سه شنبه 1 خرداد 1403 شمسی /5/21/2024 4:10:24 AM

🔻روزنامه تعادل
📍 مرثیه‌ای برای اقتصاد دیجیتال
✍️ مرتضی افقه
۱)می‌گویند، ساختن و برپا کردن بسیار دشوار‌تر از ویران کردن و منهدم کردن است. شما برای ایجاد یک ساختمان بلند، نیازمند برنامه‌ریزی و طراحی و اجرای اصولی هستید، اما همین ساختمان را به راحتی از طریق یک تکانه می‌توان منهدم کرد. این داستان اقتصاد دیجیتال کشور ما است که دهه‌ها برای برپایی و نضج گرفتن آن زمان صرف شده، اما با یک اشتباه مسوولان در فیلترینگ و مسدودسازی، ناگهان بر باد می‌رود. در این میان آقای مسوول به راحتی می‌گوید، مسدود شدن اینستاگرام مساله‌ای نیست، مردم کسب و کار خود را در اپلیکیشن‌های داخلی برپا کنند! انگار که برپایی کسب و کار آنلاین به یک دکمه نیاز دارد که فشرده شود و بعد به راحتی برپا شود. برای ایجاد یک شغل (چه آنلاین و چه عادی) سال‌ها زمان نیاز است و به راحتی نمی‌توان به مردم گفت، قلمرویی که در بستر اینستاگرام ایجاد کرده‌اند را به جای دیگری منتقل کنند.

۲) مدت‌هاست که کارشناسان اقتصادی در خصوص ضرورت تن دادن به واقعیت‌های علم اقتصاد سخن می‌گویند و از متولیان و تصمیم‌گیران کشور پیروی از علم و اصول اقتصادی را خواستارند؛ اما متاسفانه نه تنها توجهی به این واقعیت‌ها نمی‌شود بلکه اقتصاد در ایران به مثابه ابزاری برای تحقق مطالبات سیاسی دستخوش تصمیمات سیاسی و غیرکارشناسی است. امروز اقتصاد دیجیتال و مشاغل آنلاین بخش قابل‌توجهی از حجم اقتصادی در کشورهای مختلف را تشکیل می‌دهند. لازمه رشد این حوزه مهم، نوسازی زیرساخت‌های ارتباطی و تن دادن به سرمایه‌گذاری‌های بنیادین در این حوزه است. بسیاری از کشورها در سطح جهان ممکن است با اعتراض، تجمع و انتقاد مواجه شوند، اما کمتر کشوری را می‌توان پیدا کرد که بلافاصله پس از وقوع هر انتقاد یا اعتراضی اقدام به از میان بردن همه ظرفیت‌های تجمیع شده خود طی دهه‌ها در حوزه اقتصاد دیجیتال کند.

۳) اما این گزاره در اقتصاد ایران رخ می‌دهد، بدون اینکه کسی در خصوص آن توضیحی دهد. سال‌ها طول می‌کشد تا یک فرد یا یک خانواده یک کسب و کار آنلاین را ساماندهی کنند. دهه‌ها زمان نیاز است تا از طریق نیازسنجی و برنامه‌ریزی‌های گسترده مشتری و مخاطب برای مشاغل آنلاین پیدا کرد. اما ویرانی و از میان رفتن این شغل به راحتی امکان‌پذیر است، به سادگی فشردن یک دکمه و ایجاد فیلترینگ می‌توان میلیون‌ها شغل در بستر اینستاگرام را یک شبه نابود کرد و ده‌ها میلیون نفر را بیکار ساخت.

۴) به نظر می‌رسد، موضوعات سیاسی و جناحی موضوعی به مراتب مهم‌تر از اصل اقتصاد برای مدیران ایرانی است. رای به فیلترینگ نشان می‌دهد که متولیان امر متوجه تبعات این تصمیم نیستند. بدون تردید این تصمیم شاخص‌های اقتصادی را بیشتر در وضعیت نزول قرار می‌دهد، بیکاری را وسعت می‌بخشد و فقر را گسترش می‌دهد. هر اندازه هم که کارشناسان هشدار دهند باز هم برای کسی مهم نیست که چه بر سر مشاغل ایرانی در بستر آنلاین می‌آید.‌ ای‌کاش می‌شد، پای درددل زنان و مردانی نشست که معیشت خود را از اینستاگرام تهیه می‌کردند اما ناگهان صبح از خواب بلند و متوجه شدند به دلیل فیلترینگ باید این فضا را رها کنند. به نظرم دیگر وقت آن رسیده است که به این نوع برنامه‌ریزی‌ها پایان داده شود. اقتصاد و اقتصاد دیجیتال نیازمند تداوم، نوسازی و سرمایه‌گذاری است. سه‌گانه‌ای که هرگز در فضای تصمیم‌سازی کشور به آن توجهی نمی‌شود.


🔻روزنامه کیهان
📍 ملاحظاتی درباره آشوب‌ها و چند راهکار
✍️جعفر بلوری

دیگر برای کم‌هوش‌ترین، کُندذهن‌ترین و ساده‌لوح‌ترین افراد هم، کوچک‌ترین تردیدی باقی نمانده که، آنچه طی روزهای اخیر در ایران عزیز و به بهانه فوت مهسا امینی رخ داد، هیچ ارتباطی به مسئله آزادی زنان و حتی فوت ایشان ندارد. تصورش را بکنید مثلاً در آلمان، خانمی برخلاف قوانین داخلی این کشور تخلفی کرده و از سوی پلیس احضار شود. در اداره پلیس بنا به دلایلی مثل داشتن بیماری زمینه‌ای دچار عارضه قلبی شده و فوت گردد. عده‌ای به خیابان‌ها بریزند و خواستار سرنگونی نظام سیاسی حاکم بر آلمان شوند و برکناری جناب شولتز را فریاد بزنند! سپس شروع به بریدن گلوی پلیس، آتش‌زدن پلیس و حمله به زنانی کنند که، در حال اجرای آن قانون هستند! شعار «ضد خشونت» دهند و بدترین خشونت‌ها را مرتکب شوند. عده‌ای نیز به بهانه فوت آن خانم، پرچم تجزیه آلمان را بالا بگیرند و آمریکا هم آلمان را تحریم کند! مضحک نیست؟ راستی کجای این «اتفاق» با «واکنش‌های به آن اتفاق» منطبق است؟
اما چرا واکنش‌ها به چنین رخدادهایی در ایران این‌طور به فاجعه و خونریزی و پلیس‌کشی و در نهایت به مبحث براندازی ختم می‌شود؟ و سؤال دوم این‌که چند بار باید چنین اتفاقاتی در کشور رخ دهد تا مسئولین ما به فکر چاره بیفتند؟ چند پاسخ به نظر قابل طرح می‌رسد.
۱- از سؤال اول شروع کنیم. اگر بخواهیم به صورت کلان بحث کنیم، «ماهیت» ضد استکباری و مستقل جمهوری اسلامی ایران، مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیل وقوع این حملات و وقایع است. هر کشوری بنا به دلایلی دشمنانی دارد. جمهوری اسلامی ایران نیز به دلیل ماهیت ضد استکباری‌اش و ضرباتی که به طرح‌های متعدد غرب به‌ویژه در منطقه زده (داعش فقط یکی از این طرح‌ها بود)، طبعاً دشمنان بزرگ‌تر و گردن‌کلفت‌تر و چه بسا حتی «پست‌تری» هم دارد. این جمهوری عزیز طی ۴ دهه‌ای که از عمرش می‌گذرد صاحبان نظم فعلی جهانی را کم به ستوه نیاورده و چنین جمهوری که نام «اسلام ناب محمدی(ص)» را هم به حق، با خود یدک می‌کشد، از سوی چنین قدرت‌هایی، نمی‌تواند تحمل شود. برای فهم شرایطی که توصیف شد به‌عنوان فقط یک نمونه و مثال، رجوع کنید به کتاب «صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد» نوشته «دیوید فرامکین» تا ببینید طی سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۲ چگونه این قدرت‌ها مثل آب خوردن، اقدام به تغییر نقشه‌های جغرافیایی کشورها و مرزها کرده و سیاست‌های استعماری‌شان را جلو می‌بردند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. یک کارمند ساده انگلیسی می‌نشست و نقشه خالی را جلو خود می‌گذاشت، و هر طور که دلش می‌خواست، مرزها را ترسیم می‌کرد و کشوری را خلق می‌کرد با ابعاد و ‌اندازه‌ای که دوست داشت! این روند از بین رفته و جبهه بزرگ مقاومت نیز به‌اندازه خود کار را از این وضعی که توصیف شد رسانده به وضعی که امروز می‌بینیم. کدام وضع؟ نگاهی به سرزمین‌های اشغالی فلسطین بیندازید! همین‌طور حادثه ۱۱ سپتامبر و تحولات پس از آن و تحلیل‌های متعدد پیرامون آن در رابطه با منطقه را مرور کنید. به پروژه داعش هم بیندیشید. همین‌طور ده‌ها طرحی که انتهای همه آنها می‌رسید به «تغییر مرزها» و «تجزیه کشورها» به شکلی که منافع صاحبان نظم فعلی جهانی، تامین شود. بسیاری از این طرح‌ها به برکت جمهوری اسلامی ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش به دیوار خورده. آیا حق ندارند از این جمهوری عزیز اسلامی عصبانی باشند؟ قطعاً حق دارند!! سرنگونی این جمهوری آرزوی صاحبان نظم ترک برداشته امروز جهانی است و برای تحقق این آرزو، دست به هر کاری می‌زنند و از کوچک‌ترین فرصت و بهانه، نمی‌گذرند. واکنش‌ها به فوت مهسا هیچ سنخیتی چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ ‌اندازه و شکل با این واکنش‌ها ندارد و صرفا
یک «بهانه» است. به بیانیه مهم وزارت اطلاعات که روز شنبه گذشته منتشر شد هم اگر نگاهی بیندازید، منظورمان از این که می‌گوییم «حاضرند
دست به هر کاری بزنند» و «دشمنان جمهوری اسلامی ایران جزو پست‌ترین دشمنان هستند» را متوجه می‌شوید.
۲- بدون اغراق پلیس ایران، جزو مظلوم‌ترین و محجوب‌ترین نیروهای نظامی دنیاست و برای رسیدن به درستی این ادعا، کافی است رفتار و کارنامه پلیس کشورمان را با رفتار و کارنامه پلیس بزرگ‌ترین مدعیان دنیا مثل آمریکا مقایسه کرد. با حملات ناجوانمردانه‌ای که به این ضامنین امنیت می‌شود، معتقدیم باید بیش از گذشته از این قشر فداکار حمایت و دفاع کرد. باعث حیرت است که در این مملکت، به بانیان خسارت محض و برجام، مدال شجاعت و سکه اعطا می‌شود اما تا لحظه تنظیم این یادداشت نشنیده‌ایم به نیروهای پلیس که این روزها الحق و الانصاف، در مقابه با تجزیه‌طلبان و تروریست‌ها سنگ تمام گذاشته و خون داده‌اند، مدالی اهداء شده یا تشویق شده باشند. پلیس در همه کشورها، «حافظ شیرازه تنظیم‌های اجتماعی» است و حمله به پلیس چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی، می‌تواند این شیرازه تنظیم اجتماعی را سُست کند و به قول «امیل دورکیم» در چنین فضایی «افراد جامعه به حال خود رها شده و شاهد بی‌هنجاری اجتماعی(Anomie) خواهیم بود.» امروز حمله به پلیس دقیقاً برای رسیدن به همین هدف صورت می‌گیرد!
۳- اما آنچه در دو بند بالا شرح دادیم برای وقوع، به بستر نیاز دارد و این بستر چیزی نیست جز «رسانه». شاید یکی از بزرگ‌ترین درس‌هایی که از این چند روز اغتشاش می‌شد گرفت، اثبات «جایگاه بالای رسانه» در جنگ‌هاست. در هیچ جنگ سختی- تاکید می‌شود هیچ جنگی-
چه بزرگ مثل جنگ این روزهای اوکراین و چه کوچک مثل آنچه به صورت پراکنده در کف برخی خیابان‌ها شاهد بودیم، رسانه غایب نبوده. امروز در کنار جنگ بزرگ اوکراین که بین روسیه از یک طرف و ده‌ها کشور غربی و شرقی گردن‌کلفت از طرف دیگر جریان دارد، یک جنگ بسیار بزرگ رسانه‌ای و نرم نیز جاری و ساری است که نقش و تاثیر آن، کم از جنگ سخت و نظامی نیست. حالا شما بفرمایید، این بستر (رسانه و فضای مجازی) در کشور ما در اختیار خودمان است یا دشمن؟ کدام کشور را در دنیا سراغ دارید که کنترل افکار عمومی‌اش را به دشمن سپرده باشد؟ یک مورد، فقط یک مورد نشان دهید، کشوری در دنیا زیرساخت‌های اطلاع‌رسانی و کسب و کار مردمانش را در اختیار نه یک کشور دیگر که، در اختیار دشمنانش گذاشته باشد. این فضا «باید» سر و سامان یابد. «جادوی رسانه»، این توان حیرت‌انگیز را دارد که، کم را زیاد، زیاد را کم، حق را باطل و بالعکس، باطل را حق جلوه دهد. این تکنولوژی این توان را دارد که به اقلیت بقبولاند تو اکثریتی و بدین ترتیب اقلیت را با این توهم، به سروصدا و حرکت وادارد. این مبحث، مبحث طولانی است و یادداشت جداگانه‌ای را می‌طلبد. فقط برای این که مبحثمان ناقص نماند، توصیه می‌کنیم نگاه کنید به نظریه «مارپیچ سکوت» (Spiral of Silence) «الیزابت نوئل نویمان» دانشمند علوم سیاسی و ارتباطات آلمان. ریشه این نظریه مهم علوم ارتباطات باز می‌گردد به یک نکته روانشناسی. طبق این نکته «کسانی که در اقلیت‌اند، ترجیح می‌دهند سکوت کنند و بالعکس، کسانی که فکر می‌کنند در اکثریتند، پر سر و صدا می‌شوند.» با ابزار رسانه می‌شود به یک اقلیت، القای اکثریت بودن را کرد و به حرکت وادارشان نمود و از آن سو، اکثریت را از حرکت بازایستاند و به سکوت وادارشان کرد. رفتار این روزهای بسیاری از سلبریتی‌ها را می‌توان، با این نظریه تبیین کرد!
۴- نکته آخر یک توصیه است که در عین حال پاسخ سؤال دوم این یادداشت هم هست. وقتی کشوری چنین دشمنان پلید و قسم‌خورده‌ای دارد که برای رسیدن به اهدافشان حاضرند دو هواپیمای مسافربری را سرنگون کنند! وقتی «رسانه» چنین جایگاه مهمی در همه شئون زندگی و در مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی دارد، وقتی کشوری ده‌ها بار از یک سوراخ گزیده می‌شود یعنی، باید به طور جد چاره‌ای بیندیشد. ما فکر می‌کنیم در کنار قلع و قمع فاحشه‌های سیاسی و تروریست‌های ریز و درشت و تجزیه‌طلبان داخلی و خارجی، و در کنار تبیین واقعیت برای مردم و معترضین واقعی و افشاء ماهیت دشمنان این جمهوری عزیز، باید به وضعیت رسانه‌ها و فضای مجازی‌مان، درست مثل آمریکا و فرانسه و انگلیس و... سر و سامان بدهیم. دشمن با استفاده از همین فضای بی‌دروپیکر طرح صیانت را «سانسور» و سر و سامان دادن به این فضای یله و رها را
«کره شمالی کردن کشور» جا زد! با استفاده از همین فضای یله و رها، آتش آشوب را روشن کرد و اکنون مثل کارشناسی دلسوز، برای عبور از این فتنه، نسخه می‌پیچد! همیشه، یک راه‌حل بیشتر هم در نسخه‌شان دیده نمی‌شود: «جایی برای اعتراض تدارک ببینید»(!) به دولت محترم پیشنهاد می‌کنیم برای شروع، تمام خساراتی که طی این روزها به مردم وارد شده را فاکتور کنند و برای اوباش اجاره‌ای و برخی از چهره‌های سیاسی تندرویی که با دروغ و ابزار رسانه آتش آشوب را روشن کرده و اکنون خود را کنار کشیده و ژست کارشناس گرفته‌اند بفرستد. هزینه که برایشان بالا رفت، متوقف خواهند شد. پس از آن می‌توان نشست و با کمک جامعه‌شناسان، روانشناسان و کارشناسان واقعی راهکارهای ریشه‌ای و علمی برای عدم تکرار چنین اتفاقاتی یافت.


🔻روزنامه اطلاعات
📍 گزاره‌های اشتباه
✍️فتح‌الله آملی
از بین گزاره‌ها، دو گزاره کاملاً متضاد در رابطه با حوادث اخیر مطرح است. «یکی آنکه به کلی وجود اعتراض را نفی می‌کند و کلیت آن‌را در زیر سایه اغتشاشات هدف‌دار با صحنه‌گردانی دشمنان و ضد انقلاب و عوامل جاسوسی بیگانه برمی‌شمارد که قصدی جز ویرانی دین و نظام و تجزیه کشور ندارد و لذا بی‌هیچ مسامحه یا مدارایی باید با شدت تمام سرکوب شود.»
«گزاره دیگر اما این اعتراض‌ها و حتی اغتشاش‌های تبعی به وجود آمده را به تمامی، مطالبات مردمی و خواسته اصلی جامعه سرکوب شده دانسته و آن‌را به عنوان نماینده افکار عمومی و اکثریت جامعه بر شمرده و هرگونه برخورد با آنرا اختناق و دیکتاتوری و سرکوب می‌داند و معتقد است چون هیچ راه و منفذ و میدانی برای اعتراض باز نیست کار به فریاد و خشونت می‌کشد و فرجام ایجاد چنین فضایی، همین خشونت و نفرت است.»
بر هر دو گزاره اشکالات اساسی وارد است که عدم واکاوی و تحلیل و بررسی دقیق و آسیب‌شناسانه آن می‌تواند به دوقطبی‌سازی خطرناک جامعه و عدم ایجاد بستر مفاهمه و وفاق یاری رساند و جامعه را از یکپارچگی و نظام را از سرمایه اجتماعی محروم سازد.
در گزاره اول، اشکالات ساختاری در نحوه حکمرانی و ضعف‌های مدیریتی و لزوم اصلاحات اساسی در روند‌ها و تصمیم‌سازی‌ها و رویکردها مغفول می‌ماند و نادیده‌انگاری می‌شود و در گزاره دوم دست‌های آشکار و نهانی که با اهداف مشخص و معلوم و شوم درصدد بی‌ثباتی و آشوب و حتی تجزیه و وابستگی کشورند و در فکر خیر و صلاح این ملک و ملت هم نیستند، در پرده می‌‌مانند و مورد غفلت قرار می‌گیرند.
در این میان اما آنها که به فکر امنیت و سرفرازی و قوام این کشور بزرگ با گذشته پرافتخار و با فرهنگ و تمدن دیرپا هستند دغدغه‌های بزگتری دارند و هوشمندانه‌تر به بررسی حوادث می‌پردازند و دوست می‌دارند دلسوزانه، هم با دولت و حاکمیت وهم با بخش ملتهب جامعه که معترضند به گپ و گفت بنشینند و مطالبات جامعه را با منویات مسئولان و کارگزاران تا حد مطلوب به هم نزدیک کنند. اینکه بگوئیم یا باور کنیم که مردم فقط همان‌هایی هستند که چون ما می‌پندارند و در تصدیق ما همیشه همراه بوده‌اند و دیگران مشتی خود فروخته و عوامل بیگانه، بردامنه شکاف اجتماعی می‌افزاید و در درون خود بحران آفرین است. قدر مسلم هیچ ایرانی وطن‌پرستی سوختن و کشتن وآتش زدن و بحران آفریدن و امنیت و ثبات کشور به خطر انداختن را تائید نمی‌کند اما نشنیدن صدای جامعه و عدم درک دردها و آلام آنان و عدم مدارا و تحمل و شکیب برای شنیدن صدای مخالف و اعتراض به غفلت‌ها و ندانم کاری‌ها را نیز بر نمی‌تابد. وقتی دهه‌هاست کشور با وجود این همه امکانات و ثروت‌های خدادادی و توان بالقوه برای آسایش و رفاه و پیشرفت، با تورم دو رقمی، فاصله‌های وحشتناک طبقاتی، ناکارآمدی آشکار سیستم اداری و قضایی و قانون‌گذاری، انحصارات گسترده در کسب ثروت و تقسیم ناعادلانه درآمد و فساد بالنسبه سیستمی و بحران کار و تولید و مسکن و اشتغال و ازدواج و نابرابری دهشناک اقتصادی و ویژه خواری‌ها و رانت‌های آزار دهنده روبروست نمی‌تواند نسبت به حساسیت‌های نسبتاً کم اهمیت‌تر در مقام مقایسه با معضلات پیچیده‌تر اجتماعی و اقتصادی نظام تصمیم‌گیری اقناع شود و آن را مورد قبول بداند. و یا نمی‌تواند تنها یک تعریف محدود از دین و واجبات دینی را همه آموزه‌های دینی مفروض بداند. شک نکنید که جامعه ایرانی جامعه‌ای دینی است منتهی نه فقط قرائتی که برخی از ما از دین داریم و تنها قرائت خود را از دین مطلوب می‌دانیم در حالی‌که در دین و اندیشه دینی رحمت، عدالت، انصاف، اخلاق، مدارا، محبت، گذشت و شنیدن صدای مخالف و یستمعون القول فیتبعون احسنه… و اطلب العلم ولو بالصین و بسیاری از مولفه‌های دیگر هم داریم و وقتی می‌گوئیم دین بهترین آئینه برای زندگی است باید نشان دهیم و می‌دادیم که در سایه حکومت دینی مردم زندگی بهتری پیدا می‌کنند و نمایش کارآمدی نظام اسلامی می‌بایست و باید مهمترین اولویت و دغدغه حاکمان و کارگزاران بوده و باشد.
باید بپذیریم که جامعه متکثر ۸۵ میلیونی را نمی‌توان با یک نظر و روش و یا با نگاه یک جمع محدود همفکر که حتی در حوزه مباحث معرفتی و دینی هم توسط دیگر اندیشمندان این حوزه محل نقد و مناقشه‌اند اداره کرد و حساب این جزم اندیشی را به پای دین و باور دینی نوشت.
کوته سخن اینکه اگر می‌خواهیم هر بار بغض اجتماعی در هر حادثه کوچک و بزرگی سرباز نکند و بستر دشمن شاد کنی را فراهم نیاورد باب گفتگوهای بین نسلی و شنیدن صدای مخالف را باز کنیم. نه فقط در میانه بحران‌ها و زودگذر، بلکه به عنوان یک ضرورت همیشگی و مدام فضای مناسب برای اعتراض و نقد حکومت و دولت و تظاهرات اعتراضی مدنی، دکان اغتشاش و آشوب و کشتار و تخریب را تخته می‌کند. برای اجرایی‌شدن آنچه رئیس‌جمهور در گفتگوی تلویزیونی اخیر در باب تفکیک اعتراض از اغتشاش (تأیید اوّلی و نفی دوّمی) بیان کرد، باید فکری کرد.


🔻روزنامه اعتماد
📍‌ شیر گاز را ببندید!
✍️عباس عبدی
مایه سیاست، قدرت است، قدرت و نه زور. البته در مواردی این دو به یکدیگر نزدیک می‌شوند، ولی هیچ‌گاه یکی نمی‌شوند. قدرت ابعاد گوناگونی دارد، که زور فقط یکی از این ابعاد است. قدرتی که به زور تقلیل پیدا کند، نه تنها بسیار خطرناک است، بلکه به سرعت میرا و رو به زوال خواهد بود و به ابتذال کشیده می‌شود. زور عجزی است که لباس قدرت را پوشیده است و فارغ از هر گونه چارچوب اخلاقی، چشم بسته و از روی استیصال به این طرف و آن طرف شاخ می‌زند. سال‌ها پیش یک آگهی تبلیغاتی تلویزیونی بود که پدر خانواده کنار پسر ده ساله‌اش نشسته بود که ناگهان بوی نامطبوعی به مشام او می‌رسد، یک‌باره پس‌گردنی محکمی به پسر می‌زند که چرا بی‌ادبی کرده و از خود چنین بویی را خارج کرده. در همین لحظه شخصیت اصلی این تبلیغ یعنی آقای ایمنی وارد می‌شود و می‌گوید که شیر گاز باز مانده، بچه بی‌گناه است. این سیلی زدن به بچه بی‌گناه که حتی قدرت دفاع از خود را ندارد، لازمه آن نابخردی و ناآگاهی است. این همان تقلیل یافتن قدرت همه‌جانبه پدر به زور نابخردانه او است. ماجرای واکنش‌های جامعه نسبت به مرگ مهسا امینی و سپس واکنش نواصولگرایان تندرو مثل رفتار همان پدر ناآگاه و خشن است. نمونه‌ای از رفتار اجتماعی که عینا در سیاست تکرار شده است. رفتاری که جز ناآگاهی و حقارت و عجز، نشان دیگری در سیاست این مجموعه ندارد. پس از این رویدادها بود که این جماعت در رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها و در مجلس یا منبر خود فغان برآوردند که همه اینها زیر سر اصلاح‌طلبان است و کلماتی را علیه آنان و معترضین به کار بردند که شایسته گویندگانش بود. در نابخردانه بودن این اتهامات همین بس که حوادث ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ با حمایت و جرقه زدن یا دمیدن به آتش اعتراضات از سوی همین گروه از نواصولگرایان فوران یافت. حتی در آن زمان و به‌طور مشخص در سال ۱۳۹۶ بیشتر اصلاح‌طلبان منتقد آن رفتار بودند و اعلام موضع هم کردند، در سال ۱۳۹۸ دیگر جایی برای انتقاد باقی نمانده بود و سکوت کردند، پس چرا آن دو اعتراض در آن ابعاد شکل گرفت؟ اکنون هم به برکت سیاست‌های جاری که جامعه را غیرسیاسی کرده‌اند، اغلب این معترضین احتمالا اصلاح‌طلبان را نمی‌شناسند، همچنانکه حکومتی‌ها را هم نمی‌شناسند. این نسلی است که نهادهای آموزشی، رسانه‌ای و دینی موجود آنان را تربیت کرده است و ربطی به اصلاح‌طلبان ندارند و نه تنها آنان را نمی‌شناسند، بلکه آنهایی هم که می‌شناسند، منتقد یا حتی معترض اصلاح‌طلبان هستند، حالا چگونه می‌توان گفت که اینها در نتیجه مواضع فعلی اصلاح‌طلبان وارد این میدان شده‌اند؟ نکته مهم‌تر اینکه بسیاری معتقدند که اصلاح‌طلبان در این ماجرا به نسبت غایب هستند. اگر مشابه شخصیت‌پردازی آقای ایمنی گاز، در سیاست هم بود و به این جماعت تذکر جدی می‌داد، حداقل می‌توانستند شیر گاز را ببندند پیش از اینکه خانه منفجر شود. این جماعتی است که اگر نمی‌ترسیدند، ادعای خدایی می‌کردند، ولی از مواجهه منطقی عاجز هستند و تولید و انتشار چهار تا مناظره بسیار عادی را هم تحمل ندارند. اولین جاهایی را که مسدود می‌کنند، مجاری اظهارنظر و اطلاع‌رسانی است. آنان با دست‌های خود، مرجعیت رسانه‌ای را به آن سوی آب برده و دو دستی به دشمنان تقدیم کرده‌اند، حالا مدعی هم شده‌اند. هیچ وصفی جز حقارت برای رفتار سیاسی این جماعت نمی‌توان اطلاق کرد. از یک سو کوچک‌ترین رفتاری که در میان معترضین و منتقدین خلاف ضوابط ببینند، آن را به همه آنان تعمیم می‌دهند، مثل آتش زدن پرچم که به احتمال از خودشان بودن را نباید نادیده گرفت، حتی اگر هم یک نفر آن را انجام داده باشد، ربطی به معترضین ندارد، از سوی دیگر کارهای رسمی خودشان را هم نمی‌پذیرند و آنها را هم متوجه طرف مقابل می‌کنند!! حتی مسوولیت اینکه در لواسان می‌توان بنِری به نام دادستانی نصب کرد و مانع چند تنی نیوجرسی آنجا قرار داد را نمی‌پذیرند و آن را هم به عهده دیگران می‌اندازند. اینکه مسوولیت مواضع یک نفر از خودشان که در همه جا تحویلش می‌گیرند، هر حرفی را می‌زند و اتفاقا اجرا هم می‌شود را نمی‌پذیرند یا مواضع یک خبرگزاری مهم خود را هم نادیده می‌گیرند، در مقابل همه تقصیرات را مثل عجوزها به گردن دیگران می‌اندازند. این نهایت توهم در عین حقارت است.


🔻روزنامه آرمان ملی
📍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آمریکا راهی جز بازگشت به مذاکرات ندارد
✍️ عبدالرضا فرجی‌راد
دموکرات‌های آمریکایی‌ چون در نزدیکی انتخابات به سر می‌برند کانداهایشان باید در مقابل جمهوریخواهان پاسخگو باشند که چرا در ظرف یکی دو سال گذشته نتوانسته‌اند با ایران به توافق برسند و طبق پیش‌بینی شکست خورده‌اند. لذا دموکرات‌ها نیز می‌گویند «ما مذاکرات را شروع کردیم و تنها راه‌حلی که یافتیم تا ایران به بمب اتمی نرسد همین مذاکره و دیپلماسی بوده اما چون ایران مقداری معطل کرده و در مذاکرات تاخیر انداخته و اجازه نمی‌داده که این توافق انجام شود ما هم موضع تندی اتخاذ کرده‌ایم.» البته به نظر می‌رسد که این موضع تند تا پس از انتخابات نوامبر باشد و بعد از انتخابات کنگره آمریکا راهی جز دیپلماسی و بازگشت به مذاکرات ندارد. البته دیپلماسی که بتواند موفق باشد. از طرف دیگر آژانس با ایران مذاکره می‌کند و آمریکایی‌ها نیز منتظرند تا ببینند آژانس چه اطلاعاتی خواهد داد و آیا خواهند توانست با ایران توافق کنند یا خیر. اگر آژانس بتواند با ایران به توافق برسد طبیعتا بعد از انتخابات موضع آمریکا هم نرم‌تر خواهد شد و وقتی که مطمئن شود که ایران و آژانس توافق کردند آمریکایی‌ها نیز مذاکره را از سر خواهند گرفت و مسیر قبلی را طی خواهند کرد. والا تا انتخابات آمریکا چند هفته بیشتر نمانده و با توجه به شرایطی هم که طی چند وقت اخیر در ایران به وجود آمده؛ آمریکایی‌ها مقداری تندروی و تحریم‌ها را بیشتر کردند که بگویند به ایران فشار می‌آوریم. از سوی دیگر اگر غرب به این نتیجه برسد که ایران می‌خواهد توافق کند و سیگنال‌های موجود نیز همین امر را تایید کنند و نوع تعامل با آژانس نیز نشان از همکاری و تسهیل ارتباط داشته باشد آنها نیز از مواضع گذشته خود مقداری پایین خواهند آمد و درصدد مذاکره مجدد برمی‌آیند. این در حالی است که امروز آنها مقداری بیان می‌کنند ما اطمینان نداریم که ایران دنبال توافق است. هر چند که ایران نیز سفت و محکم ایستاده و می‌گوید که دنبال توافق است و اگر آمریکا خواسته‌های ما به ویژه این دو خواسته یعنی جمع کردن پرونده در آژانس و تضمین را ارائه دهد ما آماده‌ایم که توافق را امضا کنیم. لذا مشکل این است که اگر آنها متوجه شوند که این توافق قطعا امضا خواهد شد به آژانس نیز چراغ سبز می‌دهند و آن مشکل نیز حل و فصل خواهند شد. البته تحریم‌های اخیر آمریکایی‌ها نیز از دو جهت است. نخست تحریم‌های برجامی، دوم انتخابات که نشان دهند بر ایران سفت می‌گیریم.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 خطای برآورد در اندازه قدرت
✍️ محمدصادق جنان‌صفت
یکی از ترسناک‌ترین خطاها برای هر آدم، سازمان یا کشور که پیامدهای دهشتناکی دارد، خطا در اندازه‌گیری قدرت و نیز خطا در اندازه‌گیری قدرت دیگر آدم‌ها‌، سازمان‌ها و کشورها است. این خطای راهبردی در صورتی که برای یک دوره بلندمدت چراغ راهنمای عمل شود بدون چون و چرا به فرسایش و ریزش ناگهانی خطا‌کننده منجر خواهد شد. خطای برآورد در میزان قدرت خود می‌تواند از گزارش‌های کارگزاران و دوستان و همراهانی باشد که نمی‌خواهند به قول خودشان ناامیدی را ترویج کنند و ترجیح می‌دهند با نادیده گرفتن واقعیت‌ها و به عقب انداختن اقدام برای حل تنگناها راستی را کنار گذاشته و به عمد یا از سر سهو آدرس عوضی در اندازه قدرت دهند. این خطای راهبردی برای مدیران کشورها می‌تواند در اندازه‌گیری قدرت کشورهای دوست و نیز کشورهای متخاصم نیز رخ دهد. واقعیت‌های سرسخت اما می‌توانند اداره‌کنندگان یک سازمان یا کشور را اگر به هر دلیل به طور همزمان این سه خطای راهبردی را سرچشمه تصمیم‌های خود بدانند مجازات کنند.
شوربختانه در نظام جمهوری اسلامی ایران به ویژه در حوزه اقتصاد این سه خطای راهبردی به‌طور همزمان رخ داده و اکنون اقتصاد ایران را در گردابی خوفناک فرو برده است.
اداره‌کنندگان کشور خطایی راهبردی از میزان توانایی‌های ایران برای استقلال از جهان دارند و تصور می‌کنند می‌توانند دست کم غذای کافی برای شهروندان تامین کنند و نیز اشتغال ایجاد کنند. اما این برآورد واقعی نیست. میزان آب در دسترس برای کشاورزی و نیز قوت خاک و اقلیم برای تولید غذا این امکان را به ایران نمی‌دهد. از سوی دیگر نظام سیاسی ایران متاسفانه قدرت آمریکا و کشورهای غربی را در اقتصاد و نیز در اعمال سیاست دست‌کم گرفته و بارها و بارها از بی‌اثر بودن تحریم‌های آنها گفته و نوشته‌اند. این در حالی است که تداوم تحریم‌های آمریکا تاب‌آوری اقتصاد در سطح کلان و در سطح خانواده‌‌ها را کاهش داده و دولت سیزدهم برای رهایی از افتادن درخت اقتصاد ناگزیر شده است دارایی‌های خود را به گران‌ترین قیمت به شهروندان بفروشد. دولت‌های سه‌گانه احمدی‌نژاد‌، روحانی و حالا رییسی در ۱۱سال تازه‌سپری‌شده نتوانسته‌اند هیچ منبع درآمد پایداری را جایگزین درآمد حاصل از صادرات نفت کنند.
خطای دیگری که اتفاق افتاده است خطای اندازه‌گیری در قدرت کشورهایی است که ایران آنها را به عنوان کشورهای دوست راهبردی انتخاب کرده است. روسیه از پیش هم اقتصاد نیرومندی نداشت و حالا که در بدترین وضعیت قرار دارد به بازارهای ایران یورش آورده و اصولا نه تنها توانایی ندارد به ایران کمک کند بلکه از ایران می‌خواهد به آن کشور کمک کند. از سوی دیگر کشور چین نیز نشان داده است جز خرید نفت ایران به ارزان‌ترین قیمت هیچ کاری برای ایران انجام نمی‌دهد و برای رقابت با غرب به ادامه این وضعیت که نفت ارزان از ایران خریداری کند تمایل و نیاز دارد. کشورهایی مثل ونزوئلا‌، نیکاراگوئه، کوبا و دیگر کشورهای مستقر در آمریکای جنوبی نیز آنقدر گرفتاری دارند که همیشه تمایل دارند از ایران کمک بگیرند.
اندازه‌گیری اشتباه در میزان قدرت در اقتصاد که ایران در آن غرق شده است پیامدهایش در همین حوزه نمی‌ماند و در میان‌مدت برای شهروندان توانایی چانه‌زنی در سیاست خارجی آشکار شده است‌. همین که ایران نمی‌تواند با همه فشارهایی که می‌آورد آمریکا را یک گام به عقب براند تا بخشی از تحریم‌ها را بردارد نشان می‌دهد خطای راهبردی در اندازه‌گیری میزان قدرت رخ داده است.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 گالیله اقتصاد ایران
✍️ دکتر علی فرحبخش
شهرت علمی گالیلئو گالیله به دفاع او از نظریه کوپرنیک مربوط می‌‌شود. کوپرنیک مدتی پیش از گالیله گفته بود که خورشید به گرد زمین نمی‌‌چرخد. رد فرضیه زمین مرکزی کلیسا که صدها سال بود همچون کلامی آسمانی تلقی می‌‌شد، منجر به محکومیت وی در دادگاه تفتیش عقاید شد و اگر به ‌‌موقع توبه نکرده بود، زنده‌‌زنده در آتش سوزانده می‌شد. گالیله همچنین با تلسکوپی که خود ساخته بود به رصد آسمان‌‌ها پرداخت و توانست جزئیات سطح ماه را مشاهده کند و مورد مطالعه قرار دهد. همچنین در آن زمان تصور می‌‌شد که برای ادامه حرکت جسم به نیرو نیاز است. اما او با آزمایشی نشان داد که این دیدگاه اشتباه است که بعدها به قانون اول نیوتن مشهور شد.
در سال۱۶۱۰ انتشار یافته‌های علمی وی در تایید نظریه کوپرنیک، مبنی بر ثابت نبودن زمین و گردش آن به دور خورشید باعث شد تا وی از سوی کلیسا مورد بازجویی و تفتیش عقاید قرار گیرد. این نظریه مطابق برداشت ارباب کلیسا، مخالف نص صریح کتاب مقدس بود و از سویی با نظریات ارسطوی یونانی که کلیسا حامی‌‌اش بود، همخوانی نداشت.

کلیسا این مرد بزرگ را در انتخاب یکی از راه‌های سوختن در آتش یا امضای توبه‌‌نامه آزاد گذاشت. هنگامی که وی درخصوص انتخاب یکی از این دو راه در سلول انفرادی خود در حال تعمق بود، زندانبان از وی پرسید: «تو که فرد دانشمند و باآبرویی هستی، چرا روزگار را در این سیاه‌چاله می‌‌گذرانی؟» گالیله در پاسخ گفت: «من معتقدم که کره زمین به دور خورشید می‌‌چرخد.» زندانبان در پاسخ گفت: «آنچه می‌‌گویی الان هم در حال چرخش است؟» گالیله در پاسخ گفت: «بلی می‌‌چرخد و چرخش آن هم به نظر من ارتباطی ندارد.» زندانبان در پاسخ گفت: «پس تو چه اصراری داری که بگویی می‌‌چرخد؟» چنین بود که گالیله تصمیم گرفت توبه‌‌ نامه‌‌ای را امضا کند که مضمون آن چنین بود: «در هفتادمین سال زندگی‌‌ام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو درآمده‌‌ام و درحالی‌که کتاب مقدس را در آغوش می‌‌فشارم، اعلام می‌‌کنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به گرد خورشید ناشی از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است.»

ولی هنگام آزادی از زندان در مقابل چشمان بسیاری از هوادارانش که به استقبال وی آمده بودند، با انگشتان پا دایره‌‌ای روی خاک کشید تا نشان دهد همچنان به عقاید قبلی خود وفادار است. او این توبه‌‌نامه وهن‌‌آمیز را امضا کرد و شش سال بعد هم رسما از دانشگاه و تدریس علم نجوم اخراج شد و تا سال‌ها بعد مجبور بود مرتبا برای اعلام وفاداری خود به نظریه مرکزیت زمین، در کلیسا حضور یابد.
گالیله سرانجام در هشتم ژانویه سال۱۶۴۲ یعنی حدود ۹۹سال پس از مرگ کوپرنیک از دنیا رفت. در سال۱۹۶۹، پس از فرود انسان بر سطح ماه، پاپ ژان پل دوم دستور بررسی دوباره پرونده ارتداد گالیله را داد و در سال۱۹۹۲ کلیسای کاتولیک اعلام کرد از گالیله رفع اتهام شده‌است.

تمام این مقدمه نسبتا طولانی را از این جهت به رشته تحریر درآوردم تا نشان دهم نظریات علمی حتی در رشته‌هایی مانند علوم تجربی، آن زمان که با منافع گروه‌های ذی‌‌نفع یا صاحبان قدرت در تقابل قرار می‌‌گیرد، هم زمان و هم هزینه‌های فردی و اجتماعی بسیاری برای پذیرش آن نیاز است. چنین است که برنامه‌های اصلاحات اقتصادی یا در نطفه خفه می‌شوند و اجازه ظهور و بروز پیدا نمی‌کنند یا اگر به‌عنوان اسناد رسمی یا قوانین و مصوبه‌های عادی به تصویب برسند، راهی به میدان اجرا نمی‌یابند و همچنان در بایگانی راکد خاک می‌خورند.
اکنون اقتصاددانان لیبرال ایرانی نیز همچون گالیله، در معرض فشارها و اتهامات بسیاری قرار دارند، شاید دهه‌ها بعد همچون گالیله از اتهامات خود مبرا شوند و مشخص شود که قوانین اقتصاد، مستقل از آنکه عده‌‌ای آن را بپذیرند یا نپذیرند، همچون گردش کره زمین به کار خود ادامه می‌‌داده است. بارها سیاستگذاران اقتصادی یا حتی برخی دانش‌آموختگان ارشد این رشته، به‌طور علنی اعلام کرده‌اند که یافته‌های علم اقتصاد یا اساسا فقط در روی کاغذ ثبت می‌شوند و راهی به میدان عمل ندارند، یا اگر جنبه‌های اجرایی و کاربردی دارند، مختص اقتصادهای توسعه‌یافته است و به همین دلیل ما باید از نسخه‌های بومی و خودساخته برای حل بحران‌های اقتصادی بهره گیریم. همچون بیماری که با تنگی عروق قلب روبه‌رو است و عده‌ای از اطبای فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های پزشکی معتقدند که علم پزشکی برای این بیماری چیزی در چنته ندارد و باید به دنبال طب سنتی برای معالجه مریض بود.

یکی از سوء‌‌تفاهمات رایج که باعث چنین تردیدهایی درخصوص علم اقتصاد می‌‌شود، آن است که اساسا تصور می‌‌شود، اقتصاد علم وفور منابع است و در شرایط کمبود منابع این رشته به کار نمی‌‌آید یا اساسا حرفی برای گفتن ندارد. چنین است که حتی بسیاری از کارشناسان مطرح کشور تصور می‌‌کنند که علم اقتصاد خاص کشورهای توسعه‌‌یافته است و اساسا نمی‌‌توان از یافته‌های علمی در کشورهای در حال توسعه که یا منابع درخوری ندارند یا با مشکلات بسیار سیاسی و اجتماعی دست و پنجه نرم می‌‌کنند، استفاده کرد. درحالی‌که موضوع کاملا برعکس و آن‌قدر بدیهی است که در تعریف علم اقتصاد در تمام کتب آکادمیک منعکس شده است. حوزه علم اقتصاد به تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود بشر اطلاق دارد و اساسا اگر منابع بشری نامحدود یا نیازهای بشر محدود بود، کلا این رشته بلاموضوع بود. بنابراین در شرایط بحرانی و محدودیت منابع، نه فقط از اهمیت این دانش کاسته نمی‌‌شود، بلکه به واسطه حساسیت در سیاستگذاری، تعمق و توجه بیشتری را می‌‌طلبد. همچون فردی عادی که اگرچه ممکن است در شرایط سلامت بدنی نیازی به مشاوره پزشکی نداشته باشد، در شرایط سخت و بحرانی باید حتما در اتاق مراقبت‌های ویژه نگهداری شود و علائم حیاتی وی در هر لحظه از سوی تیم پزشکی مورد ارزیابی و تحلیل قرار گیرد و دستورات لازم به تیم پرستاری منتقل شود. مستدل به همین روش قیاسی، آیا می‌‌توان گفت در کشوری که در معرض جنگ اقتصادی، ناآرامی‌های اجتماعی و با احتمال اندک، جنگ نظامی روبه‌رو است، نیازی به سیاستگذاری اقتصادی از جمله سیاست پولی، مالی و ارزی ندارد و می‌‌توان به‌صورت کاملا شهودی و بر اساس استنباط فردی به اداره اقتصاد کشور پرداخت؟

به نظر می‌رسد اقتصاد کشور در حلقه معیوبی گرفتار شده است. از یکسو سیاست‌های اقتصادی کشور بدون توجه به یافته‌های علمی تعقیب می‌شود و از سوی دیگر وقتی این ناکارآیی‌ها به بحران‌های اقتصادی و اجتماعی منجر می‌شوند، سیاستگذاران تصور می‌کنند که چون در شرایط حساس کنونی قرار دارند، نمی‌توانند به یافته‌های علم اقتصاد تکیه کنند. چنین است که اقتصاد کشور سیر قهقرایی می‌گیرد و در این شرایط هیچ‌کس شجاعت کافی یا دانش لازم را برای عبور از این تله ناکارآمدی ندارد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین