریخی آلمان استدلال کرد که نظریه‌ها باید به کمک روش شناسی استقرایی از داده‌ها استخراج شوند، این در حالی بود که در دیدگاه والراس روش علمی قابل قبول در اقتصاد روش اصل موضوعی یا همان روش قیاس تلقی می‌شد. براین پایه، توجه مکتب تاریخی بجای نظریه مبتنی بر ریاضیات، بر گردآوری داده‌ها و استخراج نظریه از میان آماره به روش استقرایی متمرکز بود. مکتب اطریشی اقتصاد توسط کارل منگر یک رهیافت قیاسی بدون بکارگیری ریاضیات را به پیش کشید. کانون توجه آنان بر پویایی فرآیندهای اقتصادی، بطور مشخص فعالیت‌های کارآفرینان، بجای تعادل بازار تمرکز یافت. مقاومت آن‌ها در برابر بکارگیری ریاضیات به این خاطر بود که در باور آن‌ها ریاضیات ظرفیت صدر؟ رفتارهای خلاقانه و هدفمند انسان را نداشته و رفتار آدمی نمی‌تواند بطور رضایت بخشی به صورت متعین (بوسیله ریاضیات متعین در مقابل ریاضیات تصادفی) نشان داده شود.

در بریتانیای کبیر، شخصیت پیشرو در توسعه علم اقتصاد آلفرد مارشال بود. وی دانشمندی تأثیرگذار در شکل‌گیری علم اقتصاد بعنوان علوم اجتماعی یکپارچه دانسته می‌شود. مارشال در اثر ماندگار خود "اصول 1890" استدلال‌های ریاضی را محدود به پاورقی‌ها کرد، بدون آنکه در متن کتاب اشاره‌ای بدانها کرده باشد.

این شیوه استدلال نمایانگر نقطه نظر وی در باب محدودیت‌های کاربست ریاضیات در اقتصاد است. اگرچه مارشال بسیار بیشتر از نظریه پردازان مکتب اطریشی به کاربرد ریاضیات در اقتصاد تمایل نشان می‌داد، با این حال وی در برهان‌های قیاسی خود به حداقلی از استدلال‌های ریاضی اکتفا می‌کرد و تحلیل‌های وی محدود به تعادل‌های جزیی، در مقابل تعادل عمومی والراس، بود.

جان مینارد کینتر نیز همانند مارشال دارای سابقه تحصیلی در ریاضیات بود و نیز مثل او برای بکارگیری ریاضیات در اقتصاد محدودیت‌هایی را قایل بود. در حالیکه در کار بست ریاضیات در تحلیل‌های ریاضی محطاط بود، استدلال می‌کرد که این شاخه از دانش بشر ظرفیت در بر گرفتن تمام ابعاد مظروف خود یعنی مسایل اقتصادی را ندارد. وی اقتصاد کلان را بنیان نهاد که در آن بجای تمرکز به رفتار فرد به متغیرهای همفزون شده اقتصاد توجه می‌شد. ریاضیات مورد استفاده در اقتصاد کلان آن زمان متفاوت از اقتصاد خرد دانسته می­شد، زیرا که این رشته علمی بصورت یک سیستم ریاضی ظهور کرد. نه تنها پرسش‌های جدیدی را در مقابل اقتصاد دانان مارجینالیست (نظیر شکست بازار) قرار داد، بلکه به نظر می‌رسید که اقتصاد کلان اصول موضوعه‌ای را که شالوده اقتصاد خرد بر آن استوار بود را به چالش کشید.

با بیان این گذشته تاریخی روشن می‌شود که اختلاف نظر اقتصاد دانان پیرامون بکارگیری ریاضیات در اقتصاد ریشه در تاریخ این علم دارد و در واقع خود بخشی از علم اقتصاد بوده و پدیده نوپایی در علم اقتصاد نیست. اما پرسش اساسی این است که وضعیت موجود علم، درستی دیدگاه‌های کدام مکتب را آشکار می کند. لازمه یک اقتصاد دان موفق بودن، داشتن دانش کافی در ریاضیات و امروزه علاوه بر محاسبات و آنالیز، دانش ریاضی در شاخه نظریه احتمال، از پایه‌های اصلی نظریه نا اطمینانی در نظریه اقتصاد است. کافی است به آثار برندگان جایزه نوبل نگاه کنیم. با این حال، صداهای پرخاشجویانه‌ای از گوشه وکنار، البته اغلب از سوی غیر اقتصاددانان به گوش می‌رسد که فریاد می‌آورند، ریاضیات، علم اقتصاد را تخریب کرده است. معادلات ریاضی بیش از حد واقعیت‌های اقتصادی پیچیده را ساده سازی می‌کند. این پرسش ساده را می‌توان در مقابل این طیف از منتقدان قرار داد که راه حل پیشنهادی شما چیست. فرض کنید موضوع تحقیق یکی از مسایل نظریه قراردادها باشد. پاسخ آن‌ها می‌تواند یکی از جواب‌های زیر باشد.

الف: اساساً چنین پرسشی در اقتصاد موضوعیت ندارد و سؤال تحقیق بلاوجه است.

ب: بجای بیان دقیق و اصل موضوعی، بیایید به صورت توصیفی موضوع را طرح و پاسخ آن را بیابیم.

پاسخ نخست به معنی پاک کردن صورت مسئله است. ولی راه حل دوّم چه اندازه می‌تواند به پاسخ دقیق ومناقشه­ناپذیر یا قانع کننده­ای بیانجامد؟ از نظر یک اقتصاد دانان نکته سنج، هیچ! این احساس به معنی هدف بودن ریاضیات در مدلسازی یک پدیده اقتصادی نیست. ریاضیات زبان اقتصاد دانان برای برقراری یک ارتباط دقیق بین آن‌ها است. هر اندازه این دانش ریاضی عمیق‌تر و انکار ناپذیرتر باشد، به همان اندازه بیان مسئله اقتصادی را دقیق‌تر و نیز آسان‌تر می‌کند.

هر تحقیق اقتصادی لازم است در بر گیرنده یک پرسش سیاستی باشد. در این باره کافی است نظری به مقالات مرتبط با انتظارات عقلایی در اقتصاد کلان یا هر موضوع دلخواه در زمینه‌های توسعه اقتصادی، اقتصاد خرد، یا نظریه اطلاعات ..... داشته باشید. مقالاتی که فاقد پرسش جالب توجهی بوده و علاوه بر آن راه حلی برای آن ارایه نداده باشند، معمولاً در مجلات علمی معتبر مجال چاپ نمی‌شوند. شاید در مجلات غیر معتبر ی منتشر شوند که امروزه دکانی برای کسب درآمد گردانندگان راه حلی برای حل مشکل ارتقاء مرتبه دانشگاهی برای بعضی از افراد سودجو شده است. اقتصاد دانانی که ایده اقتصادی نویی نداشته باشند و ریاضیات را تنها برای ریاضیات بکار بگیرند، معمولاً افراد موفقی نیستند. اقتصاد دانان برجسته‌ای که ایده‌های نوینی را عرصه علم و سیاست گذاری عرضه می‌کنند، از ریاضیات به عنوان یک ابزار پر توان استفاده می‌کنند. رابرت لوکاس در مقاله‌ای که به مناسبت بزرگداشت مقام علمی پل ساموئلسون نوشت، اظهار می‌کند، "من به این نتیجه دست یافتم که تحلیل‌های ریاضی تنها یکی از راه‌های ممکن ارایه نظریه اقتصادی نیست،  بلکه آن تنها راه ارایه یک نظریه اقتصادی است. نظریه اقتصاد تحلیل ریاضی است. هر چیز دیگر تنها ارایه یک تصویر بوده و حرفی بیش نیست".

 

حال با این توضیحات بهتر است تجربه شخصی خود را در مواجه با مهندسان و ورودشان به علم اقتصاد بیان کنم و به این پرسش پاسخ دهم که آیا آنها توانسته اند در تحلیل مسائل اقتصادی کشور بیشتر از سایر اقتصاددانان مثمر ثمر واقع شوند؟

نخست از ارتباط مهندسین اقتصاددان با دانشگاه‌های معتبر دنیا شروع کنیم. اگر بپذیریم که دانشگاه‌های برتر دنیا در انتخاب کادر علمی خود بطور نسبی به درستی عمل کرده‌اند، آنگاه پاسخ پرسش شما نیز روشن است. زیرا که هم اکنون نگاهی به رزومه استادان این دانشگاه‌ها آشکار میکند که بسیاری از آن‌ها حداقل دارای یک دوره تحصیل در ریاضیات، مهندسی یا فیزیک بوده‌اند. از این جهت می‌توان نتیجه‌گیری کرد که حضور مهندسین موفق در اقتصاد، در بالندگی علم اقتصاد تأثیرگذار بوده است. حال تجربه شخصی خود را بیان می‌کنم. شاید بنده در شمار معدود مدرسین اقتصاد هستم که بیشترین ارتباط حرفه‌ای را هم با دانشکده‌های علوم اقتصادی و نیز دانشکده‌هایی که فضای غالب آن‌ها با مهندسین اقتصاددان است داشته ام. به باور من در بدبینانه‌ترین تحلیل می‌توان گفت مهارت تحلیلی مهندسین همپای اقتصاددانان اقتصادخوان بوده است. تنها آفت این نتیجه‌گیری من این است که دانشجویان مهندس من جزء برجسته‌گان رشته خود بوده‌اند در نتیجه مستقل از رشته تحصیلی، دارای بازدهی بالایی در تولید فکر داشته­اند. اما آیا تمام دانش آموخته‌های مهندسی اقتصاددان نیز این اندازه موفق بوده‌اند؟ در این باره می‌توان پیمایش بیشتری انجام داد.


غلامرضا کشاورز حداد، دانشیار دانشگاه شریف

منبع: تعادل

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0