يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 شمسی /5/12/2024 4:24:07 PM

🔻روزنامه تعادل
📍 نمادها و واقعیت‌ها!
✍️حسین حقگو
شکاف دولت- ملت مهم‌ترین خطری است که هر جامعه‌ای را تهدید می‌کند. هر چه این شکاف بیشتر باشد امکان رسیدن به هدف، برنامه و اقدام مشترک در آن جامعه مشکل‌تر و دست‌نایافتنی‌تر می‌شود. چرا که همه این موارد نیازمند نگاه و درک مشترک دولت و جامعه از مسائل و مشکلات و مجموع شدن عزم و اراده و توان ملی و همگانی برای رفع آنها و رسیدن به جامعه آرمانی است. یکی از نمادهای نزدیکی دولت با ملت، بی‌شک حضور مسوولان دولتی و حاکمیتی در بین مردم و شنیدن حرف‌ها و گلایه‌ها و مطالبات و درخواست‌های آنان است. اینکه مسوولان دولتی همچون مردم عادی در بین مردم و در کنار آنان حضور داشته باشند و حتی زندگی کنند، نشان‌دهنده نزدیکی و صمیمیت مردم و حاکمان است؛ آن‌هم در جوامع مشرق زمین و از جمله کشورمان که شکاف‌های تاریخی بین این دو سو (دولت- ملت) وجود دارد و دولت‌ها همواره، در جایگاهی دست‌نایافتنی قرار داشته و دارای قدرتی ماورایی تصور می‌شوند. در جوامع غربی اینکه فلان مسوول چه در دوران تصدی امور یا بعد از آن در فروشگاهی یا پارکی یا رستوران و سالن سینما و تئاتری در بین مردم ظاهر شود چیز عجیبی نیست. چنانکه مثلا خانم مرکل به عنوان قوی‌ترین سیاستمدار اروپایی بسیار در این مکان‌ها دیده شده و اکنون نیز با پایان مسوولیت‌هایش در یک آپارتمان معمولی زندگی می‌کند. این روزها مصادف با پایان دور اول سفرهای استانی آقای رییسی است و بشارت شروع دور دوم این سفرها با محوریت «پیشرفت و عدالت» داده می‌شود (روزنامه ایران- ۲۳/۵/۱۴۰۱). در رسانه‌های طرفدار دولت از یکسالگی سفرهای استانی آقای رییسی به عنوان دستاورد و موفقیتی بزرگ یاد می‌شود و این سفرها را نشانه کارآمدی دولت سیزدهم و بهبود وضعیت زندگی و کسب وکار مردم عنوان می‌کنند. بی‌شک همانطوری که ذکر شد یکی از نمادهای کاهش فاصله دولت با مردم همین حضور صاحبان قدرت در جامعه و بین مردم است، اما نکته مهمی که از آن به عمد یا سهوا غفلت می‌شود (همچون دوران دولت‌های نهم و دهم که از همین شیوه ارتباطی با جامعه استفاده می‌شد) آن است که این حضور در بین مردم سمبلیک و نمادین است و میزان موفقیت دولت‌ها در بهبود زندگی مردم ملاک‌های دیگری دارد. اینکه در هر یک از این سفرهای استانی کوهی از نامه و درخواست وام و شغل و خانه و ماشین و.... جمع می‌شود نشان می‌دهد که مردم به‌شدت در تنگنا هستند و کمتر امیدی به حل مسائل و مشکلاتشان از طریق راهبردها و سیاست‌های کلان دولت مستقر دارند. رفتار مردم در این سفرها نشان‌دهنده آن است که کمتر باور دارند که حل مساله فردی‌شان در گرو حل مسائل کلان و ملی است و دولت مستقر صاحب دانش و برنامه و تجربه و توان لازم برای چاره‌جویی و حل این مشکلات از این مسیر است. لذا هر فردی سعی می‌کند از فرصت پیش آمده و حضور بالاترین مقام اجرایی کشور استفاده کند و مساله فردی خود را حل و فصل نماید. این در حالی است که هر یک از مردم، می‌بایست خود را جزئی از یک راه و راهبرد بزرگ بدانند که با برنامه‌ها و سیاست‌ها و اقدامات دولت ضمن تامین رفاه و آسایش خود و خانواده، توسعه و پیشرفت کشور و هموطنانش نیز حاصل می‌شود و آینده روشن‌تری در انتظار آنان است. احساسی که برآمده از واقعیت‌های مشخص و ملموس زندگی فردی و جمعی باشد و نه مشتی وعده و وعید و موکول به آینده کردن حل مشکلات. البته این سفرهای استانی به نوعی اعتراف به ناکارآمدی نظام بورکراتیک و سلسله‌مراتبی دولت هم هست و اینکه تا رییس دولت بر سر صحنه حاضر نشود مقامات استانی توان حل مسائل و مشکلات مهم را ندارند. واقعیت آن است که دولت سیزدهم یک سال پس از سکانداری امور کشور جز کاهش دو- سه درصدی تورم آن هم در بازه زمانی یک ساله و کنترل پاندمی کرونا و چند دستاورد در عرصه ارتباطات منطقه‌ای و... موفقیت چشمگیر مشخصی نداشته است و کمتر گرهی از کار مردم به‌شدت تحت فشار گشوده شده و شکاف و فاصله‌ای بین نظام حکمرانی و جامعه پر شده است. حتی برعکس با عدم برآورده شدن انتظارات و مطالبات معقول میان و بلندمدت جامعه، این شکاف‌ها عمیق‌تر و این گسل‌ها نگران‌کننده‌تر شده است و پرداخت چند میلیون تومان وام یا صدور توصیه نامه برای اشتغال فرزند و... فقط لبخندی کوتاه بر لبان افرادی محدود نشانده و سرخوردگی گروه بس عظیم‌تر ناکامان از همین امتیازهای موقتی را احتمالا به همراه داشته است. به نظر می‌رسد این توصیه اقتصاددان برجسته کشورمان بیش از هر زمان دیگری می‌بایست از سوی رییس دولت مورد توجه قرار گیرد تا نمادها را واقعیت نپندارد، اینکه: «حال که آقای رییسی به استان‌های محروم سفر می‌کنند تا از نزدیک به مشکلات این مناطق رسیدگی کنند، بد نیست سفری هم به استان محروم اقتصاد کلان داشته باشند. لازم است هر چه زودتر به این استان سفری صورت گیرد. استان اقتصاد کلان از نظر محرومیت از همه استان‌ها شرایط بدتری دارد و سفر به این استان می‌تواند گرفتاری دیگر استان‌ها را برطرف کند.»

(دکتر مسعود نیلی – ۱۲/۸/۱۴۰۰)


🔻روزنامه کیهان
📍 بله! ما مافیا هستیم!
✍️جعفر بلوری
استاد پای تخته، روش‌ها و فرمول‌های مختلف «توسعه» را می‌نوشت و از بَر و باتسلط توضیح می‌داد. برای برخی نمودار می‌کشید و با نام بردن از کشورها می‌گفت، مثلا مالزی، چین یا کره جنوبی با استفاده از این روش و پس از طی ۳۰ سال به توسعه (اقتصادی) رسیدند. با تبحر و لهجه خاصی برخی اصطلاحات را به انگلیسی و برخی را نیز به فرانسه تلفظ و روی تخته می‌نوشت و طی روزهای تدریس ایشان متوجه شده بودیم که ایشان، به زبان آلمانی نیز تا حدودی تسلط دارند. بلند شدم و سؤال کردم: «استاد! ببخشید با وجود مشخص بودن فرمول‌ها و روش‌های توسعه و با وجود داشتن اساتید زیادی مثل شما در کشور، چرا توسعه لازم را پیدا نمی‌کنیم؟ قطعا اساتید باسوادی مثل شما و حتی قوی‌تر از شما در کشور کم نداریم. اصلا چرا شما کمکی به توسعه کشور نمی‌کنید؟» استاد با کمی مکث پاسخ داد: «راستش را بخواهی، بسیاری از اساتید ما دنبال پولند. خود من در کنار تدریس یک باشگاه اسب‌دوانی هم دارم. کلاس‌های کنکور هم تدریس می‌کنم و...»(!) بعدها از برخی دوستان دانشجوی دکتری شنیدم، این استاد با دریافت پول از آنها، به پذیرفته شدن در کنکور دکتری کمک کرده و در این زمینه نیز بسیار فعال است.
قطعا این پاسخ استاد، دقیق و کامل نیست ولی می‌تواند بخشی ولو کوچک اما مهم از پاسخ سؤال ما باشد. یعنی ممکن است مانند هر صنف و شغل و جای دیگری، در دانشگاه‌ها هم، اساتیدی باشند که انگیزه‌ای جز پول یا رسیدن به موقعیت اجتماعی نداشته باشند اما همه این‌گونه نیستند. اینجا قصد داریم در یک فضای کارشناسی و دانشگاهی این پاسخ را بررسی کنیم. می‌خواهیم بدانیم چرا برای برخی کارشناسان، اساتید دانشگاه‌ها، پزشکان، مهندسان ساختمان و... پول بر آن وظیفه اجتماعی، علمی، وجدانی و عقلانی که دارد، اولویت پیدا کرده است.
یکی از ده‌ها پاسخی که می‌توان به این سؤال داد، مربوط می‌شود به «ساختار آموزشی» کشور و چه کسی است که نقش ساختار آموزشی را در توسعه یک کشور، دست‌کم بگیرد؟! همان‌طور که آن استاد بزرگوار گفت، ما چه خوش‌مان بیاید چه نه، برخی کارشناسان، اساتید و حتی کسانی که آموزش فرزندان‌مان در دستان آنهاست، (نه همه آنها) بیش از هر چیزی به‌دنبال پولند و ساختار آموزشی ما نیز در تربیت چنین افرادی نقش دارند. چگونه؟! بخوانید:
به گزارش قابل توجه و مهمی که اخیرا و پس از انتشار نتایج کنکور سراسری منتشر شد نگاه کنید. از ۴۰ دانش‌آموز برگزیده امسال در کنکور سراسری فقط یک دانش‌آموز در مدرسه دولتی درس خوانده بود! این خبر، یک گزاره بسیار مهم برای تحلیل موضوع این یادداشت است. همه ما اطلاع داریم، از همان دوران مهدکودک تفاوت‌ها و شکاف‌های آموزشی خود را به نمایش می‌گذارند. ما مهدکودک‌های لاکچری با شهریه‌های سرسام‌آور داریم که در آن انواع آموزش‌ها را به کودکان زیر ۶ سال می‌دهند و در مقابل مهدکودک‌هایی هم داریم که در آن فقط از کودکان با یک وعده غذای ساده، صرفا نگهداری می‌کنند. همه این دو گروه کودکان هم که وارد مدرسه ابتدایی و متوسطه می‌شوند، بسته به شرایط مالی والدین‌شان، از یکدیگر جدا هستند. ثروتمندها و مُتِمَوِلین وارد مدارس خاص و بقیه وارد مدارس معمولی و دولتی می‌شوند. مرحله بعد ورود به دانشگاه است. با وجود پدیده غیرمنطقی «کنکور» و ساختار آموزشی که برشمردیم، صرفا و صرفا کسانی می‌توانند وارد رشته- شهرهای پرطرفدار و «پولساز» شوند که، در طول تحصیل‌شان (از مهدکودک تا دبیرستان) پول بیشتری خرج کرده‌اند. این یعنی، «هُل» دادن والدین به سمت مدارس پولی چرا که والدین می‌بینند، اگر وارد چنین مدارسی نشوند، و اگر در این حوزه هزینه‌های سنگین نکنند، امکان قبول شدن فرزندان‌شان در دانشگاه‌ها و رشته‌های پرطرفدار تقریبا محال است. به عبارت دیگر با توجه به نحوه ورود به دانشگاه‌ها و رقابتی بودن این مسئله (کنکور) امروز بدون حضور در مدارس غیرانتفاعی و خاص و بدون صرف هزینه‌های سنگین کلاس‌های کنکور، امکان قبولی در رشته شهرهای پرطرفدار تقریبا هیچ است. چند پاراگراف بالا را دوباره مروری کنید. نقش «پول» خیلی برجسته است، نیست؟! بخشی از پاسخ سؤال این وجیزه در همین‌جاست. وقتی آن کارشناس ما، استاد دانشگاه ما، مهندسان ساختمان و پزشکان ما، در حین دوران آموزش و از همان دوران مهدکودک تا ورود به دانشگاه، هزینه می‌کند با این امید که در رشته‌های پولساز قبول شود، به این هم فکر می‌کند که پس از فارغ‌التحصیلی، هزینه‌ها خود به خود جبران خواهند شد! این یعنی ما در کنار پرورش کارشناس و استاد، آنها را «تاجرمسلک» هم به بار می‌آوریم. اینجاست که گاهی با مهندسان ساختمانی مواجه می‌شویم که به خاطر پول، به ساخت ساختمان غیراستاندارد، مهر تایید می‌زند. یا با پزشکی مواجه می‌شویم که جان بیمار برایش در اولویت نیست و تا هزینه درمان را ندهی، بیمارت را عمل نمی‌کند! اینجاست که فاجعه‌هایی از جنس متروپل رخ می‌دهد و...
دانشجویی می‌گفت پس از بررسی‌های زیاد متوجه شدم، بدون شرکت در کلاس‌های کنکور (و صرف هزینه) امکان قبولی در رشته- شهر خوب و پولساز را ندارم! [وقتی بین دانش‌آموزان کنکوری، در کنار «رشته- شهر خوب» از کلمه «پولساز» استفاده می‌شود، یعنی همان که در چند خط بالا گفتیم. ساختار آموزشی که معیوب و ناعادلانه و متکی به پول باشد، از دلش دانش‌آموزانی خارج می‌شود که اولویت‌شان در انتخاب رشته، نه «نیاز جامعه» یا «کمک به توسعه کشور» که، «پول» است!] این دوست دانشجو می‌گفت «به یکی از این آموزشگاه‌های کنکور برای مشورت رایگان! رفتم. مشاور خیلی صریح گفت کتاب خواندن را کنار بگذار چون با خواندن کتاب، قبول نمی‌شوی!! اینجا ما روش‌ها و فنونی را به شما یاد می‌دهیم که بتوانید، تست را درست بزنید. کتاب‌هایی که تهیه کرده و با حوصله و لذت می‌خواندم را، به درخواست مشاور کنار گذاشتم. در عوض در کلاس‌ها می‌نشستیم و جزوه می‌نوشتیم. کتاب‌های موسسه را هم با قیمت بالا خریدم. حدود ۴۰ کتاب را خلاصه کرده بودند در ۴ کتاب، بدون مقدمه یا تلاش برای فهماندن مفاهیم. درکلاس‌ها فوت و فن تست‌زنی را یادمان می‌دادند. مثلا استاد روش تحقیق به ما می‌گفت اگر سؤالی راجع به کوواریانس آمد، و این دو واژه در آن بود پاسخی را انتخاب کنید که منفی است و...»
با دانشجوی دیگری وارد گفت‌و‌گو شدیم. او هم تجربه عجیبش با مشاور فلان موسسه کنکور را این‌طور توضیح داد: «مشاور برای اینکه به من اطمینان دهد، ثبت‌نام در موسسه‌شان مساوی با قبولی در کنکور است گفت بسیاری از طراحان سؤالات کنکور در این موسسه فعالیت می‌کنند. از مشاور با تعجب و از روی حس کنجکاویِ توأم با ناراحتی پرسیدم یعنی شما اینجا مافیا تشکیل داده‌اید؟! و ایشان خیلی صریح و راحت گفت: «بله، مافیا هستیم.»(!)
این یادداشت، صرفا به‌دنبال آسیب‌شناسی و بررسی جامعه شناختی یک معضل در جامعه آموزشی ایران است که درمان نکردنش، تبعات خوبی نخواهد داشت. یکی از تبعات منفی حل‌نشدن چنین معضلی، همان توسعه نیافتگی است. بزرگان حوزه جامعه‌شناسی علم، «علم» و «عالم» را یکی از پایه‌های اصلی توسعه در یک کشور می‌دانند و دانشگاه‌ها محل تولید این دو هستند. مسیر طولانی که برای رسیدن به دانشگاه طی می‌شود نیز، به‌ اندازه خود دانشگاه مهم است. این مسیر نباید فرد را تاجرمسلک بار بیاورد. این که پزشک یا استادی، اولویت اول و آخرش می‌شود «پول» از نتایج پررنگ بودن نقش همین پول در این مسیر بلند آموزشی- از مهدکودک تا دانشگاه- است. بماند که این روند به معنای نبود نظام عادلانه آموزشی و شکاف تحصیلی و طبقاتی هم هست.
به قول رهبر معظم انقلاب هدف نظام آموزشی باید ایجاد جامعه دینی و «عادلانه» باشد. که اگر این‌گونه باشد شاهد پرورش «الگوهای درخشان و برجسته‌ای» خواهیم بود که «امروز نظایر آن را کمتر می‌توان یافت.... از شهید چمران و شهید آوینی تا شهدای هسته‌ای و... شهید سلیمانی». (۱۲ اردیبهشت ۹۹ پیام رهبر انقلاب به مناسبت روز معلم)


🔻روزنامه اطلاعات
📍 از توازن تا ناپایداری!
✍️ابوالقاسم قاسم زاده
دو واژگان «توازن» و «ناپایداری» در روال بررسی‌های رویدادها در سطوح منطقه‌ای یا بین‌المللی محک سنجش برای اغلب نویسندگان و تحلیلگران سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. اگر چه قلم هر ستون نویس مطبوعاتی همواره بر نقد و بررسی در دایره اخبار و رویدادهای گوناگون چه در داخل کشور یا در شعاع منطقه‌ای و بین‌‌المللی می‌چرخد، اما شکار خبری خود حرفه‌ای است برای ستون نویس مطبوعاتی که خوانندگان را ضمن اطلاع دادن از اخبار و رویدادهای مهم با نقد و تفسیر خود آشنا کند.
با این مقدمه، به نظر نویسنده محک، هنوز مهم‌ترین و اصلی‌ترین خبر در مجموعه، رویدادها و در صدر اخبار بین‌المللی، همچنان جنگ در اوکراین است که آن را در محک، جنگ آمریکا و روسیه یا جنگ بایدن ـ پوتین خوانده‌ام.
از آغاز این جنگ بعد از چند روزی، نوشتم: مهمترین و اصلی‌ترین پی‌آمد این جنگ، به هم ریختن توازن در روابط بین‌المللی و بخصوص در سازمان ملل و علی‌الخصوص دربالاترین نهاد آن شورای امنیت این سازمان است. اکنون جنگ در اوکراین که در آغاز آن، بسیاری آن را جنگی کوتاه مدت پیش‌بینی می‌کردند، وارد ماه ششم شده است و همچنان ادامه دارد. به هم ریختگی توازن روابط سیاسی ـ امنیتی در کنش‌ها و واکنش‌های کشورهای آمریکا و اروپا از یکسو با روسیه و این روزها با چین، نه تنها آینده ادامه جنگ در اوکراین را نامعلوم‌تر کرده که با رصد اخبار و گزارش‌ها، خطرات بین‌المللی آن تا مرحله جنگ اتمی را، دبیر کل سازمان ملل متحد و رئیس سازمان انرژی اتمی هشدار جدی می‌دهند!
آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل در سخنان کوتاه و هشدار دهنده از مقر سازمان ملل به همه سران کشورها در جهان هشدار داد و گفت: «… اکنون بروز یک جنگ اتمی ناشی از ادامه جنگ و بحران در اوکراین برای همه در جهان جدی شده است که بروز آن بزرگترین فاجعه جهانی در زمان ما و بعد از سال‌های سال خواهد شد.»
تا اینجای جنگ، ویرانی سراسری کشوری به نام اوکراین با ۱۲ میلیون نفر آواره از شهروندان آن و همچنان نامعلوم ماندن افق پایان این جنگ، همچنین بحران انرژی در سراسر کشورهای اروپایی بخصوص برای دو کشور آلمان و فرانسه، علی‌الخصوص در فصل زمستان آینده، آشفتگی بازارهای نفت و گاز در تجارت انرژی در جهان، و صف آرایی‌های جدید در مانورهای نظامی، چین و روسیه در برابر آمریکا و اتحادیه اروپا و … حساس‌ترین و مهم‌ترین اخبار در صحنه بین‌المللی است.
دبیر کل سازمان ملل زنگ خطر برای بروز و ظهور یک فاجعه اتمی، ناشی از تقابل نظامی روسیه و اوکراین در اطراف نیروگاه مهم هسته‌ای «زاپوریژیا» در اوکراین را به صدا در آورد و گفت: «… این تأسیسات نباید به عنوان بخشی از عملیات نظامی مورد استفاده قرار گیرد. باید یک توافق فوری در سطح فنی بر سر یک محیط غیرنظامی شده جهت تأمین امنیت منطقه به دست آید.»
دبیر کل سازمان ملل همچنین از ارتش روسیه و اوکراین خواست تا به سرعت تمام تنش‌ها در نزدیکی نیروگاه هسته‌ای را متوقف کنند و همچنین تجهیزات و پرسنل نظامی را از آنجا عقب ببرند.
هر دو کشور یکدیگر را مقصر آتش سوزی‌های اخیر در نیروگاه زاپوریژیا می‌دانند. مسکو می‌گوید که حملات اوکراین به این نیروگاه هسته‌ای تروریسم هسته‌ای است. روسیه همچنین از ناظران هسته‌ای دعوت کرده تا از این مکان بازدید کنند. از سوی دیگر نیز اوکراین، روسیه را عامل به خطر افتادن امنیت نیروگاه هسته‌ای زاپوریژیا می‌خواند چرا که براساس گفته مسئولین اوکراینی، مسکو از آن به عنوان یک پایگاه نظامی استفاده می‌کند.
روسیه بخشی از کنترل منطقه زاپوریژیا از جمله شهر انرگودار را که نیروگاه هسته‌ای در آن واقع است، در دست دارد.
گروسی رئیس سازمان انرژی اتمی نیز در مورد بحرانی شدن وضعیت یکی از بزرگ‌ترین نیروگاه‌های اتمی جهان هشدار داد و گفت: «دو طرف در مورد تشدید اخیر درگیری‌ها در اطراف تأسیسات هسته‌ای یکدیگر را مقصر می‌دانند.»
به گزارش ایرنا از خبرگزاری فرانسه، رافائل گروسی روز پنجشنبه به شورای امنیت گفت که آژانس باید اجازه داشته باشد تا نیروگاه هسته‌ای زاپوریژیای اوکراین را بازرسی کند و درگیری در نزدیکی این سایت باعث ایجاد یک بحران «وخیم» شده است.
رافائل گروسی در نشست اضطراری شورای امنیت از طریق ارتباط ویدیویی گفت: «این برهه‌ای جدی است و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی باید اجازه داشته باشد تا در اسرع وقت مأموریت خود را در زاپوریژیا انجام دهد.»
درگیری در زاپوریژیا و اطراف آن منجر به درخواست‌های بین‌المللی فوری برای پایان دادن به نبرد در اطراف بزرگترین نیروگاه اتمی در اروپا شده است.
واشنگتن روز پنجشنبه اعلام کرد که از درخواست‌های سازمان ملل و دیگران برای ایجاد یک منطقه غیرنظامی در اطراف نیروگاه حمایت می‌کند.
بانی جنکینز، معاون وزیر امور خارجه آمریکا در امور کنترل تسلیحات و امنیت بین‌الملل، از ایده مأموریت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در اوکراین حمایت کرد. او در شورای امنیت سازمان ملل گفت: «این جریان نمی‌تواند بیش از این طول بکشد.» و افزود که تنها راه برای تضمین ایمنی هسته‌ای پایان دادن به جنگ خواهد بود.
جنکینز تأکید کرد: «ایالات متحده از فدراسیون روسیه می‌خواهد که فوراً نیروهای خود را از خاک اوکراین خارج کند. این عمل به اوکراین اجازه می‌دهد تا عملکرد ایمنی، امنیت و پادمانی را که برای چندین دهه در تأسیسات حفظ کرده‌ بود، بازگرداند.»
اما واسیلی نبنزیا، سفیر روسیه در سازمان ملل متحد، تقصیر درگیری‌ها در اطراف زاپوریژیا را متوجه نیروهای اوکراینی کرد.
نماینده دولت روسیه به اعضای شورای امنیت گفت: «ما از کشورهایی که از رژیم کی‌یف حمایت می‌کنند می‌خواهیم که نیروهای نیابتی خود را تحت کنترل درآورند و آنها را مجبور به توقف فوری و یک‌بار برای همیشه‌ی حملات به نیروگاه هسته‌ای زاپوریژیا، برای تضمین شرایط امن برای انجام مأموریت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی کنند. این تنها راه برای جلوگیری از یک فاجعه رادیو اکتیو بزرگ در قاره اروپا است که خطر آن اکنون بیش از هر زمان دیگری واقعی به نظر می‌رسد. اگر حملات نیروهای مسلح اوکراین ادامه پیدا کند، این فاجعه ممکن است در هر زمانی رخ دهد.»
در اوج این بحران، خبرهای تنش‌آفرین میان چین و آمریکا بعد از سفر کوتاه رسمی «نانسی پلوسی» رئیس مجلس نمایندگان آمریکا به «تایوان» به‌هم ریختگی تنش‌آفرین میان چین و آمریکا را در صدر اخبار بین‌المللی قرار داده است. در مجموعه رصد اخبار بین‌المللی اغلب تحلیلگران سیاسی از به‌هم خوردن توازن و ظهور و بروز ناپایداری، در روابط بین‌المللی و پی‌آمدهای آن در مناطق گوناگون جهان، نقد و تفسیر ارائه می‌دهند. واقعیت این است که «ناپایداری» در روابط بین‌المللی شاخص واقعیت‌های خبری شده است. گام‌به‌گام جهان از صلحی پایدار فاصله می‌گیرد و این خطر بزرگ در صحنه رفتارها و کنش‌های دولت‌ها در صحنه بین‌المللی است که از توازن نسبی به ناپایداری مستمر نامعلوم گام‌به‌گام پیش می‌روند.


🔻روزنامه اعتماد
📍‌ استخوان در گلوی نواصولگرایان
✍️عباس عبدی
ماجرای ترور سلمان رشد و انتشار خبری مبنی بر برنامه‌ریزی برای ترور جان بولتون سیاستمدار مشهور ضد ایرانی و از نزدیکان به سازمان مجاهدین خلق، این ذهنیت را ایجاد کرد که گویی دست‌هایی در کار است که این دو واقعه را زمینه‌چینی برای مخالفت افکار عمومی امریکایی‌ها با توافق برجام قرار دهد. به ویژه آنکه نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد، میزان موافقت با احیای برجام از سوی مردم امریکا بسیار بالا رفته است. در این میان اتفاق جالبی رخ داد. مشاور اصلی گروه مذاکره‌کننده جدید در برجام، در توییتی ضمن محکوم کردن سلمان رشدی، وقوع این دو رویداد را از حیث اثرگذاری منفی بر احیای برجام، عجیب دانسته است که در فضای عمومی، چنین ابهامی، به معنای توطئه‌آمیز دانستن این دو رویداد علیه احیای برجام تلقی می‌شود. بلافاصله پس از این توییت، نواصولگرایان تندرو حملات شدید و حتی بی‌ادبانه‌ای خود را روانه او کردند که وی در پاسخ این توضیحات را داد که قصدش توجه سوال علیه امریکا بوده است، در حالی که به نظر می‌رسد اصولا متوجه منطق حمله‌کنندگان به خود نشده است. از نظر آنان، حکم یا فتوای مربوط به سلمان رشدی فارغ از مکان و زمان و این‌جور ملاحظات است. البته بخشی از آنان معتقد به این گزاره‌ها نیستند، ولی چون مخالف احیای برجام هستند، از هر اتفاقی که مانع از توافق شود استقبال می‌کنند، ولی برخی دیگر این فتوا را واجد ویژگی‌های سیاسی نمی‌بینند و به‌طور مطلق از رخداد آن دفاع می‌کنند. برایشان فرقی نمی‌کند که چه کسی یا گروهی یا کشوری و با چه انگیزه‌ای پشت ماجرا باشد.

حتی اگر فردا ثابت شود که این دو رویداد با هدف اثرگذاری منفی بر احیای برجام اجرا شده است باز هم بر استقبال این گروه از ماجرا تاثیری نمی‌گذارد. چرا این ادعا می‌شود؟ به این علت واضح که در گذشته و حتی اکنون مخالفت آنان با برجام همسو با مخالفت شدید اسراییل با برجام است و فقط نمی‌دانیم که مخالفت و دشمنی کدام یک شدیدتر است. آن آقای مشاور اگر دنبال چنین هماهنگی‌هایی می‌گردد، یا دنبال پیدا کردن دست‌های پشت توطئه است، نیازی نیست که به مساله ترور سلمان رشدی و بولتون ارجاع دهد، کافی است به همسویی کامل اسراییل و این گروه در ضدیت با برجام و خیلی دیگر از مواضع آنان مراجعه کند.

فرض کنیم که با اسناد روشن و غیر قابل انکار بتوان ثابت کرد که دست اسراییل پشت چنین اقداماتی یا موارد مشابهی است که این گروه از آن حمایت می‌کنند، می‌دانید چه پاسخی خواهند داد؟ خواهند گفت که برخی از امور به دست دشمنان پیش خواهد رفت و این از حمایت‌های ویژه‌ای است که از سوی خداوند شامل حال ما می‌شود!! و اگر دشمنان هم این کار را کرده باشند اتفاقا با یک تیر به دو نشان زده شده است. هم سلمان رشدی را کشته‌اند و هم علیه برجام عمل کرده‌اند و این را نشانه توجه ویژه باریتعالی به خودشان می‌دانند.
آقای مشاور که از منتقدان احتمالی برجام بوده، شاید از منظر فنی مخالف بوده و نه از منظر بنیادی؛ ولی این گروه، مخالف بنیادین آن هستند و امروز که کار به توافق رسیده، راه این دو گروه از یکدیگر جدا شده و این مهم‌ترین بحرانی است که نواصولگرایان حاکم با آن مواجه هستند و به همین دلیل تاکنون قادر به تصمیم‌گیری قاطع و به موقع نبوده‌اند. از یک سو می‌خواهند با نفی برجام وحدت صوری و ظاهری خود را حفظ کنند، ولی باید هزینه بسیار سنگین فقدان برجام را بدهند که در این صورت تندروها خود را کنار می‌کشند و هزینه را بر دوش حکومتی‌ها می‌اندازند تا بعدا خودشان روی کار بیایند. از سوی دیگر به‌ دنبال این هستند که برجام را زنده و دولت و اقتصاد کشور را از وضعیت فعلی خارج و رضایت مردم را کسب کنند، در این صورت باید توهین‌های تندروها را به جان بپذیرند ولی اطمینان داشته باشند که آنان حذف خواهند شد. این وضعیت استخوان در گلویی است که نه می‌توانند آن را فرو دهند و نه می‌توانند آن را بالا بیاورند. گزارش‌های مثبت و اغراق‌آمیز رسانه‌ای تندروها در روزهای اخیر در حمایت از عملکرد یک‌ساله دولت برای این است که به دولت بگویند شما بدون برجام شکست نخورده‌اید و موفق هستید و باید این راه را ادامه دهید، این فریبکاری بزرگی است.


🔻روزنامه شرق
📍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در مذمت عادت‌های شرطی
✍️علی دهقان
‌ما به کلکسیونی از آرزوها، ضرورت‌ها و مطالبات تبدیل شده‌ایم. فقط کافی است برگردیم، سری به عقب بچرخانیم، می‌شود فهرست بلندبالایی از آنها تهیه کرد. جامه ما را خواستن‌های متعدد شکل داده ‌است. این معنایش صرفا نرسیدن نیست، گاهی هم در میان همهمه این خواستن‌ها رسیده‌ایم، اما بر سر کیفیتش بحث‌های فراوانی وجود دارد. امید را می‌شود از لابه‌لای این خواستن‌ها جست، اما ناامیدی و شاید بدتر از آن، عادت به تکرار شرطی مطالبات، بدون چابکی، آفتی بزرگ‌تر است که کمی می‌ترساند. سیاه‌نمایی نیست. صحبت از دغدغه عبور است. رد‌شدن؛ یعنی گذشتن از لاکی که فقدان حرکت منسجم را مرسوم می‌کند. خیال پویایی فرق دارد با واقعیت عبور از ایستایی. باید حرفش را زد که کلیشه‌های تسلسلِ آرزو در هم بشکنند. مثلا سال‌هاست که همه می‌دانیم ایران باید هرروز بیشتر از دیروز توسعه‌مند و توسعه‌ساز باشد. آن‌قدر شنیده‌ایم که حتی بعید نیست هرکدام‌مان بتوانیم یک تزِ آکادمیک از معانی توسعه ارائه بدهیم. تورم دیگر غریبه نیست. عادت کرده‌ایم که باشد و حتی علاوه بر فقرا، مالیاتی کمرشکن برای بورژوازی صنعتی باشد. می‌خواهیم تورم نداشته باشیم. این هم یک کلیشه شده است. سال‌هاست که در سایه تورم دو عادت را بزرگ کرده‌ایم؛ یکی اینکه بخواهیم تورم برود و یکی اینکه با تورم زندگی بکنیم. این واقعیت ترمینال عمومی کشور را به وجود آورده است. به همین شکل، اشتغال یا بی‌کاری، فرقی نمی‌کند. یکی را ظاهرا با‌ کیفیت نساخته‌ایم، دیگری را با کمیت روی دست جامعه ایرانی بار کرده‌ایم. صحبت امروز، دیروز‌ یا همین چند سال گذشته نیست. به گمانم حداقل در دو دهه گذشته همه مدیران اجرائی در بطالت آرزوها و مطالبات نقش داشته‌اند. یا بطالت را ساخته‌اند یا نتوانسته‌اند برای رفع بحران عادت‌ها کاری کنند. در این فضا «باید»ها بزرگ‌ترین مکانیسم تخلیه بار روانی از مؤلفه‌ای به نام وجدان می‌شود. کاش می‌شد نشست و تعداد کلمه «باید» را در سخنان مدیران و برنامه‌ریزان اجرائی کشور شمرد. حتما رقم را نه می‌شود نوشت نه می‌شود خواند. عدد سر به فلک می‌کشد. «باید شد» را دانسته‌ایم اما در اجرائی‌کردنش اگر هم پیروز بوده‌ایم، شوک‌درمانی‌ها پیکان اراده‌گرایی را شکل داده‌اند. امروز اما در آستانه ایستاده‌ایم؛ در آستانه نقطه‌ای در تاریخ که «خواستن»ها در قد و قواره فربگی آرزوها و اراده‌گرایی و شوک‌درمانی‌ها نمی‌تواند جوابگوی صلاحیت رقابت باشد. از دوران رقابت‌پذیری عبور کرده‌ایم و به روزگار «ضرورت کسب صلاحیت در رقابت» رسیده‌ایم. اینجا کیفیت پیروزی‌ها و آسودگی‌ها مهم است. تغییرات اجتماعی-اقتصادی پیام ایدئالی ندارند. تورم کار را به جایی رسانده است که با به‌هم‌ریختن مفاهیم تجارت و افزایش هزینه‌های تولید، طبقه نیازمند در کنار طبقه سرمایه‌دار صنعتی قرار گرفته است. فاصله بین کارگر و کارفرما در نمودار تولید به اندازه یک خط کاشی قابل تصور است. هر دو یک بار روانی متزلزل‌کننده را تجربه می‌کنند و هر دو به یک میزان در تورم ناشی از فشار هزینه به ستوه آمده‌اند. هر دو زندگی می‌کنند اما هر دو فاقد فاکتور قابلیت‌های پیش‌بینی‌پذیری برای سرمایه‌گذاری روی زندگی مولد هستند. بی‌شک داشته‌های قابل‌تأملی را مهیا کرده‌ایم‌ اما مسئله دقیقا در فقدان دارایی‌هایی است که بتواند حداقل یک ترم از رؤیاهای توسعه را در تراز واقعیت‌ها و یافته‌ها قرار بدهد. مرز بین آنچه داریم و آنچه طبیعی بود که داشته باشیم، مختصات امروز را شکل داده‌اند. این واقعیت، واقعیت «همگانی» دوره ماست؛ روزگار ما آدم‌هایی که نام شهروند اینجایی را داریم و باید همه متعهد به ساختن و عبور از «بایدهای فربه و آرزوها شرطی‌شده» باشیم. شعار کفاف عبور از این وضعیت را نمی‌دهد. تبدیل امیدهای ناشی از شوک‌درمانی به شادی‌های ناشی از کیفیت توسعه، در امور اجرائی به ذهنیت‌های داده‌سنج و عقلانیت ابزاری-مولد نیاز دارد تا در برداری واقعی بفهمد شعارها از کدام مسیر می‌توانند رنگی از بودن و شدن بگیرند. آیا باید فرضیه‌های موجود مانند برجام (که می‌توانند فرصتی برای احیای انگیزه و برنامه‌ریزی جهت عبور از اقتصاد گذرا به سمت توسعه باشند) را کنار زد تا آرمان‌ها پایشان به زمین برسد یا سنجش مکانیسم‌های صلاحیت رقابت، تصویری را نشان می‌دهد که ایستادن روی شانه این فرضیه‌ها برای غلبه بر انسداد مولدگرایی و رفع عارضه‌ نابرابری و تورم، امکان بیشتری برای دسترسی به روح ایدئولوژی‌ها به وجود می‌آورند؟ سربلندی در کدام شکل کارکرد واقعی‌تری دارد؟ باید تدبیر را فدای بایدهای قلبی کرد یا دستورالعمل‌های درونی را می‌شود با عبور از خمودگی و شرمندگی‌های توسعه به قله سربلندی رساند؟ دیدن پاسخ واقعی این پرسش، چگونگی زندگی فردا را می‌سازد. آمارتیاسن، توانمندسازی مردم در رفع آسیب‌ها را دارای نقش کلیدی می‌داند. توانمندسازی انسان درواقع راهکار و راهبردی در نظر گرفته شده است که گفت‌وگو و جهش فضیلت‌های مدنی را شکل می‌دهد؛ راهی به سمت بلوغ زندگی. آیا جای این ایده در راهبردهای اجرائی خالی نیست؟ توانمندسازی انسان ایرانی را باز‌تعریف کنیم!


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 در یک سالگی سقوط جمهوریت
✍️ دکتر صلاح‌الدین هرسنی
در ۱۴ آگوست ۲۰۲۱ کابل توسط طالبان سقوط کرد و آنان توانستند با قدرت‌یابی دوباره آن هم درست به فاصله ۲۰ سال بعد از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در بطن و بستر تحولات افغانستان قرار گیرند. در یک ارزیابی واقع‌بینانه، قدرت‌یابی دوباره طالبان در افغانستان امروزی را باید نتیجه و مولود پنج عامل دانست. عامل اول مربوط به راهبرد خروج آمریکا و متحدان اروپایی‌اش از افغانستان است. این راهبرد واشنگتن موجب خلاء‌های امنیتی در افغانستان شده است. در واقع در پی ایجاد این خلاء‌های امنیتی ناشی از خروج آمریکا و متحدان و به دنبال آن ضعف نیروهای اردوی ملی افغانستان، طالبان از خلاءهای امنیتی بیشترین استفاده را کرده و توانسته‌اند بخش اعظمی از مناطق افغانستان به جز دره پنجشیر را به اشغال خود در آورند. عامل دوم برآمده و متاثر از تسلط و هژمونی ساختارهای قومی پشتون در بافت موزائیکی جامعه افغانستان است. در واقع می‌توان گفت که طالبان به دلیل آنکه ریشه در فرهنگ و جامعه قبیله‌ای پشتون‌های افغانی دارد، دیدگاه‌ها و انگیزه‌های آنها تا حدی بسیاری الگو‌ها و ارزش‌های فرهنگ محیط اجتماعی پشتون را انعکاس می‌دهد. تفوق‌طلبی، اسطوره عصبیت و اصول «پشتون والی»، از جمله مولفه‌های مهم پشتونی است که بر طالبان و فرآیند پیدایش آن تاثیرگذار بوده است. عامل سوم، مربوط به ناتوانی و ناکارآمدی دولت مستقر در ایجاد نظم و ثبات و امنیت در این کشور است. در این ارتباط الگوی دوقطبی و دوآلیسم رهبری تحت زعامت اشرف غنی و عبدالله‌عبدالله نتوانست منجر به ثبات و سامان سیاسی در افغانستان شود بلکه برعکس موجب تعمیق شکاف‌ها به ویژه شکاف‌های متراکم شد. عامل چهارم مربوط به مذاکره برخی از کشور‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای با طالبان است که سبب شده ‌قدرت‌یابی آنها در افغانستان و در ترسیم خط‌ومشی‌های مناسبات منطقه‌ای، دارای مشروعیت بیشتری باشد. در این ارتباط می‌توان توافقات دوحه در ۲۹ فوریه ۲۰۲۰ بین ایالات‌متحده آمریکا و گروه طالبان در دوحه قطر با محوریت زلمای خلیل‌زاد نماینده ویژه ایالات‌متحده برای صلح افغانستان و ملا عبدالغنی برادر را علت‌العلل قدرت‌یابی دوباره طالبان دانست. عامل پنجم نیز مرتبط با حمایت کشور پاکستان و حمایت‌های آشکار و پنهان عربستان، قطر و ایران و به رسمیت شناختن برخی از کشور‌های فرامنطقه‌ای مانند روسیه و چین است.
حال اگرچه واقعیت‌های میدانی افغانستان امروزی در تداوم سنت طالبانیسم جاری است و مساله مشروعیت طالبان مهم‌تر از اسباب و علل قدرت‌یابی آنان است، حال باید پرسید که کنش‌ها و الگو‌های رفتاری طالبان، افغانستان را به کدام سو خواهد برد؟ در نگاه نخست این‌گونه به نظر می‌رسد با همه تلاشی که درصدد تطهیر طالبان صورت گرفته و رهبران طالبان نیز نیل به چنین تطهیری را به مردم افغانستان وعده داده‌اند، اما بعید و انتظار بی‌جایی است که بخواهیم شاهد تغییر در انگاره‌های عقیدتی- رفتاری طالبان در نظام سیاسی افغانستان باشیم. در واقع واقعیت‌های میدانی افغانستان از فردای سقوط جمهوریت هیچ انطباقی با میراث جمهوری نداشته و طالبان به تدریج در مسیر اجرایی‌سازی دکترین ترس و توحش قرار گرفته‌اند. مظاهر و جلوه‌های دکترین ترس ابتدا در پرواز مرگ خود را نشان داد و سپس طالبان با پاک‌سازی افغانستان از میراث جمهوری، صحنه‌گردان و جریان‌ساز اصلی معادلات سیاسی در افغانستان شده‌اند. در واقع در پی تسلط بی‌چون و چرای طالبان و اجرای دکترین ترس از سوی آنها، موجب عقب‌نشینی فضای اجتماعی و طبقه متوسط شهری در مقابل آنها شد، ضمن آنکه خطر داعش نیز به مخاطرات دکترین ترس اضافه گردید. در واقع افغانستان کنونی گرفتار در دو شکاف متراکم خطر طالبانیسم و خطر فزاینده حمام خون داعش است و روزی نیست که شاهد امواج خشونت، انفجار و حمام خون به ویژه در مناطق هزاره‌نشین افغانستان نباشیم. در این میان چشم امید مردم افغانستان فقط به تنها هسته مقاومت افغانستان یعنی دره پنجشیر به رهبری احمد مسعود دوخته شده است. با توجه به عدم حمایت بین‌المللی و منطقه‌ای به نظر نمی‌رسد که مقاومت دره پنجشیر همچون تحولات دهه ۹۰ تحت ائتلاف نیرو‌های شمال، تکرار شود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 الیگارش‌های ایرانی
✍️ دکتر علی فرحبخش
دو بازی فوتبال را در نظر بگیرید که هردو با نتیجه ۳ بر ۲ به پایان می‌رسند. در یک زمین تماشاگران از دیدن یک بازی جذاب لذت می‌برند و بازیکنان نیز پس از پایان بازی، پیراهن‌های خود را با هم تعویض می‌کنند و به همراه مربی به رختکن می‌روند. بازی دیگری را تصور کنید که آن هم با همین نتیجه به پایان رسیده است.اما نه بازیکنان و کادرفنی دو تیم و نه تماشاگران استادیوم به سوت‌های داور اعتمادی ندارند.
شعار علیه داور تمام استادیوم را فرا می‌گیرد. بازیکنان در حین بازی با یکدیگر دست به یقه می‌شوند و جنجال حتی پس از پایان بازی ادامه می‌یابد، صندلی‌های استادیوم شکسته می‌شوند، اتوبوس‌ها به آتش کشیده می‌شوند و برای مدت‌ها بحث درباره داوری مسابقه در رسانه‌ها جریان می‌یابد.

تیم «اف سی دینامو» ۱۰ سال متوالی قبل از فروپاشی دیوار برلین قهرمان بلامنازع لیگ آلمان شرقی بود. جالب آنکه مدیر اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) با حفظ سمت، مدیریت این باشگاه را برعهده داشت. حتی اگر این تیم، جذاب‌ترین بازی‌ها را ارائه می‌کرد، مردم عادی از آن تنفر داشتند. جالب آنکه وقتی در لیگ اروپا بازی می‌کرد، تماشاگران به جای تیم خودی، رقبای اروپایی آن را تشویق می‌کردند. نتیجه آن شد که اشتازی دستور داد بلیت استادیوم فقط به اعضای حزب کمونیست فروخته شود. ولی از آنجا که تماشاچیان علاقه‌ای به فوتبال نداشتند، بلیت‌ها در بازار سیاه فروخته می‌شد و یک‌بار دیگر تشویق تیم‌های میهمان آغاز می‌شد. در تمام دوران جنگ سرد، فقط یک بازی رسمی بین آلمان شرقی و آلمان غربی انجام شد که در آن آلمان شرقی با نتیجه یک بر صفر برنده شد. جالب آنکه مهاجم زننده گل پس از مدتی به غرب پناهنده شد.

پس از به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف، برنامه‌های موسوم به گلاسنوست برای باز کردن فضای سیاسی آغاز شد. یکی از نشریات ورزشی شوروی در آن زمان نتایج یک نظرسنجی را منتشر کرد که در آن از سرمربیان لیگ درخصوص فساد در داوری پرسش شده بود.

هر ۱۸ سرمربی بدون استثنا بر نقش رشوه در تعیین نتایج بازی‌ها صحه گذاشته بودند. جالب آنکه وقتی از مربیان سوال شده بود که به نظر آنان در چه شرایطی داور عادلانه سوت می‌زند، پاسخ داده بودند: «در شرایطی که داور از هر دو تیم رشوه گرفته است.» ظاهرا داوران فقط در این شرایط عذاب وجدان داشتند!

حال از زمین فوتبال به زمین اقتصاد برگردیم؛ جایی که نقش بازیکنان را فعالان اقتصادی برعهده دارند، قوانین و مصوبه‌های اداری نقش آیین‌نامه داوری را ایفا می‌کنند و دستگاه‌ها و نهادهای نظارتی نیز نقش داور را برای اطمینان از اجرای مقررات بر عهده دارند.

موضوع چگونگی توزیع کیک حاصل از فعالیت اقتصادی یا نابرابری اقتصادی، چه قبل و چه پس از انقلاب، همواره نه فقط مورد توجه اقتصاددانان بوده است، بلکه سیاسیون و جامعه‌شناسان هم توجه ویژه‌ای به آن داشته‌اند. برای اندازه‌گیری شاخص نابرابری درآمد، اقتصاددانان از ضریب جینی استفاده می‌کنند که با انتگرال‌گیری از سطح منحنی تجمعی سهم دهک‌های درآمدی و هزینه‌ای محاسبه می‌شود. این عدد بین صفر و یک قرار دارد و افزایش آن به مفهوم تعمیق نابرابری درآمد است. فرض کنید برای یک کشور خاص این عدد معادل ۴/ ۰ به‌دست آمده است. آنچه این عدد نشان می‌دهد آن است که کیک درآمدها در کشور چگونه تقسیم شده است؛ اما درباره منصفانه بودن توزیع کیک پاسخی نمی‌دهد. همانند مثالی که در ابتدای مقاله آوردم که دو بازی فوتبال، هر دو با نتیجه یکسانی به پایان رسیده‌اند؛ ولی نتیجه یک بازی را همه به راحتی پذیرفته‌اند؛ درحالی‌که نتیجه بازی بعدی هنوز پس از گذشت ماه‌ها یا سال‌ها محل بحث و نزاع قرار دارد. برای مثال در آمریکا کارآفرینان میلیاردر بسیاری داریم، همچون مارک زاکربرگ، استیو جابز، بیل گیتس و پی‌یر امیدیار که افکار عمومی بر ثروت آنان به‌عنوان نتایج یک بازی عادلانه صحه می‌گذارند. ولی فرض کنید اگر من پنج میلیاردر بزرگ ایران را معرفی کنم و ادعا کنم که آنان همگی از طریق توانایی‌های فردی، بدون ارتباطات سیاسی و اقتصادی خاص به این جایگاه رسیده‌اند، تا چه حد در اثبات ادعای خود موفق خواهم بود؟

این سوء‌نیت و بدگمانی تاریخی ریشه‌ای تاریخی دارد و شامل حال فعالان اقتصادی پیش از انقلاب نیز می‌شده است. جایی که بسیاری از شرکت‌ها در دهه ۵۰ تلاش داشتند با ورود یک تیمسار عالی‌رتبه یا یک مقام امنیتی به هیات‌مدیره، خود را به دستگاه حاکم نزدیک سازند و از رانت بیشتری برخوردار شوند. همان عبارتی که عجم اوغلو در کتاب «چرا کشورها شکست می‌خورند؟» به آن تمثیل زمین شیب‌دار به سوی برخی از فعالان اقتصادی داده است.

در مقیاس بین‌المللی شاید بتوان واضح‌ترین نمونه برندگان بزرگ در یک بازی ناعادلانه و دارای امتیازات ویژه را برای الیگارش‌های روسیه دید. اما الیگارش‌ها چه کسانی هستند؟ و وجه تسمیه این اسم چیست؟کلمه الیگارش ترکیب دو پیشوند یونانی است که معنی آن «حکومت اقلیت» است. از نگاه سنتی هم، الیگارش عضو یا طرفدار یک الیگارشی است. نظام سیاسی که در آن گروه کوچکی بر مردم حکومت می‌کنند. بنابراین الیگارش می‌تواند به فردی از طبقه حاکم اشاره کند که از طریق ارتباطات خاص در جست‌وجوی منافع کلان اقتصادی برای خود یا گروه خاصی باشد که وی به آن تعلق دارد. در واقع آنها افرادی هستند که کسب‌وکار را خلق نکرده‌اند، بلکه آن را از دولت به غنیمت گرفته‌اند.

شاید سرشناس‌ترین الیگارش روسی در جهان را بتوان رومن آبراموویچ، تاجر معروف روسی و صاحب سابق باشگاه چلسی دانست که ثروت او را تا حد ۱۴میلیارد دلار تخمین زده‌اند و پس از حمله روسیه به اوکراین مجبور شد سهام خود را در این باشگاه معروف به فروش برساند. الیگارش معروف دیگر آلکساندر لبدف، بانکدار و مامور سابق ک.گ.ب است که پسرش یوگنی صاحب امتیاز روزنامه «ایونینگ استاندارد» در لندن است. یوگنی لبدف که اکنون یک شهروند بریتانیایی است، عضو مجلس اعیان بریتانیا است.

در ایران، تخصیص ارز دولتی، وام کم‌بهره و اختصاص مجوزهای خاص از مهم‌ترین مصادیق سیاست‌هایی است که به ایجاد طبقه جدید الیگارش‌های ایرانی انجامیده است. جالب است که دسترسی همگانی به فضای مجازی باعث شده است، این جماعت تازه به دوران‌رسیده، به نمایش هرچه بیشتر برندهای لوکس خود در فضای مجازی بپردازند و در واقع نمک‌پاش خود را بر زخم‌های مردم سرریز کنند.

بدون تردید ساختار نظام بانکی در ایران مهم‌ترین کارخانه تولید الیگارش‌های ایرانی است. جایی که نرخ‌های بهره ارزان و با فاصله بسیار نسبت به نرخ‌های تورم باعث شده است که خرید هر دارایی فیزیکی یا مالی آنان را به سودهای بادآورده‌ای برساند. وام‌هایی که بسیاری از دریافت‌کنندگان آن حتی از پرداخت اصل آن نیز خودداری می‌کنند و دولت برنده‌ترین تیغی که علیه آنها در اختیار دارد، تهدید به افشای اسامی آنان در رسانه‌های عمومی است.

متاسفانه تشدید تحریم‌ها در سال‌های اخیر و حضور گسترده‌تر مداخلات دولتی برای کاهش فشار اقتصادی به مردم، به ابزاری علیه خود مبدل شده که نه فقط ناکارآیی اقتصادی را عمیق‌تر کرده، بلکه سود سرشاری را نصیب افرادی کرده است که قادرند با دسترسی به کالاهایی با قیمت دستوری به سود هنگفتی دست یابند. جالب است که هنوز در انگلستان به افراد نو کیسه لقب بقال زمان جنگ را می‌دهند، زیر آنان در آن هنگام دسترسی ویژه‌ای به کالاهای دولتی داشته‌اند. به هرحال سیاست‌های ناکارآ که برای مدت‌ها ادامه یافته‌اند، نه فقط به تدریج محبوبیت سیاستگذاران را سلب کرده، بلکه مقبولیت ثروتمندان در جامعه را به‌شدت تضعیف کرده است؛ زیرا افکار عمومی موفقیت این فعالان اقتصادی را نه به واسطه نبوغ فردی و تلاش شخصی، بلکه به‌دلیل نبود یک Fair play در زمین بازی اقتصاد می‌دانند؛ جایی که تماشاگران و افکار عمومی هیچ‌گونه اعتباری برای نتایج کسب‌شده در زمین بازی قائل نیستند.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین