جمعه 14 ارديبهشت 1403 شمسی /5/3/2024 12:34:23 AM

🔻روزنامه ایران
📍 شادباشی همراه با عشق برای مردم دنیا
✍️ لوریس چکناواریان

پیام من در سال نومیلادی عشق است چرا که تنها عشق می‌تواند مردم دنیا را حفظ کند. اگرعشق واقعی به‌وجود آید می‌تواند موجب برقراری صلح و دوستی در بین کشورهای مختلف باشد و همدیگر را دوست داشته باشیم. اما متأسفانه می‌بینید گاهی حتی در یک ساختمان، دو نفر همسایه با هم دوست نیستند چه برسد بین دو کشور ولی با تمام این تفاصیل باید امیدوار بود و قطعاً روزی معجزه خواهد شد و این دوستی‌ها برقرار می‌شود و مردم دنیا متوجه خواهند شد با جنگ و ستیز به‌جایی
نمی‌رسند. نکته دیگر اینکه به باور من فرهنگ، هنر و موسیقی تنها راه جلوگیری از جنگ و ستیز است. اگر در مدارس و در بین مردم فرهنگ و هنر قوی ظاهر شود این معجزه را خواهید دید. فرهنگ و هنر و موسیقی زبان الهی و جاودان است و افرادی که در این رشته فعالیت می‌کنند همچون حافظ، فردوسی، بتهوون، گوته و شکسپیر انتخاب شده الهی هستند، هنرمندان به این علت که خداوند استعداد هنری را در وجود آنها گذاشته است، انتخاب الهی برای صلح و دوستی دنیا هستند و از بین نمی‌روند چون خداوند آنها را انتخاب کرده و تا آخر زمان خواهند ماند. نکته دیگر اینکه طی این دوسال که کرونا دنیا را به تسخیر خود درآورده اگرچه ناراحتی‌ها و تلخی‌های بسیاری به‌وجود آمد اما در مقابل موجب شد قدر لحظات کنار هم بودن را بیشتر بدانیم و امیدوارم این بیماری منحوس هر چه زودتر از بین برود و بتوانیم بیشتر دوستی و معاشرت کنیم، سفر برویم و با مردم دنیا بیشتر در ارتباط باشیم و اگر صلح برقرار باشد قطعاً با دنیا ارتباط بیشتری خواهیم داشت اما متأسفانه کرونا خیلی مرموزانه آمد و این ارتباط‌ها را قطع کرده و امیدوارم هر چه زودتر ما را ترک کند و برود. من در این مدت که در منزل بودم و در قرنطینه خانگی، فرصتی به‌وجود آمد تا آثار بسیاری در خصوص موسیقی بنویسم که حدود ٤٠ اثر کوتاه و بلندمدت است و تمرکزم بیشتر روی ادبیات بین‌الملل بوده؛ آثار نویسندگان بزرگ دنیا همچون کافکا، صادق هدایت، شکسپیر، فردوسى، کامو و... و آخرین آثارم غزل‌هاى حضرت داوود و مرثیه براى درگذشتگان کرونا است.
من به نوبه خودم سال نو میلادی را خدمت همه مردم دنیا تبریک و شادباش می‌گویم. البته ما مسیحی‌های ایرانی دو عید بزرگ داریم؛ یک عید مذهبی که کریسمس نامیده می‌شود و دیگری عید ملی ما که نوروز است. کریسمس تولد حضرت مسیح است که در میان پیروان این حضرت مختلف و متفاوت است به‌طور مثال کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها ۲۵-۲۴ دسامبر را جشن می‌گیرند، ارامنه ۶ ژانویه و روس‌ها و یونانی‌ها تاریخ دیگری از تقویم را. در ایران هم چند نوع مسیحی داریم، مسیحی‌هایی که کاتولیک هستند، مسیحی های پروتستان و...
من در خصوص این عید بزرگ سال‌ها پیش اثری ساختم که سمفونی حضرت مسیح(ع) نام دارد و اشاره دارد به زندگی حضرت مسیح و۹۰ دقیقه است که در ایران و خارج از ایران بارها و بارها اجرا شد و همچنین مرثیه‌ای ساختم حدود ۴۷ سال قبل که روایت تولد حضرت مسیح(ع)‌ است و برای اولین بار در لندن اجرا شد و البته در دیگر کشورهای دنیا هم به اجرا درآمد. این آثار روایت زندگی حضرت مسیح(ع) است و موسیقی آن مربوط به آهنگ‌های سنتی قرن پنجم کلیسای ارامنه است و زندگی حضرت مسیح(ع) را براساس آن آهنگ‌ها تعریف کردند.
🔻روزنامه کیهان
📍 بلوف و صبر تنها گزینه روی میز بایدن
✍️ محمد صرفی

چند وقتی است که هر چند روز یک‌بار، خبر یا اظهارنظری از سوی مقامات آمریکا و رژیم صهیونیستی درباره تهدید نظامی ایران منتشر می‌شود. این تهدیدها یک وجه و پیام مشترک را دنبال می‌کنند؛ اگر از مواضع خود در مذاکرات هسته‌ای کوتاه نیایید، تاسیسات هسته‌ای شما مورد حمله قرار خواهد گرفت. حمله‌ای که ممکن است بصورت مشترک از سوی واشنگتن و تل‌آویو و یا به‌صورت مجزا از سوی هر کدام از آنان انجام شود.
می‌توان لیست بلند بالایی از تهدیدات و مواضع آمریکایی و اسرائیلی را در این زمینه مطرح کرد. برای نمونه به تازگی هفت شخصیت آمریکایی - از جمله دو رئیس سابق سازمان CIA - در بیانیه‌ای خطاب به دولت «جو بایدن» تأکید کردند؛ «به‌خاطر اینکه تلاش دیپلماتیک ‌ما برای حل این بحران نتیجه‌بخش باشد، معتقدیم احیای هراس ایران اهمیت اساسی دارد تا بداند ‌که مسیر هسته‌ای فعلی‌اش منجر به استفاده آمریکا از
قوه قهریه علیه این کشور خواهد شد. چالش این است که چگونه آمریکا اعتبار تهدید خود را در چشم رهبران ایران احیا خواهد کرد. نحوه بیان هم مهم است - از جمله عباراتی مشخص‌تر و مستقیم‌تر از فرمول «همه گزینه‌ها روی میز است»‌ - ولی کافی نیست.» پیشنهاد عملی امضاکنندگان این بیانیه برای ارعاب ایران، اجرای مانورهای مشترک با شرکا و متحدان منطقه‌ای آمریکاست. این پیشنهاد را گوشه ذهن خود داشته باشید تا بعداً به آن بازگردیم.
یک هفته پیش وزیر جنگ رژیم صهیونیستی گفت به دولت بایدن اطلاع داده است که به ارتش اسرائیل دستور داده تا برای حمله به ایران آماده شود. «بنی گانتز» اواخر مهرماه هم از افزایش بودجه ارتش برای آمادگی حمله به ایران خبر داده بود. همان روزها «آویو کوخاوی»، رئیس ستاد ارتش این رژیم، دستور داده بود پس از دو سال وقفه، بودجه لازم برای اجرای برنامه تمرینی حمله، اختصاص یابد و نیروی هوایی در «شبیه‌سازی حمله به برنامه هسته‌ای ایران، سخت آموزش ببیند». کافی است جست‌وجویی کوتاه در بایگانی رسانه‌ها داشته باشید تا با ده‌ها خبر و اظهارنظر از این دست مواجه شوید.
قبل از آنکه به چرایی و هدف یا اهداف احتمالی چنین تهدیدهایی بپردازیم، شاید بد نباشد نگاهی به گذشته بیندازیم. در اصطلاحات نظامی عبارتی با عنوان WAR GAME یا «بازی جنگی» وجود دارد. این عبارت به سه نوع تمرین و شبیه‌سازی جنگی اطلاق می‌شود. نوع نخست تمرین میدانی در زمین، دریا و هواست که نیروهای رزمی‌عملیات جنگی را شبیه‌سازی و تمرین می‌کنند. نوع دوم «بازی جنگی» توسط شبیه‌سازهای رایانه‌ای صورت می‌گیرد. در نوع سوم نه خبری از‌ تانک و توپ و شلیک است و نه خبری از رایانه و برنامه‌های شبیه‌ساز. در این مدل، افرادی در یک اتاق دور هم جمع می‌شوند و صرفاً صحبت ‌می‌کنند. آنان در نقش‌های مختلف ظاهر شده و یک موقعیت چالشی و جنگی را در سطوح مختلف شبیه‌سازی کرده و پیش می‌برند. راه‌اندازی این نوع از «بازی جنگی» در دانشگاه‌های فرماندهی نظامی مرسوم و متداول است. گاهی جنگ‌های پیشین بازسازی شده و شرکت‌کنندگان عملکرد دو طرف را نقد و بررسی می‌کنند و گاهی هم موقعیت‌های فرضی و رو به آینده مورد بررسی قرار می‌گیرند.
یکی از بازی‌های جنگی را ۱۷ سال پیش سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی آمریکا‌ ترتیب داد. «سام گارداینر» در این زمینه تخصص دارد و ده‌ها بازی جنگی را با موضوعات و اهداف مختلف در کالج ملی جنگ و سایر موسسات نظامی آمریکا برگزار کرده است. استراتژی ارتش آمریکا برای تصرف بغداد در سال ۲۰۰۳ با الگوگیری از بازی جنگی گارداینر بود که سال‌ها پیش از حمله به عراق انجام شده بود. او در بازی مربوط به ایران از متخصصان مختلفی بهره گرفت؛ نظامیان، جاسوس‌ها و دیپلمات‌ها. آنان باید در نقش‌های مختلفی بازی می‌کردند از وزیر امورخارجه آمریکا گرفته تا مشاور امنیت ملی، رئیس سیا، وزیر دفاع، فرمانده سنتکام و... که در یک اتاق بزرگ دور هم جمع شده بودند. موقعیت طراحی شده از این قرار بود؛ ایران برخلاف درخواست‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی ‌به سرعت مشغول فعالیت‌های هسته‌ای و نزدیک شدن به سلاح هسته‌ای است. این افراد جمع شده بودند تا گزینه حمله نظامی به ایران را بررسی کرده و پیشنهادات خود را به رئیس‌جمهور آمریکا برای برخورد تهاجمی ‌با ایران ارائه دهند.
گارداینر که ۱۸ ماه روی موضوع کار کرده بود، سه سطح از حمله را به بحث گذاشت؛ حمله به پایگاه‌های سپاه پاسداران، تاسیسات اتمی ‌و بالاخره حمله گسترده برای براندازی جمهوری اسلامی ایران. جزئیات این «بازی جنگی» و مباحث مطرح شده در آن مفصل بوده و خارج از گنجایش این یادداشت است. بطور خلاصه برخی از مباحث اصلی و نتایج حاصله از این قرار است؛
اطلاعات آمریکا درباره ایران اندک بوده و همین نقص، کار را دشوار می‌کند.
جنگنده‌های اسرائیلی می‌توانند به ایران برسند اما مشکل بازگشت آنها به خانه است.
اسرائیلی‌ها درباره حمله به ایران بلوف می‌زنند و هدف آنها اعمال فشار به آمریکاست.
حمله به تاسیسات اتمی ‌ایران، فعالیت ایران را فقط به تاخیر می‌اندازد و نابود نخواهد کرد. میزان این تاخیر نیز نامعلوم است و پس از آن مشخص نیست چه باید کرد.
«تهدید همیشه بخش مهمی‌از روند مذاکره است. اما شما می‌خواهید دشمن را فریب دهید. خود را گول نزنید. شما نمی‌توانید خود را فریب دهید که فکر می‌کنید می‌توانید کاری را انجام دهید که نمی‌توانید انجام دهید.»
در پایان شرکت‌کنندگان با مسائل حل نشده مهمی ‌رو‌به‌رو بودند و با سؤالاتی راهبردی روی میز مواجه بودند که پاسخی برای آن نداشتند. از جمله؛ اگر رئیس‌جمهور هیچ گزینه نظامی خوبی برای استفاده به‌عنوان تهدید ندارد، چگونه می‌تواند بطور مؤثر با ایرانی‌ها مذاکره کند؟ چگونه قدرتمندترین و پیشرفته‌ترین ارتش جهان توانایی غافلگیری حریف را ندارد؟ چرا اینقدر سخت بود که برنامه‌هایی طراحی کنیم که این احتمال را می‌دادند که یک دشمن باهوش و بی‌رحم در مقابل ماست؟ چرا پیش‌بینی اقدامات و آسیب‌پذیری‌های رژیمی ‌که بیست‌وپنج سال (گزارش مربوط به سال ۲۰۰۴ است) با آن مخالفت کرده بود برای ایالات متحده اینقدر سخت بود؟
پس از گذشت ۱۷ سال از آن «بازی جنگی»، موقعیت فعلی از منظری شباهت بسیار زیادی با موقعیت فرضی گارداینر و همراهانش در آن تمرین دارد. آمریکا مدعی است ایران به سرعت در حال حرکت به سوی ساخت سلاح اتمی‌است و باید به هر وسیله و قیمتی شده جلوی آن را گرفت. گارداینر «بازی جنگی» خود را به این جمع‌بندی به پایان رساند؛ رئیس‌جمهور بعدی آمریکا باید با بلوف و صبر، اقدامات دولتی را تغییر دهد که انگیزه‌هایش را به خوبی درک نمی‌کند و نفوذش بر آن محدود است. او درباره تمرین خود گفت: «بعد از این همه تلاش، دو جمله ساده برای سیاستگذاران باقی مانده است. شما هیچ راه‌حل نظامی برای مسائل ایران ندارید و باید دیپلماسی را به نتیجه برسانید.»
البته موقعیت تغییرات قابل توجهی نیز داشته است. توان نظامی ایران نسبت به ۱۷ سال پیشرفت‌های بسیار زیادی کرده است. متحدان آن روز ایران در منطقه بسیار قوی‌تر شده و متحدان جدیدی نیز به آن اضافه شده‌اند. آمریکا نیز از ابعاد گوناگون آمادگی ذهنی و توان عملی سال ۲۰۰۴ را ندارد. فرار از افغانستان تنها یکی از شواهد این قضیه است. پس با این حساب این سؤال پیش می‌آید که دلیل تهدیدهای اخیر چیست؟ پاسخ همان است که ذکر شد؛ تهدید بخش مهمی ‌از مذاکره است. همان نکته‌ای که در پایان بیانیه هفت مقام آمریکایی هم به آن پرداخته شده و آمده است: «باید احتمال رسیدن به چنین توافقی را به حداکثر برسانیم. برای کسب این هدف، ارائه مشوق‌هایی به ایران ضروری خواهد بود، هم برای تأثیرگذاری بر بحث در تهران و هم برای اینکه به دنیا نشان دهیم - خصوصاً چین، روسیه، بریتانیا، فرانسه، و آلمان که در حال مذاکره با ایران هستند - که آمریکا علاقه‌مند به توافق است. ولی اهمیت احیای ‌ترس ایران هم کمتر از آن نیست که روشن کنیم تهران با این مشوق‌ها چه چیزی می‌تواند به دست آورد.» چماق و هویج.
امروز هم تنها گزینه واقعی بایدن چیزی جز بلوف و صبر نیست. تهدیدهای آمریکا و رژیم صهیونیستی همان بلوفی است که سعی می‌شود ایران آن را جدی بگیرد و باعث تغییر محاسبات تهران شود و گزینه صبر تا حد زیادی ناظر به تحولات داخلی ایران است. آنان به ضعف‌ها و اشتباهات احتمالی داخلی و پیامدهای آن امید زیادی دارند. ناامید کردن دشمن در این بخش وظیفه مشترک مسئولان و مردم است. صد البته که نقش و وظیفه مسئولان در این معادله بسیار پررنگ‌تر است.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 تولید ملی
✍️علیرضا خانی

پسرک بازیگوشی با تیرکمان سنگی، شیشه یک نانوایی را می‌شکند. تا نانوا بیرون بیاید، پسرک فرار کرده است. حال چه اتفاقی می‌افتد؟ نانوا مجبور است یک شیشه به شیشه فروش سفارش دهد، به همین اندازه، در تجارت شیشه‌فروش شغل ایجاد می‌شود. آن پول را شیشه‌فروش به کفاش می‌دهد و کفش می‌خرد، به همان اندازه در شغل کفاشی شغل ایجاد می‌شود. این چرخه ادامه دارد… اقتصاد رونق می‌گیرد. وانگهی؛ اگر هرگز شیشه‌ای نشکند پس بر سر صنعت شیشه‌سازی و تجارت شیشه‌فروشی چه می‌آید؟
اما این یک سوی داستان است. مرد نانوا قرار بود، امسال یک پیراهن بخرد، به خاطر شکستن شیشه مجبور شد از آن صرف‌نظر کند. خیاط هم می‌خواست با پول فروش آن پیراهن یک دست فنجان بخرد، اما چون پیراهنی نمی‌فروشد آن فنجان‌ها هم در مغازه چینی‌فروش می‌مانند. پس به همان اندازه که در صنعت شیشه‌فروشی و کفاشی شغل ایجاد شد، در صنعت خیاطی و چینی‌فروشی شغل از دست رفت…

اما این ماجرا سویه‌های دیگری هم دارد، وقتی چینی‌فروش یا کفاش می‌خواهند با پول به دست آمده مثلاً‌ یک «ساعت» بخرند، اینجا دیگر شغل در خارج از مرزهاست. یعنی چه ساعت بخرد و چه نخرد کمکی به هموطنان خود نمی‌کند و شغلی را برایشان خلق نمی‌کند یا از میان نمی‌برد. بلکه اگر بخرد شغل در آن سوی مرز خلق می‌شود و اگر نخرد در آن سوی مرز از بین می‌رود. اما تصور کنید آن پسرک شیشه را نشکسته بود و نانوا یک پیراهن می‌خرید. اما قبل از اینکه نانوا بخواهد پیراهن بخرد، تصمیم بگیرد به جای اینکه پولش را به پیراهن داخلی بدهد، پیراهن خارجی بخرد. از همین جا زنجیره قطع می‌شود و مستقیماً شغل به آن سوی مرزها می‌رود. یعنی مجموعه شغل‌هایی که منجر به تولید یک پیراهن می‌شود اعم از تولید پنبه و نخ‌ریسی و بافندگی و دگمه‌سازی و دوزندگی در داخل کشور از بین می‌رود و فقط تجارت پیراهن از لب مرز تا مقصد می‌‌ماند برای ایرانیان.

ژاپنی‌ها در دوران پس از جنگ جهانی دوم، که اقتصادشان

فرو پاشیده بود و کشورشان زیر بمب‌های اتمی آمریکا ویرانه شده?بود، دست به بازسازی اقتصاد و صنعت زدند. از همان دوران اجناس ژاپنی هم صادر می‌شد و معمولاً چندان باکیفیت نبود. درست مثل کالاهای چینی در سالیانی پیش. مردم سراسر جهان که کالای ژاپنی در کشورشان بود، ترجیح می‌دادند به جای آن، کالای آلمانی یا آمریکایی بخرند که از مرغوبیت و تکنولوژی بالاتری برخوردار بود. در ایران هم در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ شمسی اکثرکالاهای ژاپنی بی‌کیفیت دانسته می‌شد و با اقبال عمومی مواجه نبود. اما فقط در یک کشور دنیا بود که مردم فقط کالای ژاپنی می‌خریدند؛ در ژاپن. تعصب ژاپنی‌ها به خرید کالای ژاپنی به حدی بود که حتی دانشجویان یا کارگران ژاپنی در خارج از کشور لباس نمی‌خریدند و صبر می‌کردند تا به کشورشان برگردند یا اگر مسافری از ژاپن می‌آمد، می‌گفتند برایشان کالای تولید ژاپن بیاورد. این شد که ژاپن، ژاپن شد کشوری با تعصب ملی، تولید مدرن و جمعیت ثابت و ثروت انباشته. ژاپنی‌ها سال‌ها، کالاهای نامرغوب خود را خریدند و از آن حمایت کردند تا صنایعشان رشد کند و به سطح ایده‌آل برسد. این را مقایسه کنید با فرهنگی که همچنان در تار و پود بخشی از مردم ما رسوخ کرده که تا آنجا می‌‌توانند کالای ایرانی نخرند یا برخی مغازه‌دارانی که با افتخار می‌گویند ما اینجا جنس ایرانی نمی‌فروشیم!

اگر ژاپن را مردم ژاپن، ژاپن کردند، ایران را هم باید ایرانی‌ها ایران کنند. ملت دیگری برای پیشرفت ما پیشقدم نخواهد شد. منافع ملی یعنی هر ملتی به دنبال منافع خودش باشد حتی اگر به زیان ملت‌های دیگر تمام شود. مردمی که به دنبال خرید کالای خارجی‌اند، آشکارا دارند برای منافع ملی ملت‌های دیگر تلاش می‌کنند. این فرهنگ را مسئولان نمی‌توانند تغییر دهند اگر از سر تا پای فرزندانشان البسه خارجی باشد. فقط نخبگان دلسوز و گروه‌های مرجع جامعه می‌توانند کاری کنند؛ اگر عزم و مجالی باشد.
🔻روزنامه اعتماد
📍‌ ابعاد یک حضور و ردصلاحیت- ۱
✍️عباس عبدی

انتشار نامه شورای نگهبان به آقای لاریجانی درباره علل ردصلاحیت او بازتاب گسترده‌ای داشت، به‌طوری‌که حتی اصولگرایان طرفدار این شورا را در بهت و حیرت فرو برد. در چند یادداشت می‌خواهم به این مساله بپردازم، زیرا اتفاق مهمی رخ داده است. پیش‌تر درباره نقض ادعای محرمانه بودن این نامه یک یادداشت نوشته‌ام و اکنون به آن نمی‌پردازم. در ادامه به نکات دیگر ماجرا اشاره خواهم کرد. البته هدف از این نوشته‌ها دفاع از آقای لاریجانی نیست، چون نقدها به او و سایر اعضای خانواده در جای خود محفوظ است. هدف اصلی فهم بخشی از مساله سیاست در ایران و عملکرد شورای نگهبان است که از خلال ردصلاحیت اعلام شده علیه آقای لاریجانی مشهود است. اولین نکته‌ای که کمتر به آن توجه می‌شود، علت حضور آقای لاریجانی در انتخابات بود. آنچه بنده می‌خواهم به عنوان علت این حضور بگویم، لزوما از طرف خود وی گفته نشده است. آقای لاریجانی در اظهارات عمومی و حتی خصوصی نیز تاکید کرده است که برای رییس‌جمهور شدن می‌آید. این انگیزه را براساس این تحلیل به دست آورده که رییس‌جمهور شدن آقای رییسی، تبعات منفی برای کشور خواهد داشت و نیز اطمینان داشته است که هیچ مسیری برای حضور موثر اصلاح‌طلبان و نامزدهای آنان نیز گشوده نخواهد بود. البته بیان عمومی چنین موضعی نه فقط از جانب او، بلکه از طرف هر نامزد دیگری معقول است. حتی نامزدهایی که آشکارا پوششی بودند و برای گرفتن پست و مقام‌های بعدی آمدند نیز مدعی بودند که برای انتخاب شدن آمده‌اند و طبیعی است که انتظاری جز بیان این انگیزه نمی‌رود و این در حالی است که آنان می‌دانند هیچ شانسی ندارند. البته در این میان دو امتیاز یا شانس نصیب‌شان می‌شود، اول اینکه با قرینه‌سازی سال ۱۳۸۴ گمان می‌کند که دنیا را چه دیدی، شاید روزی پرنده خوش‌شانسی نیز روی شانه‌های آنان نیز بنشیند. امتیاز دوم که نقد است، برای افرادی است که اصولا سطح سیاسی متوسط رو به پایینی دارند و با این حضور یک اعتبار تبلیغاتی کسب می‌کنند و رتبه سیاسی خود را یک درجه بالا می‌برند و احتمالا سرمایه‌ای می‌شود برای مبادله سیاسی و گرفتن پست و مقام یا حضور در انتخابات بعدی. این دو انگیزه برای لاریجانی موضوعیت نداشت، زیرا وی در وضعیتی بود که اگر می‌آمد و با فاصله زیاد می‌باخت طبعا یک هزینه سیاسی جدی محسوب می‌شد، ضمن اینکه به دلیل جایگاه ریاست مجلس وی، بی‌معناست که گمان شود برای افزایش رتبه سیاسی از طریق انتخابات آمده است. پس آیا باید بپذیریم که برای انتخاب شدن آمده است؟ منظور از انتخاب شدن نیز یک احتمال متعارف و جدی است، مثلا حداقل بتواند ۳۰ تا ۳۵ درصد آرا را به دست آورد و الا کسب ۵ درصد رای که همان نامزدهای پوششی هم می‌آورند! به نظر بنده اگر برای انتخاب شدن با یک احتمال معقول آمده بود، قطعا دچار اشتباه فاحش سیاسی شده بود، زیرا او به علل گوناگون فاقد زمینه برای کسب چنین رایی بود. این را به بدی یا خوبی نمی‌گویم، واقعیت است. بعید هم می‌دانم هیچ ناظر آگاهی حتی از دوستان وی نیز چنین موفقیتی را محتمل می‌دانستند. احتمال تغییر شرایط نیز برای او متصور نبود، زیرا وی چهره شناخته‌شده‌ای بود، نمی‌توانست اقدامی چشمگیر برای تغییر فضا کند. حداکثر می‌توانست در نفی و نقد دیگران سخن بگوید که قطعا از این نظر دست خودش بیشتر زیر ساطور بود و سمبه طرف مقابل برای تخریب او پرزورتر بود. از سطح درک و فهم سیاسی لاریجانی نیز بعید است که به چنین گزاره‌ای اعتقاد داشته باشد که شانسی برای انتخاب شدن خود قائل است، هر چند انتخاب ریاست‌جمهوری می‌تواند مثل مواد مخدر عمل کند، همچنانکه آقای هاشمی در سال ۱۳۸۴ دچار چنین برداشت عجیبی شد و گام در راهی گذاشت که نتیجه‌اش ریاست‌جمهوری بدترین و کم‌احتمال‌ترین گزینه‌ای بود که او گمان می‌کرد. بگذریم.
🔻روزنامه شرق
📍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ غیاب مردم در مذاکرات وین
✍️احمد غلامی
اینک بیش از هر زمان دیگر باید حسرت انتخابات پرشور ازدست‌رفته ۱۴۰۰ را خورد. انتخاباتی که نه مستقیم بلکه غیرمستقیم و نامحسوس می‌توانست ایران و «برجام» را در مذاکرات وین در موقعیت برتر قرار دهد. بدیهی است هم آمریکا و هم اروپا بیش از آنکه به وضعیت دموکراتیک کشورها توجه داشته باشند، به منافع حداکثری خود و بده‌بستان‌های رایج در این مذاکرات طولانی چشم دوخته‌اند. بر کسی پوشیده نیست که رئیس‌جمهور برگزیده و به‌تبع آن تیم مذاکره‌کننده اگر از پشتیبانی مردمی قوی‌تری برخوردار بودند، با صلابت و اعتمادبه‌نفس بیشتری در مسیر مذاکرات گام برمی‌داشتند. بگذریم از اینکه تیم مذاکره‌کننده، از مخالفان همیشگی برجام بوده‌اند و اینک در موقعیت متضادی قرار دارند و ناگزیرند از منافع ملی و مردم دفاع کنند. یقینا فشاری که روی آنان است بیشتر از دولت قبلی است؛ چراکه طرف‌های مذاکره می‌دانند این تیم علی‌رغم میل باطنی‌اش تن به مذاکره داده است و مهم‌تر از همه اینکه باید با دستاوردهای ملموس و قابل دفاع از این مذاکرات به کشورش بازگردد. این عوامل و افزون بر آن به‌دست‌آوردن امتیازات بیشتر در مذاکرات، تعادل روحی و روانی مذاکره‌کنندگان را بر هم خواهد زد و دست بر قضا هرچقدر این مذاکرات طولانی‌تر شود، فشارهای اقتصادی به دلیل تورم افزایش یافته و ایران در وضعیتی نامطمئن‌تر قرار خواهد گرفت. اگرچه مذاکره‌کنندگان به دلیل رویه‌های سیاسی‌شان به شتاب‌ غیرضرور تن نخواهند داد، اما کش‌دارشدن مذاکرات هم به نفع آنان نیست. آنچه تیم مذاکره‌کننده را آشفته می‌کند اقدامی سریع در نهایت دقت است؛ کاری که معمولا خاصه در مذاکرات کار دشواری است، زیرا طرف‌های مقابل از نقاط ضعف و قوت آنان باخبر است. اگر در انتخابات ۱۴۰۰ مردم به میدان می‌آمدند و دولت رئیسی برآمده از آرای حداکثری مردم بود، اکنون دولت در این مذاکرات به هر نتیجه‌ای می‌رسید مردم از آن حمایت می‌کردند خاصه اینکه ادامه تحریم‌ها آنان را در موقعیتی شکننده‌تر از قبل قرار داده است. در این میان مجلس حداقلی نیز نمی‌تواند نقطه اتکایی باشد؛ آن هم مجلسی که پیش از این به صورت نمادین سند برجام را به آتش کشیده است. اکنون شرایطی به وجود آمده که اصولگرایان با تضادها و تناقض‌های خود مواجه شده‌اند و مهم‌تر از همه اینکه عیار سخنانشان نزد مردم سنجیده خواهد شد که تا چه میزان به استکبارستیزی باور داشته‌اند و تا چه میزان این استکبارستیزی و مخالفت با برجام بهانه‌ای برای اهداف داخلی بوده است. دولت سیزدهم ناگزیر است به یک توافق خوب دست یابد. دستیابی به توافق بد، در کوتاه‌مدت انتقادات مردم را برنخواهد انگیخت. آنان بیش از هرچیز منتظرند گرهی از کارشان باز شود. با بازشدن گره کارشان و رونق اقتصادی آنگاه به سراغ دولت سیزدهم و نقد تیم مذاکره‌کننده خواهند رفت. مخالفان اعم از اصلاح‌طلبان، روشنفکران و نخبگان بری از قدرت نیز که همواره از این جناح‌ها به خاطر سنگ‌اندازی‌ در برجام آسیب دیده‌اند، مترصدند ببینند که دولت و تیمش از مذاکرات وین چه ارمغانی برای کشور خواهد آورد. اگر اصلاح‌طلبان به دلیل رقابت‌های سیاسی نتوانند قضاوتی منصفانه داشته باشند، روشنفکران و نخبگان بری از قدرت به یقین در موضع‌گیری‌هایشان منصفانه‌تر عمل خواهند کرد. آنچه همواره دولت‌ها در ایران در مسائل بین‌المللی و منطقه‌ای با آن روبه‌رو بوده‌اند، موقعیت نامطمئن در موضع‌گیری‌هایشان بوده است. آبشخور این وضعیت، گسست بین سیاست داخلی و خارجی بوده است.

دولت‌هایی در عرصه بین‌المللی و منطقه‌ای موفق‌اند که دولتشان سربرآورده از طبقه قدرتمندی از مردم باشد. «رابرت کاکس» نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل باور دارد که موقعیت برتر یک کشور در عرصه جهانی را برتری داخلی یک طبقه اجتماعی مسلط به وجود خواهد آورد؛ طبقه اجتماعی‌ای که انرژی حاصل از به‌قدرت‌رسیدن در داخل را به فراسوی مرزها تسری دهد. بر‌اساس‌این اگر دولت نتواند به واسطه یک طبقه اجتماعی روی کار بیاید و این طبقه اجتماعی در داخل حامی منافع دیگر طبقات به شکلی فراگیر نباشد، و آنان را نمایندگی نکند، دولتی ضعیف در عرصه بین‌المللی خواهد بود. تقریبا هیچ‌یک از دولت‌های ایران بعد از پیروزی نتوانسته‌اند طبقه فراگیر تشکیل دهند تا بتوانند در سیاست‌های منطقه‌ای نقشی جدی داشته باشند. کاکس باور دارد اثرگذاری منطقه‌ای و جهانی، تابع انسجام و ترکیب سه عامل است: توانایی‌های مادی، بصیرت‌ها و نهادها. اگر بخواهیم با این عوامل سیاست‌های منطقه‌‌ای ایران را بسنجیم، به نکته قابل اتکایی دست نمی‌یابیم، البته حضور منطقه‌‌ای ایران فراز و فرودهای بسیاری داشته است، اما اگر توانایی مادی و بصیرت‌ها را نادیده بگیریم باز هم نهادهایی که بتوانند سیاست‌های منطقه‌ای ایران را جذاب کنند وجود ندارد. کاکس باور دارد غرب با ایدئولوژی لیبرال و اقتصاد آزاد توانسته به این مهم دست یابد اما بحث رابرت کاکس به همین‌جا منتهی نمی‌شود. او می‌گوید این عوامل بر نیروهای اجتماعی استوار است. نیروهای اجتماعی‌ای که در شکل معینی از روابط تولید ریشه دارند. با تغییر شیوه‌های تولید، قدرت برتر کشورها به چالش کشیده خواهد شد. او از صنعتی‌شدن اروپا و تغییر روابط سخن می‌گوید که موجب پیدایش طبقه کارگر شده است و مناسبتی با بحث ما ندارد. گرانیگاه بحث در اینجا این است که کشورهایی با اقتصاد نابسامان و نهادهای غیرجذاب حتی اگر بصیرت‌های لازم در مدیریت را داشته باشند، قادر به اثرگذاری نخواهند بود. اینک اصولگرایان بیش از هر زمان دیگری به این نکات پی برده‌اند و شاید از اینکه در ادوار گذشته منافع ملی را فدای مطالبات و منافع جناحی خویش کرده‌ بودند، سخت پشیمان‌اند. دولت سیزدهم و تیم مذاکره‌کننده آن ناگزیر است به توافقی دست یابد که قابل دفاع باشد. این مهم اگر خوشایند مخالفان آنان هم نباشد همه باید در تحقق آن کوشش کنند و در انتظار معجزه نباشند.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 تضاد انرژی و تولید
✍️ دکتر بهمن آرمان

در هفته‌های اخیر شاهد خبرهای متعددی مبنی بر افزایش نرخ سوخت انرژی برای شرکت‌ها و صنایع مختلف بوده‌ایم، طوری که در رونوشت نخست بودجه هم به این مساله اشاره‌ شده است.
حال اینکه افزایش بهای انرژی برای فعالان اقتصادی هزینه زیادی را برای توسعه واحدهایشان ایجاد می‌کند.
وقتی درصد هزینه‌های انرژی هر شرکت را با کل بهای تمام‌شده بسنجیم‌، متوجه می‌شویم که در سه صنعت اصلی پتروشیمی، فولاد و پالایش به ترتیب بیشترین درصد هزینه انرژی متعلق به پتروشیمی و کمترین درصد مربوط به صنعت پالایش است.
در این بین شاهد هستیم که هزینه انرژی واحدهای فولادی افزایش یافته است. متاسفانه در صورت تصویب قیمت گاز طبیعی، هزینه انرژی برای تولید فولاد آنچنان افزایش خواهد یافت که هم بازارهای صادراتی خود را از دست خواهیم داد و هم قیمت‌های داخلی سر به فلک خواهند کشید. در خصوص چنین موضعی و برای حل این مشکل انتظار است که انجمن تولیدکنندگان فولاد واکنش نشان دهد.
با توجه به اینکه این ترتیب در نسبت هزینه انرژی به کل هزینه‌های سربار هم صدق می‌کند به طور کل می‌توان انتظار داشت کمترین تاثیر از این افزایش قیمت‌ها را صنعت پالایش به خود ببیند در حالی که پتروشیمی و فولاد اثرپذیری بیشتری خواهند داشت.
جالب اینکه شرکت‌هایی که گاز را به عنوان ماده اولیه دریافت می‌کنند همانند تولیدکنندگان آورده و متانول تغییر رویه در تعیین نرخ گاز ندارند، بلکه تنها نرخ انرژی مصرفی شرکت‌ها که در سرفصل سربار گزارش می‌شود، تغییر می‌کند. در حال حاضر برای درآمد سقفی تعیین شده است اما از طرف دیگر هزینه‌ها افزایش یافته است. حال در صورت یکسان‌سازی نرخ دلار نیمایی و آزاد می‌توان انتظار داشت، افزایش درآمد فولادی‌ها جبران هزینه متحمل‌شده را کند.
در این بین توجه به آمارها کلیدی است. میزان گاز مصرفی در کشور سالانه حدود ۲۰۰ میلیارد مترمکعب است. از این مقدار حدود ۵/۸ میلیارد متر مکعب سهم صنایع فولادی در ازای تولید ۳۰ میلیون تن فولاد است. طبق قانون بودجه سال ۱۴۰۰ در سال جاری قیمت این مقدار گاز مصرفی برای صنایع فولادی بر مبنای ۳۰ درصد نرخ خوراک پتروشیمی در ماه قبل تعیین می‌شده است. به طور مثال در شهریورماه ۱۴۰۰، نرخ خوراک پتروشیمی‌ها حدودا ۴۱۰۰ تومان بوده که بر همین مبنا، قیمت سوخت صنعت فولاد در مهرماه ۱۲۶۰ تومان تعیین شده است.
مبتنی بر لایحه بودجه سال ۱۴۰۱ نرخ سوخت صنایع فولادی این بار معادل ۱۰۰ درصد نرخ خوراک پتروشیمی تعیین شده است یعنی با مبنا گرفتن مهرماه ۱۴۰۰ نرخ سوخت صنایع فولادی به ۴۱۰۰ تومان افزایش می‌یابد که به صورت سالانه ۲۴ هزار میلیارد تومان از سود صنعت فولاد کاهش یافته و عاید دولت می‌شود. از سوی دیگر سالانه ۱۰ الی ۱۵ میلیون تن محصولات صنایع فولادی معادل ۶ الی ۹ میلیارد دلار صادر می‌شود که با توجه به خبر خوب مجید عشقی رییس سازمان بورس مبنی بر مجوز شرکت‌های صادرات‌محور برای عرضه ارزهای خود به نرخ رقابتی در سامانه نیما و از بین رفتن فاصله قیمتی حدود پنج هزار تومانی میان نرخ ارز نیما و بازار آزاد، چیزی حدود ۳۰ الی ۴۵ هزار میلیارد تومان به سود صنایع فولاد اضافه می‌شود. در واقع با حذف اجبار صنایع به فروش ارز در سامانه نیما و فروش با نرخ آزاد‌، شش الی ۲۰ هزار میلیارد تومان سود مازاد بر افزایش هزینه ناشی از افزایش نرخ سوخت برای صنایع فولادی جبران می‌شود.
با توجه به این مباحث انتظار می‌رود که دولت دوباره دست در جیب سهامداران نکرده و مشکلی بر مشکلات آنها اضافه نکند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 اقتصاد گلخانه‌ای
✍️سهیل مختاری

ایجاد محدودیت در تجارت با ابزار تعرفه‌گذاری یا دیوار غیرتعرفه‌ای، روش‌هایی برای حمایت از تولید داخلی محسوب می‌شوند که از اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم باب شد و به اشکال مختلف در برخی کشورها ادامه یافت. مبدع این سیاست اقتصادی فردریک لیست، پدر اوتارکی (خودکفایی) آلمان و از جمله کسانی است که در هدایت اروپا به سمت جنگ تجاری و نهایتا جنگ اول جهانی نقش موثر داشت. جنگ تجاری همیشه مقدمه جنگ نظامی است. در دوران فعلی هم می‌توان آقای چانگ، اقتصاددان مارکسیست را حامی این تز دانست. اقتصاد گلخانه‌ای که ریشه در ناسیونالیسم اقتصادی دارد، هیچ‌گاه موجد تولید ثروت به شکل مستمر و پیشرفت صنعتی به‌طور پایدار نبوده است. در مغالطه‌ای آشنا معمولا از کره‌جنوبی به‌عنوان نمونه مطلوب این مداخله نام برده می‌شود که دولت در آن با حمایت‌گرایی وسیع و ضدتجارت آزاد، موجب صنعتی‌شدن کشور شد.
به راستی بوروکرات‌های دولتی که غالبا به منافع خود می‌اندیشند، از دورنمای صنعت و پیشرفت فنی اقتصاد چه پیش‌بینی و دانشی دارند یا از کجا می‌دانند سرمایه‌گذاری در چه امری موجب صنعتی شدن کشور می‌شود؟ این تنها کارآفرینان ریسک‌پذیر و فعالان بازار رقابتی هستند که در یک محیط باثبات تحول می‌آفرینند و موجب تخریب خلاق می‌شوند. وقتی کشوری از اقتصاد کشاورزی ساده ناگهان وارد اقتصاد مدرن می‌شود، البته رگولاتوری اولیه دولت اثری مثبت و موقتی دارد؛ اما به محض پیچیده شدن اقتصاد دیگر این مداخله حکم ترمز را پیدا می‌کند، نه اینکه علت اصلی پیشرفت قلمداد شود. برخی همانند کره از این گذرگاه هوشمندانه عبور می‌کنند و برخی مانند ایران در چنبره اقتصاد دولتی گرفتار می‌شوند. فردریک باستیا، متفکر بزرگ فرانسوی، در یک مثال کنایه‌آمیز به خوبی ناکارآمدی حمایت‌گرایی صنعتی را نشان می‌دهد: «ما شمع‌سازان فرانسه از رقابت مخرب یک رقیب خارجی در رنج هستیم که به نظر می‌رسد تحت شرایطی بسیار بهتر از ما در تولید نور عمل می‌کند. او بازار داخلی را با محصول خود در قیمتی بسیار پایین پر کرده است. این رقیب چیزی جز خورشید نیست! ما از دولت می‌خواهیم با تصویب قانونی که مردم را به بستن تمام پنجره‌ها، پرده‌ها، کرکره‌ها یا مختصرا تمام روزنه‌ها، مجراها و شکاف‌ها ملزم می‌کند، حسن نیت خود را نشان دهد.»

سیاست حمایت‌گرایی می‌تواند هم شامل بخش دولتی شود و هم به بخش خصوصی سرویس بدهد. برنامه‌های صنعتی‌سازی بزرگ که غالبا با تبلیغات دولتی آغاز می‌شود، به‌علت گستردگی نامعمول خود خارج از کنترل و نظارت همه‌جانبه است و به اسراف، فساد و فامیل‌سالاری منتهی خواهد شد. یکی از پیامدهای قطعی ایجاد صنایع و شرکت‌های دولتی، ناکارآمدی است. این صنایع نوزاد که به اشتباه مادر نامیده می‌شوند، اگر از گلخانه مصنوعی خود بیرون بیایند و در محیط رقابتی فعالیت کنند در مدت کوتاهی فرومی‌ریزند. در بخش خصوصی نیز حمایت‌گرایی به نوعی کرختی و آسودگی ناشی از فقدان رقابت می‌انجامد که به زیان مشتریان نهایی تمام می‌شود. تولیدکنندگانی که تا دیروز در حاشیه بودند به واسطه یک امتیاز و رانت دولتی، بازار داخلی را تسخیر می‌کنند و موجب زیان و کسادی خرده‌فروشان محلی و رقبای مستقل می‌شوند که تنوع درخور توجهی در عرضه انواع محصولات خارجی و داخلی به مشتریان داشتند. این قبیل امتیازات انحصاری، نوعی بیماری اقتصادی نیز ایجاد می‌کند و با گذشت زمان موجب شکل‌گیری زنجیره‌ای از واحدهای تولیدی-وارداتی وابسته به هسته اصلی انحصار می‌شود که اصلاح یا آزادسازی آن در آینده نزدیک را سخت یا ناممکن خواهد کرد. عواید و منافع این انحصارات دولت‌ساخته در اختیار شرکت‌هایی قرار می‌گیرد که با سرهم کردن قطعات وارداتی، و فروش نهایی آن به اسم تولید داخل، موجب کاهش مطلوبیت مصرف‌کنندگان نهایی می‌شوند و حقوق شهروندی را که از جمله آن حق انتخاب محصول است، تضییع می‌کنند. مداخلات حمایت‌گرایانه همچنین واردات کالاهای واسطه‌ای و کم‌کیفیت خارجی را افزایش می‌دهد و نظام انگیزشی منفی ایجاد می‌کند. در صنعت حمایتی، بهره‌وری واقعی، خلاقیت و افزایش کیفیت محصول و به‌طور موازی کاهش متناسب قیمت کالا فراموش می‌شود؛ چراکه وقوع چنین شرایطی تنها در یک بازار آزاد رقابتی، امکان‌پذیر است. حمایت‌گرایی، حجم تجارت کشور را کاهش می‌دهد و با افزایش قیمت کالاهای وارداتی، موجب زیان و افزایش هزینه شهروندان می‌شود. به تولیدکنندگان و کارگران بخش‌های صادراتی آسیب می‌رساند؛ اما از کارکنان صنعت حمایتی محافظت می‌‌کند که معنایی جز تبعیض منفی ندارد. این تبعیض، نتیجه مداخله‌ای سه‌جانبه است که در آن دولت شخص الف را مجبور به خرید از شخص ب می‌کند. حال سوال این است که آیا دولت می‌تواند برای رفع ظاهری معضلات اقتصادی که ناشی از انباشت مداخلات پیوسته و غالبا اشتباه اوست، ستون فقرات هر اقتصاد پویا یعنی مصرف‌کنندگان را جریمه کند و آنها را وادارد که تنها از شرکت‌هایی خاص کالاهای خود را بخرند که محتمل است در آینده برای خرید همین کالاها در صف یا نوبت قرعه‌کشی قرار بگیرند؟ اگر حمایت باعث شود که تولیدکنندگانی که مورد حمایت قرار گرفته‌اند، فرصت‌طلبانه قیمت‌ها را افزایش دهند تا بر سود انحصاری خود بیفزایند، چه بایدکرد؛ سهمیه‌بندی، قرعه‌کشی یا قیمت دستوری؟ و آیا این تدابیر راهگشاست؟ نیت‌های خوب لزوما به نتایج خوب منتهی نمی‌شوند. رقابت، موقعیتی اجتماعی است که تولیدکنندگان و عرضه‌کنندگان کالا و خدمات را مقید می‌کند تا به نفع مصرف‌کنندگان فعالیت کنند. نقطه مقابل رقابت در اقتصادبازار، تعاون یا نوع‌دوستی نیست، بلکه فضایی انحصاری است که معمولا به سوءاستفاده‌های وسیع همراه با تبانی و فساد ختم می‌شود. تنها اهرم حاکمیت برای جلوگیری از این سوءاستفاده‌ها، ایجاد فضای رقابتی است که اتفاقا هم رونق تولید و هم رفاه مصرف‌کنندگان را به صورت توامان تامین می‌کند.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین