جمعه 7 ارديبهشت 1403 شمسی /4/26/2024 4:02:07 PM

روزنامه ایران
فشار حداکثری حمایت حداقلی
علی ربیعی

۱- امنیت ملی به رغم همه پیچیدگی‌هایی که از آن برخوردار است با ترکیبی از سیاست داخلی و ســــیاســت خارجـــــی حــــاصـــل می‌شود. هر کدام از این دو عرصه شامل قلمروهای تودرتوی اقتصـــادی، سیاسی، نظامی، محیط‌زیستی و فرهنگی است که بدون لحاظ کردن همه آن‌ها و توأمان دست یافتن به اجماع نسبی نخبگان – بالاخص نخبگان سیاسی - درباره نحوه تعریف اهداف و تطبیق ابزارها با اهداف تعیین‌شده تامین امنیت ملی در بلندمدت به خوبی صورت نمی‌گیرد.
۲- منظور من از اشاره به سیاست داخلی در این یادداشت، تأکید بر تاثیرگذاری بالای کیفیت سیاست‌گذاری و کنش سیاسی نخبگان سیاسی بر همه امور است. شیوه کنش بازیگران سیاسی، شیوه یا میزان گشایش و انسداد در گردش نخبگان و حتی نخبه‌یابی، نخبه‌پروری و نخبه‌گزینی در سطوح سیاست و نیز در نهایت تولید سیاست موثر و بهینه و کنش سیاسی اعتمادآور، سرمایه اجتماعی را فزونی می‌بخشد و سرمایه اجتماعی برای تأمین امنیت ملی ضرورت تام دارد.
۳- ظرفیت‌ها و توانایی‌های ملی ما در سال‌های گذشته که جامعه تحت شدیدترین و بی‌سابقه‌ترین تهاجم‌های اقتصادی و تبلیغاتی خارجی قرار گرفته بود به آزمایش گذاشته شد. دولت ترامپ استثنایی‌ترین دولتی است که در تاریخ مدرن امریکا و البته در تاریخ معاصر جهان با این حد از بی‌مسئولیتی و بی‌اعتنا به هنجارها و ارزش‌های جامعه امریکا و جامعه جهانی ظهور کرد و آشکارترین مقررات بین‌المللی را زیر پا گذاشت.
ایران ما بدون شک از مسیر همین بی‌مسئولیتی یک قدرت بزرگ ضربه و آسیب دید.
۴. ترامپ و دولت او به عنوان پدیده بی‌نظیر و غیرمتعارفی که می‌توانست هر آن ترور یا جنگ بزرگی در منطقه بیافریند – و ترور سردار شهید قاسم سلیمانی نمونه‌ای از امکان تبدیل تهدید بالقوه به بالفعل بود - و اگر می‌توانست اجماع داخلی، همراهی اتحادیه اروپا، چین و روسیه را تا حدودی ایجاد کند، ممکن بود وسوسه برخی دولت‌ها نظیر اسرائیل برای تحقق رؤیای شوم فروپاشی ایران با ابزار نظامی را نیز بیازماید - هرچند هزینه بسیار زیادی را نیز متقبل می‌شد – در شرایطی که با راهبرد صبر استراتژیک و مقاومت فعال ایران مواجه شد، به سمت استراتژی تنگ کردن محیط منطقه‌ای ایران و فشار حداکثری اقتصادی و فروپاشاندن جامعه ایران پیش رفت. اگرچه امروز فضای رسانه‌ای چنان علیه برجام سنگین شده و بدعهدی امریکا مجالی برای ندیدن قوت‌های آن فراهم ساخته، اما تاریخ نقش برجام در عملی شدن راهبرد صبر استراتژیک و مقاومت فعال را روزی روشن خواهد ساخت و نشان می‌دهد که چگونه حفظ امنیت ملی در سایه دولت غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک دونالد ترامپ به کمک برجام ممکن شده است.
۵. در این سال‌های دشوار که سایه جنگ بر فراز ایران چرخ زده است و اقتصاد ملی ما متاثر از تحریم‌ها، سخت‌‌ترین و تلخ‌ترین دوران خود را پشت سر می‌گذارد، دولت در تعقیب سیاست‌های کلان اعلام شده از سوی رهبری، مدیریت استراتژیک جنگ اقتصادی- تبلیغاتی از جمله تخصیص منابع، کنترل اقتصاد تا سرحد ممکن و مأیوس کردن امریکا از دستیابی به چشم‌انداز پیروزی است. شکست واقعی سیاست قلدری، نه در انتخابات امریکا بلکه آن روزی اتفاق افتاد که دولت ترامپ به طور بی‌سابقه‌ای در فشارهای بی‌پایانش علیه ایران، در سازمان ملل تنها ماند و سه بار شکست دیپلماتیک را تجربه کرد و در دادگاه‌های بین‌المللی نیز به طور ناباورانه‌ای در برابر دولت ایران محکوم شد. اگرچه تلخی‌های بی‌سابقه اقتصاد بر ذهن مردم سنگینی می‌کند و به حق ایشان آزرده‌اند، اما واقعیت آن است که علی‌رغم همه فشارها، این مدیریت اقتصادی و سیاسی دولت بوده که باعث جلوگیری از رسیدن دولت ترامپ به اهدافش شده است. این به معنای نادیده گرفتن کاستی‌ها نیست بلکه تلاش برای منصفانه درک کردن واقعیت است. استراتژی ترامپ بعد از اینکه نتوانست اتحاد جهانی ایجاد کند و جنگی علیه ما سامان دهد، داغ کردن زمین ایران، کشاندن مردم به خیابان‌ها و رویای ندیدن ۴۰ سالگی انقلاب بود که محقق نشد. بدیهی است که هرگز چنین موفقیت کم نظیری را به دست نمی‌آوردیم اگر استقامت مردم و درک عمومی از شرایط استثنایی پیش‌گفته در مواجهه با آتش سرکش این خصومت ضدانسانی وجود نمی‌داشت. این مهم هم‌چنین محقق نمی‌شد اگر نخبگانی اجتماعی-سیاسی که دل در گرو دور نگه داشتن ایران از آتش‌های خانمان‌سوز دارند، از سیاست‌های عقلانی حمایت نمی‌کردند.
۶. متأسفانه، علی‌رغم همه این قوت‌ها، سیاست داخلی در همه سال‌های مخاصمه دولت ترامپ با ایران، مقوم سیاست‌های دولت در عرصه داخلی و خارجی نبود. تاریخ ایران بعدها قضاوت خواهد کرد که در بدترین دورانی که دولت به حمایت سیاسی و ایران به یکپارچگی ملی سخت نیازمند بود، مخالفان دولت چگونه برای دستیابی به اهداف کوتاه‌مدت سیاسی نه تنها حمایتی جدی صورت ندادند و همه مشکلات ساختاری و مصائب برآمده از سیاست دولت ترامپ را یک‌جا به نام دولت صورتبندی کرده و داستان‌ها از آن‌ها ساختند و پرداختند و از هیچ عملی علیه دولت کوتاهی نکردند. اگر نبود حمایت‌های مقام معظم رهبری و بلندمدت‌نگری ایشان، بی‌گمان دولت در میانه منازعه‌ای نفس‌گیر برای حفظ منافع ملی، تنها در برابر همه ابزارهای مخالفان سیاسی قرار می‌گرفت. این واقعیتی است که در همه تاریخ دولت‌های پس از انقلاب بی‌نظیر است. من در همه این سال‌ها جملاتی را از رسانه‌های مخالفان دولت دیده و شنیده‌ام که پس از چهل سال مشارکت فعال در سیاست پس از انقلاب به‌ واقع تردید می‌کردم که این جمله منشأ داخلی دارد یا منتشرشده در رسانه‌ای خارجی است. آنچه برای دولت در این سال‌ها به مراتب تلخ‌تر و دشوارتر بود، نه تهدیدها و تحریم‌های امریکا بلکه همراهی شمار قابل توجهی از مخالفان دولت با فشارهای خارجی بود.
۷. معتقدم بدون اجماعی فراگیر بر سر رعایت قاعده بازی سیاست که در آن دولت قانونی مستقر با هیچ مانع فراقانونی مواجه نشود، و بدون اجماعی بر سر رعایت قواعدی که متضمن تأمین منافع ملی باشند، ساختن کشوری آباد و آزاد، و تحقق رؤیای استقلال و آزادی در سایه هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و سازنده با جهان، ناممکن است. قاعده‌گذاری دنیای سیاست ایرانی باید به گونه‌ای باشد که آن‌چه مخالفان دولت دوازدهم با این دولت حاضر در خط مقدم مقابله با شخصیت و دولت استثنایی ترامپ انجام دادند، هرگز تکرار نشود. ساختن ایران و ارتقای آن به جایگاهی بهتر در شرایط «فشار حداکثری خارجی و حمایت حداقلی داخلی» ناممکن است.

 

روزنامه کیهان
تحریم علیه مقاومت نشانه یأس آمریکا است
سعدالله زارعی

آمریکا «عبدالعزیز المحمداوی و فالح فیاض» دو مسئول ارشد «حشدالشعبی» عراق را تحریم کرد. وزارت خزانه‌داری آمریکا با فاصله یک هفته با وارد کردن اتهام همکاری با داعش! این دو رزمنده برجسته عراقی که نقش‌های مهمی در ریشه‌کن شدن این گروه تروریستی داشتند را در لیست تحریم‌های خود قرار داده است. تحریم فالح فیاض که فرمانده حشدالشعبی است درست در سالگرد به شهادت رسیدن شهید ابومهدی المهندس فرمانده سابق حشدالشعبی به دست آمریکا صورت گرفته و این در حالی است که مردم عراق در سالگرد اقدام جنایتکارانه آمریکا علیه سرداران شهید سلیمانی و مهندس مراسم میلیونی برگزار کرده و مقامات رسمی عراقی در این مراسم بزرگداشت شرکت نمودند.
آمریکا در همین ایام چند تن از رهبران مبارز یمن را نیز در لیست تروریست قرار داده و تحریم کرد و این هم در حالی صورت گرفته است که دور جدید جنایت علیه مناطق مسکونی و فرودگاه‌ها در دو استان صنعا و الحدیده از سوی ائتلاف سعودی - امارات آغاز شده و ده‌ها زن و بچه یمنی در اثر این بمباران‌ها به شهادت رسیده بودند.
اقدام آمریکا در مورد یمن و عراق بیش از آنکه بیانگر اقتدار و ابتکار عمل آمریکا باشد از نوعی استیصال خبر می‌دهد چراکه وقتی یک کشور مدعی قدرت دست به اقداماتی می‌زند که در عمل هیچ کمکی به او نمی‌کند و به طرف مقابل او نیز ضربه‌ای وارد نمی‌کند، نامی غیر از «انتقام‌جویی بی‌فایده» پیدا نمی‌کند و کسی دست به انتقام بی‌فایده می‌زند که گزینه دیگری در اختیار ندارد. در همان حال اقدام آمریکا نوعی «بلاهت» هم محسوب می‌شود چراکه نیروهای آمریکایی مستقر در عراق و مستقر در منطقه خلیج فارس و اقیانوس هند در شرایط فعلی به آرامش احتیاج دارند و تجربه هم نشان داده در برابر اقدامات تهاجمی گروه‌های مسلحی که از روش «جنگ نامتقارن» استفاده می‌کنند، آسیب‌پذیر می‌باشند. بنابراین هم اقدامات یک ماه پیش وزارت خزانه‌داری آمریکا در تحریم پنج مقام ارشد انصارالله یمن و هم اقدام چند روز پیش آمریکا در قرار دادن این جنبش در لیست تروریزم، گزک دادن دست جریانی است که قدرت عمل خود را ثابت کرده و در جریان عملیات‌های برون‌مرزی خود نظیر عملیات بقیق و خریص از حدود و حصار آمریکا عبور کرده است.
آمریکا وقتی گروهی توانمند را در لیست تروریزم قرار می‌دهد و یا زمانی که اعضای ارشد آن را تحریم می‌کند، قاعده بازی را به وادی غیرمعمول و خارج از قوانین شناخته شده سوق می‌دهد و این در حالی است که پیامد آن برای خود آمریکا دردناک‌تر است. آمریکایی‌ها در این میدان به جای آنکه روی قواعد شناخته شده بازی تاکید کرده و طرف‌های مقابل خود را به اقدام مسئولانه در چارچوب هنجارهای موجود فرا بخواند، هنجارها را کنار زده و به طرف مقابل خود اجازه داده که هر اقدامی را که برای حفظ موقعیت و افزایش قدرت خود لازم می‌داند، انجام دهد! اگر نام این اقدام آمریکا بلاهت نیست پس چه نامی دارد.
آمریکایی‌ها از حدود ۱۵ ماه پیش تصمیم گرفتند، هنجارهای موجود که مورد پذیرش طرف‌های مقابل آنها هم بود را کنار بگذارند و نوعی آنارشیسم را بر محیط منطقه حاکم گردانند بر همین اساس دو ماه مانده به پایان سال ۲۰۱۹ حمله به مقرهای حشدالشعبی عراق را در منطقه مرزی القائم - واقع در غرب عراق - آغاز کردند که در پی آن ۱۵ عضو حشدالشعبی به شهادت رسیدند و پس از آن نیز چند عملیات محدود علیه حشدالشعبی انجام دادند تا اینکه در دومین روز سال نو مسیحی(۲۰۲۰) سردار نامی مقاومت شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار ابومهدی المهندس را در فرودگاه مدنی بغداد به شهادت رساندند. پیش از این مقامات پنتاگون دست زدن به چنین اقداماتی را بسیار خطرناک و با پیامدهای غیرقابل محاسبه ارزیابی و رئیس‌جمهور آمریکا را از تصمیم‌گیری در این مورد منع کرده بودند. کما اینکه حدود سه سال پیش، زمانی که ترامپ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در لیست تروریزم قرار داد، فرماندهان ارتش آمریکا پیامدهای چنین تصمیمی را خارج از محاسبه دانسته و خطرات آن را گوشزد کردند و علاوه بر آن فرمانده آمریکایی سنتکام- دیوید پترائوس- اعلام کرد به هیچ وجه در نظر ندارد اقدامی علیه اعضای سپاه پاسداران صورت دهد.
اگر مقامات نظامی آمریکا آن روز در مورد پیامدهای قراردادن سپاه پاسداران، حشدالشعبی، حزب‌الله و انصارالله در لیست تروریزم و یا قراردادن اعضای ارشد آن‌ها در لیست تحریم‌های وزارت خزانه‌داری خود ابهام داشتند و پیامدهای چنین تصمیماتی را غیرقابل محاسبه یعنی دشوار ارزیابی می‌کردند، امروز می‌توانند پیامدهای تصمیمات دو سال اخیر علیه یگان‌های مقاومت در منطقه را جمعبندی نمایند. در این فاصله دست‌کم ۲۰۰ نظامی آمریکا در منطقه کشته شده‌اند؛ به دست‌کم ۱۵ مقر نیروهای آمریکا در عراق، سوریه و افغانستان حمله شده و در یک مورد بزرگترین پایگاه نظامی‌شان در منطقه یعنی عین‌الاسد به‌طور رسمی و گسترده درهم کوبیده شده است و ده‌ها فروند هواپیما، بالگرد و تجهیزات نظامی دریایی‌شان هم منهدم گردیده‌اند. در این فاصله نظامیان آمریکایی در منطقه به شدت در معرض انواعی از تهاجمات قرار گرفته‌اند و تقریباً روزی نیست که یک خبر از حمله به کاروان نظامی و یا پادگان آمریکا روی خروجی خبرگزاری‌ها و صفحات تلویزیون‌ها نرود.
آمریکا با تحریم «فالح فیاض» و «عبدالعزیز المحمداوی» که دو عنصر برجسته عراقی در جریان مبارزه با داعش بوده‌اند، خود را روی‌درروی ملت عراق قرار داده است و این در منظر تحلیلگران نظامی به این معناست که آمریکا در مورد حفظ نیروها و پایگاه‌های نظامی خود در عراق به تردید افتاده و یا در مورد خارج کردن آنها از عراق به تصمیم رسیده‌اند. این موضوع دو پیامد را برای آمریکایی‌ها به دنبال خواهد داشت؛ پیامد اول تشدید حملات نظامی علیه پایگاه‌ها و نیروهای آمریکایی در عراق- و نیز در منطقه- است چرا که نیروهایی که تاکنون با تهدید نیروها و پایگاه‌های نظامی آمریکا و اجرا کردن این تهدیدات، آمریکا را از نقطه «تصمیم قطعی به حفظ پایگاه‌های نظامی خود در عراق» به تردید درباره حفظ این پایگاه رسانده‌اند، بر کارآمدی روش خود اطمینان داده و به حجم حملات خود علیه آمریکایی‌ها خواهند افزود. پیامد دوم این است که نیروهای مورد حمایت آمریکا در عراق که در دو سطح مدنی و نخبگان حکومتی قابل تصور می‌باشد را دچار ضعف می‌کند. آمریکا از دو سال پیش برنامه نسبتاً منسجمی برای تغییر حکومت در عراق و لبنان داشت و در گام‌های اولیه موفقیت‌هایی هم به دست آورد اما در ماه‌های اخیر و بخصوص تحت تأثیر شهادت سردار سلیمانی، طرح آمریکا در مورد این دو کشور با موانع جدی مواجه گردید. اقدام پیاپی آمریکا علیه حشدالشعبی در طول ۱۵ ماه گذشته، زمینه کارآمدی در محیط ملی عراق را تخریب کرد و عدم به سامان رسیدن اقتصادی عراق در دوره مصطفی ‌الکاظمی علی‌رغم روابط گرمی که با واشنگتن داشت، مردم عراق را نسبت به تغییرات مد نظر آمریکا بدبین کرده است. اقدام آمریکا علیه حشدالشعبی که یک سازمان کاملاً رسمی و قانونی و مورد حمایت نهادهای رسمی نظیر مجلس و دولت و شخصیت‌های برجسته‌ای نظیر آیت‌الله سیستانی است، عمق ناامیدی آمریکا از روند امور در عراق را به نمایش گذاشته است. در واقع همانطور که یک عضو پارلمانی این کشور گفت، تحریم فرماندهان ارشد حشدالشعبی، شلیک آمریکا به دولت مصطفی‌الکاظمی بود و به همین دلیل رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر عراق بلافاصله پس از اعلام وزارت خزانه‌داری آمریکا، با فالح فیاض رئیس حشدالشعبی ملاقات کرده و تصاویر و تقدیر آنان از فالح را بطور رسمی پخش کردند.
در همین حال این نکته را هم باید در نظر داشت که آمریکایی‌ها که از ۱۵ ماه پیش احتیاط خود را در مواجهه با فرماندهان و یگان‌های مقاومت در منطقه کنار گذاشته‌اند، دست به اقدامات جنایت‌کارانه جدیدی می‌زنند و قراردادن انصارالله در لیست تروریزم و تحریم فرماندهان حشدالشعبی می‌تواند مقدمه اقدامات تروریستی جدید آمریکا علیه آنان باشد.

 

روزنامه اطلاعات
قدرت روزافزون چین
دکتر شبان شهیدی مودب
چین در قدرتمند ترین دوره تاریخ خود قرار گرفته است و شرایط جهانی هم به گونه ای تحول می یابد که هر روز بر قدرت این سرزمین پهناور افزوده می شود. چینی ها به چنین جایگاه ممتازی با یک برنامه ریزی دراز مدت ومرحله بندی شده دست یافته اند. از اول ماه اکتبر ۱۹۴۹ که مائوتسه دونگ در «دروازه صلح آسمانی» تاسیس جمهوری خلق چین را به دنیا اعلام کرد، تا ۹ سپتامبر ۱۹۷۶ که بنیان گذار چین کمونیست از دنیا رفت ،چین عملا در محاصره «امپریالیزم امریکا» بود که مائو آنرا «ببرکاغذی» نامیده بود. در این ۲۷ سال، چین بزرگ پس از تاسیس به تثبیت رسید و توانست ضمن گذر از تصفیه های خونین داخلی، حداقل یک زندگی و رفاه برابر را برای جمعیت بالای یک میلیاردی خود تامین کند. با اینکه از دید دنیای خارج، با اقتصاد دولتی حاکم، چینی‌ها از پائین ترین درآمد سرانه جهانی بر خوردار بودند اما سیل کمک های چین به ممالک افریقا و آسیائی جاری بود و مائوئیسم توانسته بود میلیون ها انسان محروم در خارج از مرزهای چین را خواستار پیاده‌شدن مدل چینی در کشورشان کند. محبوبیت مائو به ممالک فقیر محدود نبود بلکه در دانشگاه‌های غربی مکتب مائو تدریس می شد و در مجامع دانشجویی کتاب های او که به زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده بود آزادانه به فروش می رسید.
البته امروز که پرده ها فروافتاده، برملا شده است که در دوره اقتدار مائو، میلیون ها انسان در اثر قحطی، و درگیری‌های داخلی در جریان انقلاب فرهنگی او، قربانی شده اند و علیرغم سلطه بلامنازع افکار وی بر ذهن جامعه چینی، رگه های تمایلات برقرای رابطه با امریکا در درون حزب وجود داشته و مائو هم ، با تیزبینی‌ای که خاص او بود، در اواخر عمر خود برای گشوده شدن پنجره های کمونیسم چینی به جهان سرمایه‌داری برنامه‌ریزی کرده است تا جانشینان او در حزب بتوانند تدریجا دروازه های پکن را به‌سوی واشنگتن بگشایند. مائو برای این که تابوی تماس با آمریکا را برای صدها میلیون چینی طرفدار خود بشکند در سال ۱۹۷۲ یعنی ۵ سال قبل از انقلاب ایران ،در پکن با ریچارد نیکسون ملاقات کرد و به ۲۵ سال انزوای سیاسی کشور خود پایان داد تا در سال ۱۹۷۹ رابطه رسمی سیاسی بین پکن و واشنگتن برقرار شود و رسماً دو کشور سفیر مبادله کنند. چینی ها این تصمیم تاریخی را در اوج اقتدار و انسجام داخلی گرفتند و امروز نیز که آهسته برای کسب مقام اولین ابر قدرتی دنیا گام برمیدارند حزب کمونیسم چین علیرغم تن‌دادن به اقتصاد سرمایه داری بیش از ۴ر۱ میلیارد انسان را با قدرت اداره می‌کند و تمام اهرم ها را در انحصار خود دارد و برنامه های سلطه چین برجهان، در کمیته مرکزی حزب طراحی می شود.

جز در دوره های خاصی، چین همواره با امپراطوری و با قدرت متمرکز اداره می شده است . لذا مائو تسه دونگ هوشمند، با بهره گیری از آموزه های کنفسیوس، فیلسوف و سیاستمدار چین و با آگاهی ازممیزه تن دادن مردم خود به قدرت برترمرکزی، توانست از میلیون ها چینی معتاد، بزرگ ترین ارتش خلقی جهان را تشکیل دهد وبا اعزام ۲۵۰۰۰۰ عضو «ارتش داوطلب خلق» به جنگ کره در ۱۹ ماه اکتبر ۱۹۵۰، پس از تحمیل تلفات سنگین بر سربازان امریکائی پس از سه سال آمریکا را مجبور کند که به تقسیم کره تن دهد و از حیاط خلوت جنوبی چین دور شود. چینی ها در سال‌های خونین جنگ اول ویتنام نیز عملا علیه فرانسویان وارد جنگ شدند و سیل کمک‌های انسانی مالی و تسلیحاتی آنان بود که به ویتنامی ها امکان داد تا فرانسه را در نبرد «دین بین ف» که یک ماه و سه هفته و سه روز ادامه یافت شکست دهند. ژنرال دوگل هم که مانند مائو تیزبین بود در سال ۱۹۶۴ جمهوری خلق چین را برسمیت شناخت. علت حضور چین مائو در این دو جنگ به خطر افتادن منافع این کشور در شبه جزیره کره بود.‏

با مرگ مائو، چین وارد مرحله سوم از طرح های خود شد و آرام آرام به سوی تبدیل شدن به یک قدرت برتر جهان گام برداشت. اصل اول در اجرای این سیاست، دوری ازایجاد تنش در روابط بین‌الملل و جذب سرمایه های خارجی بود که با انسجام داخلی در سایه سلطه حزب کمونیست با موفقیت اجرا شد و در آمد سرانه مردم چین که در سال ۱۹۹۰ برابر ۹۸۳ دلار بود به ۱۵۳۷۶ دلار در ۲۰۱۹ جهش پیدا کرد و پیش بینی می شود که این درآمد در سال ۲۰۲۵ به ۱۹۵۶۵ دلار برسد. شاید گفته شود که این میزان در مقایسه با در آمد سرانه ۶۶ هزار دلاری آمریکا فاصله زیادی دارد اما در مقیاس جمعیتی وقتی درآمد یاد شده را در یک و نیم میلیارد ضرب کنیم به ثروت انبوهی پی می بریم. امروز ارزش بازار بورس چین با حضور ۱۵۰۰ شرکت بزرگ چینی نه و نیم تریلیون دلار است و مصرف کنندگان در بازار داخلی این کشور تنها در سال ۲۰۱۷ میلادی ۴تریلیون و ۷۰۰ میلیارد دلار مصرف کرده‌اند. ذخایر ارزی چین در سال ۲۰۱۹ به ۲۱۹ر۳ تریلیون دلار رسیده و صادرات آن در سال ۲۰۱۹ به دو و نیم تریلیون دلار افزایش داشته و این کشور موفق شده که تنها در سال ۲۰۱۹ قریب ۲۰ در صد بازار آمریکا و ۶ر۱۶ درصد بازار اروپا را به خود اختصاص دهد. واردات چین در این سال به ۲ تریلیون و ۸۰ میلیارد دلار رسیده که تنها در سال ۲۰۱۹ از تفاوت صادرات با واردات ۴۸۰، میلیارد دلار کسب ثروت شده است.

چین در مرحله سوم برنامه خود ،تحت رهبری شی جین پین برای رسیدن به قله‌های فن‌آوری نظامی، فضایی و اینترنتی گام بر می‌دارد و با تجهیز ارتش خود به ماهواره‌ها، ناوهای هواپیما بر وهواپیماهای رادارگریز و همچنین زیر دریایی های اتمی و آزمایش بمب های پرقدرت هسته ای از طریق شبیه‌سازی با بهره‌گیری از لیزرهای پرقدرت گام بر می دارد و در اجرای این سیاست با تعریف جدیدی از جاده ابریشم در حیات خلوت قدرت های بزرگ جهان وارد شده است. در آمریکای لاتین از ونزوئلا گرفته تا مکز یک و از پرو تا آرژانتین قدرت پولی چین در کنار کارشناسان آن کشور هر روز دامنه نفوذ و انحصار را گسترش می دهند. پشت در وازه های روسیه در شرق اروپا چین با برنامه ۱۶+۱ توانسته است ۱۷ کشور را دورهم جمع کند و در پروژه های بزرگ آنها حضور یابد. در افریقا در مستعمرات سابق فرانسه و انگلیس، چینی ها ده‌ها میلیارد دلارسرمایه‌گذاری کرده و در بندر جیبوتی با قدرت مستقر شده و یایگاه نظامی زده‌اند. در اتیوپی با سرمایه گذاری۵۰۰ میلیون دلاری برای ساختن سد در مسیر رودخانه نیل، کنیا و مصر را با مشکل مواجه کرده اند و اکنون نوبت خاورمیانه است که چینی ها جای پا بگیرند و با عقد قرار دادهای دراز مدت به بهره‌برداری از منابع انرزی بپردازند. حضور چینی ها در پاکستان یک عرض اندام استراتژیک در مقابل هند است به گونه ای که آنها به پاکستان کمک کردند تا مطالبه وام عربستان را بپردازد تا از هر گونه لغزشی به سوی قدرت های دیگر پرهیز کند.‏

 

روزنامه شرق
‌‌موانع کسب منافع دیجیتالی‌شدن اقتصاد ایران
اسفندیار جهانگرد

در علم اقتصاد، رشد و توسعه ملتی یک سرنوشت از پیش تعیین‌شده نیست. تلاش‌های فعالانه برای شروع و تداوم روند توسعه مورد نیاز است. رشد پایدار اقتصادی همچنان راهی مهم برای رفع فقر و محرک اصلی توسعه انسانی است. در حقیقت شواهد قاطع وجود دارد که نشان می‌دهد رشد اقتصادی مؤثرترین روش برای رهایی مردم از فقر و بهبود کیفیت زندگی آنها بوده است. برای کشورهای کم‌توسعه‌یافته و کشورهای در حال ظهور، رشد اقتصادی برای گسترش آموزش، بهداشت، تغذیه و بقا در بین جمعیت بسیار مهم است. ضعف‌های مداوم در محرک‌های رشد بهره‌وری، یکی از اصلی‌ترین مقصرهای عملکرد ضعیف اقتصادی در یک دهه گذشته در دنیا و ایران است. گسترش فناوری و نوآوری یکی از عوامل مهم این رشد بهره‌وری است. خلق و ایجاد فناوری و نوآوری، به‌عنوان بخشی از DNA اقتصاد به خودی خود چالش‌برانگیز است که دولت باید مسئولیت این تغییر را از طریق سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی و کاهش پیامدهای منفی ناخواسته پیشرفت‌های فناوری بر توزیع درآمد و انسجام اجتماعی با یک رویکرد جامع ارزیابی کرده و بر‌عهده بگیرد. در فرایند شومپیتری «تخریب خلاق»، خلاقیت باید تشویق شود و تخریب را باید مدیریت کرد. افزایش خروج کارگران از بازار کار، شکاف مهارتی، تمرکز بیش از حد بر بازار، اثرات سوء روی ساختار اجتماعی، حفره‌های نظارتی، مسائل مربوط به حفظ حریم خصوصی داده‌ها و جنگ سایبری همه جزء پیامدهای منفی بالقوه فرایند تحول فناوری است که دولت باید در کنار مسائل ساختاری خود آن را مدیریت و پیامدهای آن را کاهش دهد. در‌این‌باره کلیدی‌ترین یافته‌های گزارش‌های رقابت‌پذیری جهانی عبارت‌اند از:

• تقویت رقابت هنوز هم برای بهبود سطح زندگی مهم است.
• اقتصاد جهانی پس از یک دهه از‌دست‌رفته برای اقدامات افزایش بهره‌وری، آماده رکود است.
• یافتن توازن بین هم‌گرایی فناوری و سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی برای تقویت بهره‌وری بسیار مهم خواهد بود.
• سیاست‌گذارها باید فراتر از سیاست‌های پولی به دیگر سیاست‌ها، سرمایه‌گذاری‌ها و انگیزه‌های احیای رشد بهره‌وری توجه کنند.
یکی از پیامدهای مثبت فناوری بهبود بهره‌وری است. با‌این‌حال باید توجه داشت که انقلاب دیجیتالی یک شوک فناوری در دنیا بوده؛ ولی به دلیل موفقیت‌نداشتن در حفظ رشد بهره‌وری بعد از سال ۲۰۰۵، به‌عنوان شوک موقت در محافل علمی از آن یاد می‌شود. گرچه از اواسط دهه ۹۰ تا سال ۲۰۰۵ میلادی، رشد اقتصادی ناشی از احیای رشد بهره‌وری ناشی از فناوری‌های دیجیتالی بوده است؛ اما بهره‌گیری کشورها از این فناوری متوازن و یکسان نبوده که این ناهمسانی حتی در کشورهای توسعه‌یافته هم مصداق دارد.
به طور کلی اروپا در بهره‌گیری از این فناوری و مزایای آن نه به خاطر سرمایه‌گذاری‌نکردن، بلکه به خاطر ضعف ساختاری نتوانسته به اندازه آمریکا موفق باشد.
گرچه بسیاری از داستان‌های موفقیت فردی در کشورها و جهان و حتی ایران وجود دارد؛ اما تأثیر فناوری بر بهره‌وری جهانی، گسترش فرصت برای افراد فقیر و طبقه متوسط و گسترش حاکمیت پاسخ‌گو تاکنون کمتر از حد انتظار بوده است. شرکت‌ها بیشتر از هر زمان دیگری به شبکه‌ها و زیر‌ساخت‌های فناوری متصل‌اند؛ اما رشد بهره‌وری جهانی کند شده است. فناوری‌های دیجیتالی دنیای کار را تغییر می‌دهند؛ اما بازارهای کار قطبی شده و نابرابری در حال افزایش است و این در کشورهای ثروتمند نمود بیشتری پیدا کرده است و به طور فزاینده‌ای در کشورهای در حال توسعه این اتفاق در حال بروز است. در‌حالی‌که تعداد کشورهای دارای دموکراسی در حال افزایش است؛ اما سهم انتخابات آزاد و منصفانه در حال کاهش است و نتایج مطالعات معتبر جهانی نشان می‌دهد که سهم بیشتر آرای پوپولیست‌ها حتی در کشورهای پیشرفته افزایش یافته است؛ بنابراین در‌حالی‌که فناوری‌های دیجیتال در حال گسترش هستند، منافع دیجیتالی آن به همان اندازه گسترش نیافته است. چرا این اتفاق افتاده است؟ برای این سؤال دو دلیل اقامه شده است؛ یکی اینکه تقریبا ۶۰ درصد مردم جهان تا قبل از شیوع ویروس کرونا، هنوز آفلاین بودند و به‌هیچ‌وجه به شکل معنی‌داری در اقتصاد دیجیتال شرکت نمی‌کردند. دوم، برخی از مزایای درک‌شده فناوری‌های دیجیتال با خطرات پدید‌آمده جبران می‌شود. بسیاری از اقتصادهای پیشرفته به طور فزاینده‌ای با قطبی‌شدن بازارهای کار و افزایش نابرابری روبه‌رو هستند. این شاید تا حدی به این دلیل است که فناوری مهارت‌های بالاتر را تشویق می‌کند و جایگزین مشاغل معمولی می‌شود و بسیاری از کارگران را مجبور به رقابت برای مشاغل کم‌درآمد می‌کند. سرمایه‌گذاری‌های بخش دولتی در فناوری‌های دیجیتال، در غیاب نهادهای پاسخ‌گو، صدای نخبگان را تقویت می‌کند که می‌تواند منجر به ضبط و تسخیر سیاست‌ها و کنترل بیشتر دولت‌ها شود. از‌آنجا‌که اقتصاد اینترنت به دلیل ماهیت خود از انحصارات طبیعی طرفداری می‌کند، نبود فضای رقابتی برای تجارت می‌تواند بازارهای متمرکزتری را رقم بزند و به نفع شرکت‌های فعال در بازار باشد. جای تعجب نیست که افراد با تحصیلات، ارتباطات و توانایی‌های بیشتر از دستاوردهای حاصل از انقلاب دیجیتال مزایای بیشتری را دریافت کنند.
در ایران ابعاد اقتصاد دیجیتال کمی غامض‌تر است. در ایران اصولا حرکت به شکل قدم‌زنان و تفریح‌کنان به سمت یک جامعه دیجیتالی و بهره‌گیری از مزایای آن بوده است و نحوه نگاه به این فناوری در اولویت اصلی بر محور مسائل غیر‌اقتصادی در مقایسه با نگاه منافع اقتصادی است. همچنین به دلیل ضعف ساختاری و نهادی و ضمانت اجرائی قوانین و وجود دولت دوسر استفاده از منافع دیجیتالی موانع بیشتری در کنار مسائل فنی و محتوایی دیجیتالی دارد. مطالعات تجربی علمی نشان می‌دهد که نقش فناوری دیجیتال در بهره‌وری ایران مثبت ولی ناچیز بوده است. این تأثیر کم، به دلیل ساختار نهادی و مهارتی ضعیف و کم‌بنیه و همچنین تحریم‌ها و مدیریت‌های نامناسب داخلی و نوع نگاه غالب غیر‌اقتصادی حاکمان بوده و باعث شده با وجود افزایش سرمایه‌گذاری در حوزه فناوری دیجیتالی، ایران نتواند از منافع این فناوری حداکثر استفاده را ببرد. اگر جامعه را به سه گروه مردم، دولت و کسب‌وکارها یا بنگاه‌های اقتصادی تقسیم‌بندی کنیم، در این زمینه تطبیق مردم با فناوری‌های دیجیتالی از بقیه سریع‌تر بوده و بعد از آن کسب‌وکار‌ها قرار دارند و در نهایت دولت در انتهای این دسته‌بندی قرار دارد. انقلاب فناوری دیجیتال فواید خصوصی فوری را برای همه جهانیان به ارمغان آورده است که از آن جمله می‌توان به ارتباط و اطلاعات آسان‌تر، راحتی بیشتر، محصولات دیجیتالی رایگان و انواع جدید اوقات فراغت اشاره کرد. همچنین باعث ایجاد احساس عمیق ارتباط اجتماعی و جامعه جهانی شده است؛ اما آیا سرمایه‌گذاری گسترده در فناوری اطلاعات و ارتباطات رشد سریع‌تر، مشاغل بیشتر و خدمات بهتر را برای ایران ایجاد کرده است؟ به‌راستی، آیا کشور سود قابل استفاده و درخوری از دیجیتالی‌شدن همانند کشورهای دیگر برداشت کرده است؟ پاسخ این سؤال قطعا منفی است و نیاز به تحلیل‌های جدی در اولویت‌گذاری و ضمانت اجرائی در حوزه دانش اقتصاد، حقوق و حکمرانی دارد.

 

روزنامه اعتماد
نظام سلطه و انتخابات ایران
عباس عبدی

آقای حداد‌عادل در توصیه‌ای به اصولگرایان نکاتی را اظهار داشته‌اند که واجد گزاره‌های صریح و ضمنی است و با توجه به جایگاه ایشان در جناح اصولگرا، شایسته است که به آنها پرداخته شود. ایشان در این توصیه گفته‌اند که: «معلوم نیست در ماه‌های بهمن و اسفند و فروردین و اردیبهشت و خرداد چه اتفاق‌هایی بیفتد و پیوست تبلیغاتی دشمن با افکار عمومی چه بکند، مسلما نظام سلطه راضی نیست که ما در انتخابات ۱۴۰۰ دولتی از جنس مجلس داشته باشیم. بعید نیست که مقداری ارز آزاد کنند یا قولش را بدهند یا با معادلات پولی ‌و ‌مالی بازی کنند و قیمت ارز و سکه پایین بیاید و مردم به یک سمت و سوی بروند.» درست است که یکی از معیارهای اتحاد نیروها ترس و نگرانی از پیروزی طرف دیگر است‌ و باید وحدت میان نیروها را حفظ کرد تا رقیب پیروز نشود ولی برای حضور انتخاباتی این انگیزه کافی نیست. این نگاه سلبی که بکوشیم تا دیگران نباشند، راهبرد سازنده‌ای نیست، بلکه فقط می‌تواند مکمل یک راهبرد ایجابی و سازنده باشد. لذا انتظار می‌رود که پس از چهل و چند سال فعالیت سیاسی در کشور گفته شود که، مشکلات کشور چیست؟ و راه‌حل آنها از نظر نیروهای اصولگرا چیست؟ و چرا معتقدند که این راه‌حل‌ها منجر به نتیجه و حل مشکلات می‌شود؟ و چرا در گذشته آنها را انجام نداده‌اند؟ به نظر بنده اگر هر نیروی سیاسی که سر کار می‌آید به این چند مساله مهم اقتصادی پاسخ دهد، می‌توان درباره آنها داوری کرد؟ ۱- چگونه می‌خواهد رشد اقتصادی ایجاد کند؟ ۲- چگونه می‌خواهد سرمایه‌گذاری برای این رشد را تامین کند؟ ۳- چگونه می‌خواهد اشتغال را توسعه داده و بیکاری را کم کند؟ و ۴- چگونه می‌خواهد صادرات و واردات را افزایش دهد؟ بحث‌های دیگری نیز هست که فعلا وارد آنها نمی‌شوم. از جمله اینکه چگونه می‌خواهد جلوی تورم را بگیرد و فقر و نابرابری و فساد را کاهش دهد؟ به علاوه باید توضیح دهند که در گذشته درباره این مسائل چه کرده‌اند؟ پس از اقتصاد باید درباره ایده‌هایش درباره مشارکت مردم، آزادی رسانه و فضای مجازی، روابط خارجی، حقوق زنان، حل مساله گرایش به مهاجرت و... را پاسخ دهد. این پاسخ‌ها نباید کلی‌‌گویی‌های رایج باشد. شخصا اگر ببینم یک نیروی اصولگرا نیز به این پرسش‌ها پاسخ معقولی بدهد، حتما از آنان حمایت خواهم کرد، هر چند بعید می‌دانم که در این صورت دیگر اصولگرا باقی بماند. نکته بعدی اینکه منطق آقای حداد‌عادل را اگر تعمیم دهیم نتیجه می‌گیریم که بیگانگان و نظام سلطه با افزایش قیمت ارز و تحریم‌ها خواسته‌اند دولت وحامیان آن را از چشم مردم بیندازند که ظاهرا مطابق تحلیل ایشان در این کار موفق شده‌اند. اگر این نتیجه‌گیری درست است، در این صورت انگیزه آنان برای مخالفت با این دولت چه بوده است؟ چرا دوستان اصولگرای آقای حدادعادل در دفاع از این دولت در برابر نظام سلطه اقدامی نکردند، سهل است که به نوعی آن فشارها را تشدید هم کردند؟ و اگر این برداشت غلط است، باید بفرمایند چرا بیگانگان و نظام سلطه هنگام فشار برای افزایش قیمت ارز هدفی برای زدن دولت ندارند ولی در کاهش یافتن آن در پی تقویت گروه مقابل اصولگرایان هستند؟ مهم‌ترین نکته گزاره ایشان این است که نظام سلطه در حال مدیریت سیاست و امور در اینجا هستند. فارغ از اینکه ادعای ایشان درست یا نادرست باشد، نفس اینکه به وجود چنین دخالتی اقرار می‌شود به منزله شکست است. چرا باید پس از چهل و دو سال کارمان به جایی رسیده باشد که سرنوشت انتخابات ما و بالا و پایین رفتن ارز به دست خارجی‌ها تعیین شود؟ آن‌هم با این همه احتیاط برای جلوگیری از حضور دیگران در قدرت از طرق رد‌صلاحیت و حذف؟! آیا در انتخابات گذشته هم این دخالت رخ داده بود؟ به نظرم این شایسته نیست که برای ترساندن تعدادی جوان اصولگرا که از دست فسادهای موجود و ناکارآمدی پدران اصولگرا به تنگ آمده‌اند، داستان‌سرایی کنیم و آنان را از افتادن خیالی در بازی بیگانگان و نظام سلطه ترساند. این نشانه‌ای از نداشتن ایده و از آن مهم‌تر فقدان اعتماد به نفس و صداقت سیاسی است. نکته آخر اینکه نمی‌دانم چگونه جناب دکتر حدادعادل، متوجه بیان تبعات این توصیه خود نشده‌اند؟ این نکته برای من عجیب‌تر از سایر نکات است. شاید کسی این سخنان را در جمعی محدود و به صورت غیررسمی بیان کند، ولی اظهار آن به صورت آشکار و عمومی معنای جملات را نیز به کلی دگرگون می‌کند، مثل اظهارنظری که خانم فائزه هاشمی درباره انتخاب ترامپ گفت. اگر هم نمی‌گفت بسیاری می‌دانستند که ایشان چه انتخابی را ترجیح می‌دهد، ولی بیان عمومی آن چیزی اضافه بر آن خواست درونی بود.

 

روزنامه دنیای اقتصاد
پس نماز هر چهاران شد تباه
مهدی حق‌باعلی

در هفته‌های اخیر، مسوولان عالی‌رتبه بورس ایران، از جمله ریاست محترم سازمان بورس و اوراق بهادار، از قیمت‌گذاری‌های دستوری به درستی انتقاد و تاکید کرده‌اند که نباید در قیمت واقعی و تعادلی محصولات شرکت‌ها دخالت کرد. در درستی این نکته تردیدی نیست و نگارنده نمی‌تواند بیش از این موافق باشد که قیمت‌ها نه از طریق امضای این وزیر و آن وکیل، بلکه باید از مکانیزم شفاف بازار تعیین شوند.
اما بلافاصله سوالی در ذهن می‌آید: اگر مسوولان محترم بورس، آن‌چنان که ادعا می‌کنند، موافق تعیین قیمت‌ها در بازار هستند، چرا این را صرفا در مورد مسائلی که مربوط به نهادهای دیگر است مطرح می‌کنند و در حیطه مسوولیت خودشان، تا جایی که می‌توانند طرفدار دخالت و نظارت هستند؟ به‌عنوان یک مثال بحث دامنه نوسان در بازار بورس را در نظر بگیریم. اِعمال دامنه نوسان، آن هم با بازه‌ای این قدر محدود، آشکارا ایجاد محدودیت دستوری و دخالت در قیمت‌ها و اخلال در عرضه و تقاضاست. در مذمت دامنه نوسان فعلی، اقتصاددانان و فعالان آن قدر گفته و نوشته‌اند که تکرار آن موجب ملال خواننده است. بعید است در هیچ مساله دیگری این همه تفاهم میان طیف‌های مختلف اقتصادی وجود داشته باشد که این وضعیت موجب تاخیر در کشف قیمت و دردسر سرمایه‌گذاران است و نه فقط تاثیری در کاهش تلاطم نداشته، بلکه احتمال آن می‌رود که موجبات دستکاری قیمتی بیشتر را هم فراهم کرده باشد. احتمالا فقط در مورد ارز ۴۲۰۰ تومانی است که مشابه چنین اتفاق نظری بین آحاد اقتصادیون وجود دارد.

مثال دیگر: اخیرا قانونی نانوشته در بورس و فرابورس جاری شده که برای قیمت‌گذاری عرضه اولیه شرکت‌ها، نمی‌توان نسبت قیمت بر درآمد (P/ E) بالاتر از ۱۰ در نظر گرفت و در عرضه‌های اخیر به شدت هم روی این قاعده عجیب تاکید شده و تنها تا حد محدودی اجازه فراتر رفتن از این نسبت داده شده است. مجددا سوال ما معتبر است: اگر واقعا در سپردن قیمت‌گذاری به بازار مصمم هستیم، چرا اجازه ندهیم عرضه‌های اولیه در مکانیزم حراجی با دامنه مجاز گسترده‌تر رخ دهند و خریدار و فروشنده به قیمت توافقی برسند؟ مثال‌های دیگری هم هست، مثل تماس‌های تلفنی با بازارگردانان و ممنوع کردن فروش سهام در روزهای خاص و مجبور کردن سرمایه‌گذاران حقوقی به خرید دوباره آنچه فروخته‌اند که انصافا شکل عجیبی از دخالت در حقوق خصوصی شخصیت‌های حقوقی است.

در پاسخ به این نقد، مسوولان بورس ممکن است پاسخ دهند که گاه بازارها از رفتار عقلانی فاصله می‌گیرند و اعمال دامنه نوسان یا اعمال محدودیت در قیمت عرضه اولیه راهی است برای کم کردن از هیجان در بازار. در اینکه بازارها گاه و بیگاه هیجانی رفتار می‌کنند حرفی نیست. اما اگر این دلیل موجهی برای دخالت ناظر در قیمت‌هاست، آیا می‌توان سایرین را از دخالت در قیمت‌ها برحذر داشت؟ اگر مسوولان بورس به قیمت‌گذاری در بازاری که متولی‌ آن هستند این قدر مشکوکند، چطور می‌شود توقع داشت که وزیر صمت به قیمت‌های کشف شده در بورس کالا باور داشته باشد؟

وانگهی، نشانه‌هایی هست که مسوولان محترم بورس، نه فقط در حوزه مسوولیت خود، بلکه در مواردی به دخالت در قیمت‌ها حتی در حوزه‌های خارج از مسوولیتشان علاقه دارند. توییت یکی از دست‌اندرکاران بورس در ماه آبان امسال، حکایت از آن داشت که ریاست سازمان بورس ایران، برای جلوگیری از بالاتر رفتن نرخ بهره بانکی رایزنی‌هایی داشته‌اند. نهادی که از قیمت‌گذاری دستوری فولاد انتقاد می‌کند، قاعدتا باید از دخالت در تعیین نرخ بهره بانکی و برهم زدن رقابت هم انتقاد کند، نه آنکه اتفاقا خود به جمع دخالت‌کنندگان بپیوندد.

مجموعه این شواهد، ممکن است ما را به این رهنمون کند که مراد بورس، دفاع اصولی از ماهیت نظام بازار نیست، بلکه هدف بالا نگه داشتن و بالا بردن شاخص به هر نحو ممکن است. گاه قیمت‌گذاری به ضرر شاخص است (مثل قیمت‌گذاری فولاد توسط وزارت صمت) پس دخالت در قیمت‌ها را مکروه می‌خوانند و گاه به سود شاخص (مثل پایین نگه داشتن نرخ بهره بانکی)، که در آن صورت دخالت مستحب جلوه می‌کند.

رفتار دوگانه در سیاستمداران و صاحب منصبان ایران غریب نیست. در دوران دوری از منصب، از لزوم توجه به نظر متخصصان می‌گویند و از رویه‌‌ها انتقاد می‌کنند و وقتی در میدان عمل قرار می‌گیرند، از این می‌گویند که گاه لازم است تصمیماتی گرفته شود که با علم در تناقض است و بعد هم مسوولان سایر حوزه‌ها را به تبعیت از نظر متخصصان فرا می‌خوانند. در مثنوی مولانا، حکایتی است از چهار نفر که در مسجدی نماز می‌خواندند. یکی هنگام نماز به موذن تذکری داد. دومی به او گفت وسط نماز حرف زدی و نمازت باطل شد. سومی گفت تو هم که حرف زدی و باطل شد نمازت. چهارمی گفت خدا رو شکر که من مثل شما سه‌نفر حرف نزدم و نمازم صحیح ماند.

پس نماز هر چهاران شد تباه

عیب جویان بیشتر گم‌کرده راه

نگارنده این سطور، در همت و جدیت مسوولان نهادهای مختلف بورسی ایران تردید ندارد و از این بابت قدردان آنان است، اما در عین حال پیشنهاد می‌کند که سازمان بورس به جای تشویق لسانی سایر مسوولان به سپردن قیمت‌گذاری به بازارها، خود الگوی عملی این ماجرا شود و دخالت در قیمت‌گذاری در حوزه مورد مسوولیت خود را ابتدا خود کاهش دهد و ان‌شاءالله که سایر مسوولان هم با مشاهده این رفتار دست‌از دخالت در قیمت فولاد و خودرو و کره و نخود و لوبیا بردارند.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین