جمعه 14 ارديبهشت 1403 شمسی /5/3/2024 8:03:34 AM
انتخابات و مساله نمایندگی

در یادداشت پیشین به ضرورت بازنگری در بنیان‌ها و اصول اخلاقی سیاست‌ورزی به‌عنوان دیباپچه‌ای برای ورود به بحث پرداخته شد. 
سیاست‌ورزی در روزگار مرگ سیاست (۲)

از قضا انتشار این یادداشت‌ها با سالروز پیروزی انقلاب هم‌زمان شد. رهبری انقلاب به صراحت می‌گفت "ما خواستار جمهوری اسلامی هستیم، جمهوری فرم و شکل حکومت را تشکیل می دهد و اسلامی یعنی محتوای آن فرم، که قوانین الهی است". پرواضح است که جمهوری به مفهوم حاکمیت اراده‌ی ملی از طریق انتخابات است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تثبیت شد. اکنون با گذشت ۴۴ سال از انقلاب، زمان آن رسیده‌است که میزان نمایندگی ملت توسط دولت و مجلس مورد آزمون قرار گیرد. به این امید که این کار به فهم جامعه از کژراه‌های طی شده و یافتن راهی برای بازگشت به بنیان‌های جمهوری و کنشگری سیاسی موثر کمک کند. هم‌چنین، سایر اندیشوران و سیاست‌مداران با ذکر تجربه‌های خود، فضا را برای هم‌دلی و هم‌راهی در جامعه مدنی فراهم آورند.
روند انحطاط سیاست در ایران از انتخابات شوراهای شهر در اسفندماه ۱۳۸۱ سرعت می‌یابد. از این تاریخ به این سو، ویژگی نمایندگی و بازتابی اراده‌ی عمومی در انتخابات در سطح‌های محلی، منطقه‎ای و ملی به‌تدریج کم‌رنگ می‌شود و بیشتر کارکرد شکلی و رسمی پُررنگ‌تر می‌گردد. این بدین معنی نیست که پیش از این، اشتباه‌های پرشماری رخ نداده‌است. مهم، مشاهده‌ی لحظه‌ها و نقاط عطفی است که روندهای سیاسی ایران را تحت تاثیر قرار داده‌اند. با این نگاه، بازخوانی‌ پدیده‌ی انتخابات پس از انقلاب به‌عنوان بنیان حاکمیت ملی و اراده‌ی عمومی برای آینده‌ی ایران بسیار با اهمیت است. شاید گروهی بر انتخابات مجلس و یا رییس جمهوری تاکید بیشتری نمایند. لیکن، به گمان این قلم، دموکراسی شهری مادر دموکراسی ملی است. در جایی که دموکراسی محله‌ای وجود ندارد، قاعدتا نمی‌توان انتظار استقرار دموکراسی ملی داشت. چرا که انتخابات شوراهای اسلامی شهرها و روستاها به‌طور مستقیم و بی‌واسطه با زندگی روزانه مردم ارتباط برقرار می‌کند. این واقعیتی است که در ایران تجربه شد و صحت آن به اثبات رسید و اکنون عین واقعیت است.

نخستین انتخاباتی که مردم به آن پشت کردند و اکثریت قاطع به صندوق «نه» گفتند، انتخابات شوراهای شهر در اسفندماه ۱۳۸۱ بود. این انتخابات در روزگار اوج شکوفایی اصلاحات انجام شد. ۱۴ سال از پایان جنگ گذشته‌بود. بسیاری از برنامه‌های بازسازی جنگ به‌ثمر رسیده‌بود و شاخص‌های اقتصادی در بهترین وضع خود بودند. از حیث وضعیت توسعه فرهنگی و سیاسی نیز جامعه‌ی مدنی ایران از جمله بهترین دوران‌های خود را در روزگاران معاصر تجربه کرده‌بود. با این وجود، در این انتخابات تنها حدود ۵۶۲هزار نفر در تهران حدود ۸میلیون نفری نفری به سوی صندوق آمدند و اکثریت افراد منتخب میزان رایی کمتر از یکصدهزار داشتند. جریانی ناشناخته و تازه تاسیس به نام آبادگران برنده انتخابات تهران شد. که بعدها مسیر جمهوری را به تدریج تنگ و تنگ‌تر کرد. وضعیت در سایر شهرهای بزرگ نیز چندان بهتر نبود.

تقریبا هم‌زمان با اتفاق پیش‌گفته، لایحه‌ی اصلاح قانون انتخابات از سوی دولت به مجلس ارائه شد که هرچند ناکافی اما، حاوی اصلاحاتی درست و در راه انتخابات آزاد بود. این لایحه دو هدف اصلی را پی می‌گرفت. یکی محدودسازی کیفیت نظارت شورای نگهبان به حدود قانونی و یا به عبارت دیگر لغو نظارت استصوابی. و دیگری، حذف امکان قضاوت‌های شخصی در باره‌ی نامزدهای انتخاباتی از سوی مراجع مختلف و محدودسازی آن به ضوابطی قابل اندازه‌گیری و یا ارجاع به مراجع قضایی برای سلب حق نامزدی از شهروندان. لیکن، اکثریت مجلس ششم و دولت وقت که هم‌گرا بودند موفق به پیشبرد اهداف قانونی خود نشدند. آنان به سد شورای نگهبان برخوردند و حتی تحصن یک ماهه‌ی گروهی از نمایندگان و نامه‌شان به رهبری موثر نیفتاد. و دولت که ابتدا تصمیم بر عدم برگزاری انتخابات داشت نیز از تصمیم خود عقب نشینی کرد و انتخابات را در اول اسفندماه ۱۳۸۲ برگزار کرد. این اولین انتخابات مجلس بود که شورای نگهبان تحت عنوان نظارت با ورود غیر قابل توجیه بخش عمده‌ای از نامزدهای شناخته‌شده و دارای حسنِ شهرت و نمایندگان مجلس دوره‌ی ششم را رد صلاحیت کرد و مجلس را در آستانه‌ی بحران نمایندگی قرار داد.

چرا؟ و چگونه شورای نگهبان موفق شد؟ با کدام پشتوانه‌ی سیاسی و اجتماعی؟ این پرسشی نیست که بتوان به‌سادگی از کنارآن گذشت. پاسخ‌های سرسری و کوتاه هم وافی به مقصود نیست. نیاز به تعمق فراوان است. و این قلم نیز در انبان دانشی و تجربی خود پاسخ آماده‌ای برای آن ندارد. و تنها می‌تواند پرسش‌های مرتبط دیگری را بر آن بیفزاید.

آیا سیاست‌مداران در ایران نهادهای جامعه مدنی را نمایندگی می‌کردند و می‌کنند؟ و یا آن‌که به یک حس خوش‌آیند عمومی مدرن بودن و یا همراهی کلی با جامعه اکتفا می‌کنند؟ آیا آنان با مفهوم مکان و حس تعلق به آن، اعم از سطح محله‌ای، منطقه‌ای و ملی آشنایی کافی دارند؟ آیا سیستم با مفهوم حکمروایی شهری مبتنی بر اراده‌ی شهروندان در محله‌های مختلف و کیفیت زندگی آنان ارتباط برقرار می‌نماید؟ آیا سیاست‌مدارن موفق به درکِ مفهوم محله و شکل‌دهی شبکه‌ی ارتباطات محلات شهری و یا دستِ‌کم موفق به ارتباط با عوامل موثر در محلات می‌نمایند؟ یعنی همان زندگی معمولی. و یا آن‌که آنان گرفتار سیاست در سطح عالی هستند و از سیاستِ کوچه و خیابان و هم‌نشینی با شهروندان غفلت می‌ورزند؟

شاید یک دلیل این باشد که سیاست‌مداران ملی ایران از جمله اصلاح‌طلبان به مفهوم محله، حرفه و صنف به عنوان هسته‌های کوچک‌تر اجتماع و زندگی شهری کمتر توجه کردند و آن را در دستور کار ارتباطات اجتماعی خود قرار دادند. به نشان آن‌که حتی در زمان‌هایی که شهرداری‌ها در اختیار آنان بود، هیچ‌گاه سازمان تقسیمات شهرداری‌ها محله‌محور نشدند. حوزه‌های انتخابیه در قانون انتخابات شوراها با تقسیمات شهرداری مناطق مطابقت داده نشد. کمتر شهردار منطقه‌ای در محله مورد ماموریت خود زندگی می‌کند. و درآمد-هزینه شهرداری‌های مناطق به ساکنان منطقه‌ها گزارش نمی‌شود. همین وضعیت را می‌توان در ارتباط با نظام‌های حرفه‌ای و صنفی مشاهده نمود. لذا، فراتر از احساس عمومی جانبداری از جامعه مدنی، ارتباطات وثیق با لایه‌های زیرین جامعه در تجربه‌ی زندگی روزمره‌شان برقرار نشد. آیا اگر مردم نتیجه‌ی انتخابات را در بهبود زندگی خود موثر می‌دانستند، به صندوق پشت می‌کردند؟

تمایل دارم که متذکر شوم که بازنگری به مساله انتخابات به این سادگی نیست. مبنا قرار گرفتن نظام حکمروایی بر اراده‌ی عمومی و ملی، نیازمند لازمه‌های متعددی است. نخست تقسیمات جغرافیایی است، به‌ویژه در ایران، با تنوع جغرافیای طبیعی و تکثر قومی که بر آن حاکم است. از این‌رو، تفکیک امر محلی از امر ملی ضرورتی انکار ناپذیر است. و در امر ملی، تقسیمات کشوری و تعادل بخشی به حوزه‌های نمایندگی با جمعیت از اهمیت بسزایی برخوردار است. کافی است در این ارتباط به این نکته توجه شود که جمعیت شهری ایران در ۶ دهه‌ی گذشته بیش از ده برابر شده، حال آنکه رشد جمعیتی در حدود دو برابر بوده، لیکن نظام تقسیمات حوزه‌های انتخابی نمایندگی به نفع روستانشینان است.

مفهوم نمایندگی فارغ از بحث‌های فرایندهای انتخاباتی حتی از منظر نمایندگی جمعیتی دارای ایراد کلی است. این موضوعی است که کمتر توسط سیاست‌مداران دیده‌شد. موضوع بعدی، مسئولیت پذیری جمعی در اعلام مواضع است. لازمه‌ی این امر نیز بازگشت به مفهوم نمایندگی اعم از حرفه‌ای، صنفی و سیاسی از مجرای تشکل‌های مدنی و احزاب است. فراتر، فرایندهای انتخابات و حصول اطمینان از حراست از حق رای افراد بسیار مهم است. قاعدتا، برگزاری انتخابات نباید توسط دولت انجام شود. بسیاری از کشورها قانون‌های تفصیلی در باره سازمان برگزاری انتخابات مستقل از قدرت دارند. و مهم‌تر آن‌که بحث صلاحیت به‌هیچ روی نباید مبتنی بر ارزیابی‌های نظری و شخصی افرادی خاص و یا مراجعی غیر پاسخگو باشد. قاعدتا، هر ایرانی که در ایران زندگی می‌کند با داشتن شرایط عمومی و غیرقابل تفسیر چون سن باید حق نامزدی و حق رای داشته باشد مگر به حکم دادگاه صالح. کم‌وبیش این موضوع در لایحه اصلاحی سال ۱۳۸۱ آمده‌بود. لیکن پرسش این است که آیا نحوه‌ی هدف‌گذاری حذف نظارت استصوابی درست بود؟ و یا آن‌که می‌بایست مساله‌های صلاحیت و نظارت به نحو دیگری هدف‌گذاری می‌شد؟ به این موضوع در یادداشت بعدی پرداخته خواهد شد.

منبع: روزنامه اعتماد


عباس آخوندی، ۱۶ بهمن ۱۴۰۱

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین