روزنامه ایران
گفتوگوی بزرگ اجتماعی برای فرصت امروز
علی ربیعی
در ســال نو میلادی و در آســتانه ورود به ۱۴۰۰، ملت ایران وارد دوران نوینی از حیات ســـیاسی و اجتماعی خود میشود و میتوان مروری بر مسیرهای دســتاوردهــای ملت ایران در این شرایط دشوار تاریخی داشت. ما در سالهای گذشته فشاری وصفناشدنی در مقابل جنگافروزی بیسابقه توسط دولت ترامپ را متحمل شدیم. از سویی دیگر این روزها گفتهها و بیانهایی در فضای بسیار متفاوت میشنوم. متأسفانه با گذر زمان به جای اینکه به سمت مباحث عمیقتر و راهگشاتر و کارشناسیتر برویم، این روزها بیشتر با جدالهای کلامی نفیانگارانه، توهین و استفاده از واژگان و محتوای کلامی خشن مواجهیم و حتی این نوع گفتوگوها را در لایههای سیاسی - اجتماعی پایینتر هم مشاهده میکنیم. به تعبیری سطح اخلاقی کنش سیاسی در این روزها نازل شده و سقوط زیادی کرده است.
اما باوجود فشارهای خارجی و تخریبها و موانع داخلی در آستانه ۱۴۰۰ شاهد آشکار شدن شکست سیاست فشار حداکثری هستیم که آخرین مصداق و نمونه آن در روزهای اخیر، شکست امریکا در تلاش برای احیای کمیته پیگیری تحریم در سازمان ملل بود. همزمان ما سال سختی را با همهگیری ویروس کرونا پشت سر گذاشتیم. سالی که بر اثر فضاسازیهای خبری و پنهانکاری بسیاری از دولتهای جهان از اعلام آمار واقعی کرونا، وضعیت ایران را در همهگیری کرونا نامناسب جلوه میدادند ولی امروز در ماههای پایانی سال، نه تنها با همت مردم و زحمات کادر درمانی، موفق به مهار این ویروس شدیم بلکه جزو معدود کشورهای پیشتاز در تولید واکسن نیز هستیم.
در مواجهه با این دستاوردهای انکارناپذیر، با تلاشهای پررنگتری در جهت ناامید کردن مردم از سوی خارج و داخل بهصورت ناآگاهانه روبهرو هستیم که در مجموع آرامش ذهنی مردم را هدف قرار دادهاند. دوقطبیسازی میان واکسن وارداتی و واکسن ساخت داخل و اشاعه بیاعتمادی به واکسن داخلی، نمیتواند هدفی جز پراکندن بذر ناامیدی و ابهام در میان مردم داشته باشد. ما همواره تکرار کردهایم که واردات واکسن و تولید آن همزمان و در موازات هم پیش میروند و هیچکدام، اخلالی در روند انجام دیگری ایجاد نمیکند. در خلال این دوقطبی سازی، خودتحقیری و یأس پراکنی، نباید این افتخار ملی را از یاد برد که ما تا امروز باوجود محدودیتهای مالی تحریم، گامهایی را در راه تولید و آزمایش واکسن ویروس کرونا برداشتهایم که تنها ملتهای انگشت شماری قادر به انجام آن بودهاند. البته این فضاسازیهای تبلیغاتی برای بزرگنمایی نقاط منفی و کوچکنمایی نقاط مثبت جدید نیست. روزهای اولیه گسترش ویروس کرونا را به یاد آوریم! شوکی که به دنیا و ایران وارد شد و اینکه چگونه در آغاز بحران، جریانهای خبری، وضعیت کرونا در ایران را بهعنوان یک نقطه ضعف دولت و ملت اعلام میکردند.دیدیم برخلاف برخی کشورها هیچ فروشگاهی در ایران غارت نشد و با رعایت پروتکلهای بهداشتی توسط مردم توانستیم از شوک اولیه خارج شویم. در این مسیر باوجود تحریم واردات تجهیزات بهداشتی، ماسک، دارو و عدم انتقال دستاوردهای علمی به ایران با اتکا به نیروهای داخلی حتی توانستیم به صادرات کیتهای تشخیصی و ونتیلاتور و مواردی از این قبیل دستیابیم؛ و در نهایت در تولید واکسن به مرحله تست فاز انسانی رسیدیم.
برنامه اولیه ما از ابتدا این بوده که پیش از اطمینان از واکسنهای تولید شده خارجی خرید نکنیم. موضوع دوم در جهت پراکندن یأس در این جنگ روانی، شکست فشار حداکثری و آشکار شدن ناتوانی تحریمها در متوقف کردن پیشرفتهای ملی ماست. فارغ از این جنجالها که البته شرارتهایی را هم گوشزد میکند، این واقعیت تغییر نخواهد کرد که اولاً زبان تهدید، تحریم و باجگیری از ایران ناکام مانده و شانسی برای موفقیت ندارد. ما به جای توجه به این جنگ روانی، همچنان به از هم گسیختن آخرین حلقه به جا مانده از فشار حداکثری بر ایران یعنی رفع تحریمها تمرکز داریم. همانطور که در جلسه سخنگویی دولت در روز سهشنبه گذشته نیز بیان کردم «اگر اصرار ما بر رفع تحریم است، نشانه استیصال ما نیست. ما حتی در شرایط تحریم نه تنها باقی خواهیم ماند بلکه به رشد و توسعه نیز خواهیم رسید. رشد اقتصادی سال آینده گواهی بر این مدعاست. ما رفع تحریم را حق مردم ایران میدانیم چه امریکا بخواهد به برجام برگردد و چه نخواهد. رفع تحریم حق مردم ایران است و این در وجدان جمعی بینالمللی بهعنوان حق مسلم پذیرفته شده است.»
دولت همچنان که به خنثی کردن تحریمها ادامه میدهد، از پیگیری حق ملت ذرهای کوتاه نخواهد آمد. این مطالبه رفع تحریم از حقوق شهروندی است و از مطالباتِ بجایی است که مردم از دولت دارند. ما اجازه ندادیم و نخواهیم داد که امریکا این نقض حقوق ملت ایران را عادیسازی کند. مسیر ما هم در این هدف روشن است و بار دیگر تکرار میکنیم که به همان ترتیبی که امریکا ابتدا از برجام خارج شد و ما گامهای ۵ گانه را در کاهش متناسب تعهدات برداشتیم، مسیر بازگشت نیز به همان تأخر و تقدم باید انجام بگیرد.
در شرایط تاریخی امروز که به آن میتوان عنوان دوران پر از فرصت و تهدید داد. راهکار را در گفتوگوی بزرگ اجتماعی در فضای آرام میبینم. همگان میتوانند با حفظ مواضع خود در این گفتوگو مشارکت کنند. این گفتوگو ابتدا باید در ساخت قدرت و به تعبیری در میان «بالانشینان» صورت گیرد. آنگاه در میان لایههای اجتماعی و مردم قابل تصور خواهد بود. دولت بهعنوان محور کنش برای کسب منافع ملی در این دوره تاریخی است. نباید دست و پای دولت را با کنشهای مختلف بست. باید اجازه داد همه این تواناییها برای کسب منافع ملی و استفاده از فرصتهای ملی پیشرو به کار گرفته شود نه اینکه مصروف به خنثی کردن اختلافات باشد.
روزنامه کیهان
این آمریکا دیگر بزکشدنی نیست!
جعفر بلوری
آنچه روز چهارشنبه در «واشنگتندیسی» و ساختمان کنگره این کشور اتفاق افتاد، شاید برای خیلیها «غافلگیرکننده» بود اما برای عدهای که ما آنها را «کارشناسان تیزبین» مینامیم، اصلا غافلگیرکننده نبود. برای عدهای از این کارشناسان همان روز پیروزی «دونالد ترامپ» در دور اول ریاستجمهوری با حدود
۶۳ میلیون رای! چنین روزهایی قابل پیشبینی بود و ۴ سال زودتر از امثال «ریچارد هاس»، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته بودند که «دوره افول آمریکا شروع شد». به این نکته ظریف هم باید توجه کرد که، نفسِ انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور، دلیل این پیشبینی دقیق نبود بلکه دلیل، شرایطی بود که از دل آن، فردی در مختصات ترامپ در آمریکا به قدرت میرسد! درباره رسوایی تاریخی چهارشنبه آمریکا یا به قول «جو بایدن»، «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» میشود به اندازه یک کتاب مطلب نوشت اما اینجا بهدلیل برخی محدودیتها، صرفا به چند نکته بسنده کرده و در پایان با چند سؤال مهم، مطلب را به پایان میرسانیم. بخوانید:
۱- «شرمآور»، «ننگین»، «رسوایی تمامعیار» «سیاهترین روز تاریخ آمریکا»، «جنگ داخلی»، «پایان آمریکای بزرگ»، «بازگشت انقلاب رنگی به صاحبش»، «پایان دموکراسی آمریکایی»، «بیسابقه» و... از جمله واژگان و تعابیری هستند که در همین ۲۴ ساعت گذشته از سوی طیف وسیعی از رسانهها و رهبران سیاسی جهان برای توصیف حوادث چهارشنبه ۶ ژانویه(۱۷ دیماه) به کار رفته و همچنان بهطور انبوه به کار میرود. این یعنی آنچه روز چهارشنبه در پایتخت آمریکا اتفاق افتاد، اگرچه از قبل برای برخی قابل پیشبینی بود اما، آنقدر مهم بود که بسیاری را به این نتیجه قطعی رسانده که دوران تازهای آغاز شده است که در آن، احتمالا دنیا برای آمریکا تره هم خرد نخواهند کرد:
«ما شاهد تصاویری بودیم که هرگز تصور نمیکردم اینجا در پایتخت ببینم ولی در پایتخت دیگر کشورها چرا. هیچکس در جهان احتمالا دیگر شاهد احترام، ترس یا وابستگی به ما همچون گذشته نخواهد بود. اگر دوران پساآمریکای تاریخ شروع شده باشد، بهطور قطع آن همین امروز است... زمان زیادی طول میکشد تا ما متحدانمان را برای تکیه به خودمان متقاعد کنیم... این یک بحران داخلی با تبعات هنگفت است... ما از قبل آنچه را که لازم بود درباره این رئیسجمهور بدانیم، میدانستیم؛ سؤال اینجاست که ما چطور به جایی رسیدیم که این همه آمریکایی تا این حد مشتاق هستند تا دموکراسی را دور بیندازند؟».
(ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا ساعاتی پس از تسخیر ساختمان کنگره توسط مردم آمریکا)
۲- در توضیح «کارایی دموکراسی» میگویند، «مانع از رسیدن یک دیکتاتور به قدرت میشود و از سوی دیگر، دیکتاتوری را که به قدرت رسیده، به زیر میکشد». آنچه در آمریکا و در ۴ سال گذشته شاهد بودهایم، روی کار آمدن سوپردیکتاتوری به نام «دونالد ترامپ» از طریق همین ساز و کار بود که لااقل تا همین چهارشنبه گذشته، کسی قادر نبود از صندلی قدرت به زیر بکشاندش. اینجا قصد نداریم ساز و کار «رجوع به آرای مردمی» را زیر سؤال ببریم. صرفا خواستیم بگوییم، چه خوشمان بیاید چه نه، تحولات آمریکا تناقضات وحشتناک دموکراسی غربی را خیلی واضح به نمایش گذاشت و این دقیقاً علت تعجب کارشناسی در ترازِ «ریچارد هاس» است که در جمله پایانی که در بالا بهصورت سؤالی مطرح میکند. این نکته را هم فراموش نکنید که ترامپ «نئودیکتاتوری» است که در همین دور دوم انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ۷۰ میلیون رای مردمی داشت! هیچ بعید نیست تحولات آمریکا کارشناسان علوم سیاسی را بیش از گذشته به تکاپو بیندازد تا شاید بتوانند برای این ضعفها و تناقضات چارهای بیابند.
۳- یکی از صدها خبر «مهمی» که در پوشش تحولات ۶ ژانویه آمریکا منتشر شد، متحد شدن شبکههای مجازی و رسانههای آمریکایی برای «سانسور» رئیسجمهور این کشور بود. بله درست شنیدید، بزرگترین مدعی دموکراسی و آزادی بیان در جهان، که به کشورهای زیادی به بهانه «نداشتن دموکراسی و آزادی بیان» حمله یا تحریمشان کرده بود، یک شبه تبدیل شد به بزرگترین سانسورچی و دیکتاتور جهان تا مواضع رئیسجمهورشان را هم فیلتر کنند! فیسبوک و توییتر رسما اعلام کردهاند، پیامهای رئیسجمهور آمریکا را به شدت محدود کرده و هر فیلم و عکسی را هم که از حمله به ساختمان کنگره منتشر شود حذف میکنند! این را بگذارید کنار رفتاری که همین شبکههای مجازی در برخورد با فتنه آمریکایی ۸۸ در ایران داشتند. همان رفتاری که هیلاری کلینتون جلوی دوربینهای تلویزیونی به آن اذعان کرد!
۴- از فتنه ۸۸ ایران گفتیم. ایامی که در آمریکا سپری میشود، از برخی زوایا شباهتهای عجیبی به ایامی دارد که حدود ۱۱ سال پیش در ایران رقم خورد. خلاصه داستان این دو این بود که، انتخاباتی برگزار و یکی از طرفین، نتیجه انتخابات را نپذیرفت. طرفِ جِرزنِ ماجرا در هر دو کشور، پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات، خود را پیروز اعلام و از هوادارانشان خواستند به خیابانها بریزند. کاری که ترامپ و طرفدارانش روز چهارشنبه در آمریکا و به شکل اردوکشی خیابانی کردند، ۱۱ سال پیش سران فتنه در ایران کرده بودند. شاید هیچگاه مثل امروز نمیشد اینقدر شفاف به قرابت فکری این دو طیف پی برد. البته این دو طیف در کنار همه تشابهاتشان، یک تفاوت اساسی با هم داشتند. ترامپ بالاخره نتیجه را پذیرفت اما سران فتنه ۱۱ سال است به خیانتی که در حق قانون و آرای مردم کردهاند، افتخار میکنند و حاضر به عذرخواهی هم نشدهاند.
۵- آیا شورشهای چهارشنبه آمریکا که صدها کشته، زخمی و بازداشتی بر جای گذاشته، با عقبنشینی ترامپ تمام شد؟ اکثر کارشناسانی که در ابتدای این یادداشت به آنها اشاره کردیم، میگویند «خیر». آنها معتقدند، «ترامپ» شاید از قدرت حذف شود اما حذف «ترامپیسم» و هواداران دوآتشه او، تقریبا محال است و کنترل و مهار آنها نیز احتمالا مدتها زمان خواهد برد. رئیسجمهور آمریکا، همانطور که اشاره شد در انتخابات جاری، چیزی نزدیک به ۷۰ میلیون رای دارد و این یعنی
۷۰ میلیون طرفدار. حتی یک صدم این جمعیت اگر پای کار بمانند،
یعنی ۷۰۰ هزار آمریکایی آماده شورشاند! جمعیتی که چهارشنبه با تسخیر کنگره حیثیت آمریکا را بر باد داد و این کشور را به جنگ داخلی ولو چند ساعته کشاند، به مراتب کمتر از این جمعیت بود؛ نبود؟!
۶- در پایان به پاسخ سؤالها کمیفکر کنید. اگر اتفاقاتی که در آمریکا رخ میدهد (از ادعای وقوع تقلب در انتخابات تا سانسور گسترده اخبار و کشتار شورشیان!)، در یک کشور مستقل یا مثلا آفریقایی رخ داده بود، واکنش همین آمریکا و کشورهای اروپایی به آن چگونه بود؟ اگر سیاه پوستان به کنگره حمله کرده بودند چطور؟ تعداد کشتهها آیا سر به فلک نمیکشید؟ آیا غربگرایان در ایران، از این تحولات عبرت میگیرند یا با جادوی رسانه، از دلِ این «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» هم چیزی خارج کرده و سعی در تطهیر این کشور بیآبرو خواهند کرد؟ پاسخ چند سؤال اول، واضح است. پاسخ سؤال آخر اما، از همین امروز معلوم میشود. آنها احتمالا با تمرکز روی «ترامپ» تلاش خواهند کرد، «آمریکا» را دوباره بزک و از این ورشکستگی تبرئه کنند، غافل از اینکه، ترامپ خود، «بحران» نیست بلکه خروجی یک «بحران» است. این را ما نمیگوییم، نیکلا سارکوزی، رئیسجمهور پیشین فرانسه میگوید: «جهان با بحران مواجه است... حضور مردی مانند ترامپ در کاخ سفید دلیل این بحران جهانی نیست بلکه نشانه آن است»!
روزنامه اطلاعات
امیرکبیر از نگاه آل احمد
محمدحسین دانایی
مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر یکی از دولتمردان مؤثر در آغاز فرایند نوگرایی در ایران است که راه روشنفکران نسلهای بعدی را باز کرد. زندهیاد جلال آل احمد هم یکی از نمادهای شاخص جریان روشنفکری در دورة معاصر است. لذا مروری بر احوال و اقوال این دو شخصیت، کم و کیف تعامل تاریخی بین امیرکبیر با جریان روشنفکری در ایران را تا حدودی آشکار میسازد .
نخستین منبعی که در این راستا مورد توجه قرار گرفت، یادداشتهای روزانة مرحوم آل احمد بود که فعلاً در انتظار انتشار است. در یادداشتهای مزبور، اشاره به «امیرکبیر» زیاد است، ولی نه به میرزا تقیخان فراهانی ملقب به امیرکبیر؛ بلکه به «انتشارات امیرکبیر» که ناشر برخی از آثار مرحوم آل احمد بوده و ماجراهای مفصلی هم داشتهاند که انشاءالله ضمن یادداشتهای روزانه منتشر خواهند شد. نقطة اتصال دیگر مرحوم آل احمد به میرزا تقیخان امیرکبیر، موضوع مدرسة دارالفنون است. این مدرسه که از جمله ابتکارات امیرکبیر بهشمار میرود، حدود صد و هفتاد سال پیش، یعنی در دی ماه ۱۲۳۰شمسی و فقط سیزده روز پیش از قتل بیرحمانه او افتتاح شد و راه ورود علوم جدید و پرورش نسل تازة روشنفکری در ایران را باز کرد. زندهیاد جلال آل احمد هم که از جمله فارغالتحصیلان مدرسة دارالفنون بود، این مدرسه را به عنوان یکی از خاستگاههای روشنفکری کشور معرفی کرده و به قول خودش در همین مدرسه و در سال ۱۳۲۲ بود که توشیح دیپلمه آمد زیر برگة وجودش.[۱]
رد پای امیرکبیر در آثار آل احمد، ابعاد دیگری از ارتباط بین امیرکبیر با جریان روشنفکری در ایران را نشان میدهد.
اولین اشارة مستقیم مرحوم آل احمد به میرزا تقیخان امیرکبیر، مربوط به مقالة معروف «غربزدگی» است. آل احمد در این مقاله میرزا تقیخان امیرکبیر و اتابک را «روشنفکران شرکت کرده در حکومت» معرفی میکند و ضمن مقایسة آنها با روشنفکران غربزدة بعدی، مینویسد: «هر کدام پیرمرد دنیادیدهای بودند نشسته بر سر تجربهای از عمر و سنت و ملاکهای شرقی خود و پا بر زنجیر معتقدات و رسوم و آداب این طرف عالم …» در حالی که روشنفکران غربزده بعدی «نه اُس و قُس اتابک و امیرکبیر را دارند و نه حتی عُرضه حاج میرزا آغاسی را.»[۲]
اشارات مفصلتر مرحوم آلاحمد به مرحوم امیرکبیر در کتاب «در خدمت و خیانت جریان روشنفکران» دیده میشود. آل احمد در این متن تحقیقی، مرحوم امیرکبیر را جزو دستة سوم روشنفکران ایرانی قرار داده، یعنی دستهای که بزرگمهر حکیم در دورة قبل از اسلام، صدرنشین آن است و در دورة اسلامی هم خاندان برمکی و سپس حسنک وزیر و سایر وزرای اهل خراسان، یعنی افرادی همچون خواجه نظامالملک و خواجه نصیرالدین طوسی. نفر آخر این دسته از لحاظ ترتیب تاریخی نیز دکتر محمد مصدق است.
بر اساس تحلیلها و تعابیر خاص زندهیاد آل احمد که مشروحش را باید در کتاب خودش خواند، این دسته از روشنفکران «برِ دست قدرت نشینندگانند، یعنی آنها که نه در کلام خود آن قدرت را و نه در اندیشة خود آن جذبه را داشتهاند که حمل بار امانت را به تنهایی کفایت کند و نیز نه آن منزهطلبی صِرف را داشتهاند که تحمل بار زندقه و ارتداد را بیاورد تا از این راه عاقبت کارشان به شهادت بکشد و ناچار مستعانی میخواستهاند برای اثرکردن و یاوری برای حمل بار امانت …»[۳]
جلال آلاحمد در ادامة بحثهای خود به علل و عوامل شکست جریان روشنفکری در ایران هم میپردازد و ضمن انتقاد از سیاستهای حاکم بر نظام آموزشی جدید و اثر نامطلوب آن بر جریان روشنفکری، موضعگیری نهاد روحانیت در برابر این جریان را به عنوان یکی از عوامل مهم معرفی میکند و بعد میپرسد: «اگر روشنفکری با علوم جدید رابطة جدی دارد، یعنی روشنفکری وقتی در یک اجتماع مطرح میشود که علوم جدید در آن اجتماع پایگاههای مستقر یافته باشد، یعنی مدارس و آزمایشگاههای جدید به صورت عضوهای زنده در تن آن اجتماع حیات فعال داشته باشد، پس چرا ما آمدیم و از روز اول در اوان دورة قاجار به جای اینکه علوم جدید را وارد مدرسههای قدیم کنیم، مدرسههای تازهای سوای آنها برای علوم جدید ساختیم؟ و به این طریق، خط بطلان کشیدیم بر تمامی مؤسسات فرهنگی سنتی؟»[۴]
آل احمد آنگاه به عنوان نمونة موضعگیریهای روحانیت در قبال مدارس جدید، ماجرای جالبی ذکر میکند به نقل از جزوة «راهنمای دانشکدة حقوق» بدین شرح: «مشیرالملک برای اینکه محصلین این مدرسه (دارالفنون) بهکلی از حقوق اسلامی عاری نباشند، درس فقه را هم یکی از مواد تحصیلی قرار داد؛ اما علمای وقت که … فراگرفتن فقه را در حدود صلاحیت طلاب علوم دینی میدانستند، هیچکدام تدریس فقه را در آن مدرسه قبول نکردند.»[۵]
جلال آل احمد در پایان این بحث نتیجه میگیرد که چون جریان نوگرایی و روشنفکری در ایران، شعبهای از روابط تمدنی غرب با شرق بهشمار میرفت و روابط مزبور هم مبتنی بر مناسبات استعماری بود، لذا نتوانست اعتماد نهادهای سنتی همچون روحانیت را جلب کند و با لایههای زیرین جامعه ارتباطی صحیح و پایدار برقرار کند. نماد عینی این عدم اعتماد و عدم همکاری نیز صدور فتوای تحریم تنباکو از سوی یکی از مهمترین مراجع دینی است؛ یعنی فتوای ممنوعیت استعمال کالایی که واسطه یا دلال اصلیاش برای ورود به ایران کسی نبود جز میرزا ملکم خان، پرچمدار جریان روشنفکری جدید!
[۱]) یک چاه و دو چاله و مثلاً شرح احوالات، چاپ اول، رواق، ۱۳۴۳
ص ۴۸٫
[۲]) غربزدگی، چاپ دوم با تجدید نظر، رواق، ص ۱۳۷٫
[۳]) در خدمت و خیانت روشنفکران، چاپ سوم، انتشارات رواق، ص ۱۹۴
[۴]) همان، ص ۴۵
[۵])راهنمای دانشکده حقوق، سال ۷-۱۳۴۶، چاپ کیهان، صفحة ۲۱٫
روزنامه شرق
کدام بناپارتیسم!؟
احمد غلامی
روزنامه اعتماد
حیرتانگیز!
عباس عبدی
رویدادهای ایالاتمتحده را فقط میتوان در قالب کلمه حیرتانگیز و غیرمنتظره توصیف کرد. چرا؟ به این علت ساده که اگر چند سال پیش از کسی که با مسائل امریکا و سیاست آشنا است پرسیده میشد که، آیا ممکن است روزی فردی چون ترامپ به کاخ سفید حاکم شود و سپس در برابر نتایج انتخابات بایستد و در پایان هم، کار را به اغتشاش و اوباشگری بکشاند؟ بعید میدانم که کسی برای وقوع چنین رخدادی احتمال حتی اندکی را میداد، حتی در سال ۲۰۱۶ نیز شانس اندکی برای پیروزی ترامپ قائل بودند و کمکم به این واقعیت رسیدند. با این وجود که، رفتارهای نامتعارف او را برای ۴ سال تجربه کردند، باز هم کمتر کسی گمان میکرد که پایان کار به اینجا برسد. این نشان از ظرفیتهای عجیب درون هر جامعهای است که به دلیل غلبه تفکرات متعارف و کلیشهای ما، این واقعیات را تا پیش از رویداد، نمیتوانیم ببینیم. گرچه اتفاقات چهارشنبه ۶ ژانویه حیرتانگیز بود، ولی نحوه مقابله نظام سیاسی ایالاتمتحده با ماجرا نیز در نوع خود جالب بود. این برخورد نشاندهنده اعتماد به نفس نظام سیاسی است. هنگامی که تظاهرکنندگان حتی به کنگره کشور هم وارد میشوند، در مقابله با آن، به نسبت خویشتنداری خود را حفظ میکنند و تاکنون نیز در برابر مواضع غیرقانونی ترامپ بردبارانه برخورد کردهاند. نکته بدیع ماجرا این است که، پیشاپیش گفته میشد، ترامپ با انتصاب سه نفر از قضات دیوانعالی امریکا توانسته سوگیری آنان را در هرگونه شکایت احتمالی به صورت قاطعی ۶ بر ۳ به نفع جمهوریخواهان تغییر دهد، ولی در عمل هیچ آبی از این تنور برای او گرم نشد. اتفاق مهمتر اینکه درنهایت معاون اول ترامپ نیز راهی مخالف او را برگزید و امروز ترامپ تنهاتر از همیشه شده است. خودش مانده و احتمالا خانوادهاش. اگر زنش از او طلاق نگیرد! شاید او را در آینده محاکمه کنند، نمیدانیم چه خواهد شد، ولی در کش و قوس دعوا، فعلا کاری علیه او نکردهاند، چون شاید این کار، به او حقانیتی میداد که شایسته آن نیست. رویدادهای امریکا به طور قطع این کشور را در برابر جهان و به ویژه چین و تا حدی روسیه تضعیف خواهد کرد، ولی یک نکته مثبت و برجسته آن وجود این حقیقت است که اگر نهادهای اجتماعی و سیاسی و رسمی قدرتمند و مستقل باشند هیچکس نمیتواند جامعه را از مدار قانون خارج کند. نهاد رسانه و نهاد قضایی و نهاد نیروهای مسلح و نهاد پولی و بانک مرکزی، چهار نهاد اصلی هستند که کمابیش باید استقلال نسبی خود را حفظ کنند. نگاه کنید که پمپئو به عنوان وزیر امور خارجه چگونه به مزدور گوش به فرمان ترامپ تبدیل شده بود و تا هنگامی که خورشید ترامپ به طور کامل غروب نکرد، به خود اجازه نداد که چیزی خلاف منویات او بگوید. در مقابل فرماندهان نظامی، مدیران رسانهای، قضات و رییس بانک مرکزی و حتی نهادی مثل سازمان غذا و داروی امریکا (FDA) و... همگی استقلال نسبی خود را در برابر زیادهخواهیهای او حفظ کردند و تن به خواستهای نامشروع او ندادند. و بالاخره وجود یک بخش خصوصی قدرتمند این زمینه را فراهم میکند که اگر کسی تحت امر او است و به هر دلیلی با عقاید ترامپ موافق نبود به راحتی استعفا دهد و زندگی خود را در دریای بیکران اقتصاد غیردولتی تامین کند و به حضور در دولتی که مدیر گوش به فرمان میخواهد، نیازی نداشته باشد. ترامپ نتوانست رسانهها را ابزار کند. نتوانست قضات را گوش به فرمان کند، نتوانست بانک مرکزی را مطیع اوامر خود کند، نتوانست نیروی نظامی را در خدمت خود بگیرد و بالاخره نتوانست همه اطرافیان خود را مزدور و گوش به فرمان نماید، چون همه اینها تا حدی واجد استقلال بودند. این همان بخش از حقیقتی بود که کمتر کسی باور میکرد، امریکا با چنین چالشی مواجه شود.
روزنامه دنیای اقتصاد
سلطان آدرس غلط
علیرضا خسروشاهی
اقتصاد ایران در سالهای اخیر بهدلیل همافزایی سیاستهای اقتصادی اشتباه با سیاست «فشار حداکثری» یاغی کاخ سفید، فشار تورمی کمسابقهای را تجربه میکند که باعث کاهش قدرت خرید اکثریت مردم شده است.
متغیرهایی همانند «کاهش تشکیل سرمایه» هم هشدار میدهد که چنانچه تدبیرهای فوری اتخاذ نشود، تنفسهای کوتاهمدت پایدار نخواهد بود. البته نیازی به توضیح نیست که چنانچه اقتصاد کشور با سیاستگذاریهای نادرست آسیبپذیر نمیشد تحریمها نمیتوانست اثرات سنگین فعلی را داشته باشد.
حال سوال این است که سیاستهای اقتصادی اشتباهی که چنین مشکلاتی را برای مردم و اقتصاد کشور ایجاد کرده و باعث اثرگذاری شدیدتر تحریمها شده، چه سیاستهایی هستند؟ تاکنون سلاطین زیادی با عناوین سلطان شکر، قیر، سکه و امثالهم بهعنوان ریشه مشکلات اقتصادی معرفی شدهاند، اما بهنظر میرسد سلطانی که باعث مزمن شدن مشکلات اقتصادی در ایران شده است، «سلطان آدرس غلط» است که همراه با لشکر قابلتوجهی از شبهکارشناسان، مشغول تولید اطلاعات گمراهکننده و جعلیات بهعنوان ریشه مشکلات هستند. بهنظر میرسد آدرسهای غلط، یکی از موانع اصلی شناسایی و رفع سیاستهای اشتباه اقتصادی است که با هدف پنهان کردن اشتباهات اصلی و پیش کشیدن مسائل جعلی مطرح میشوند. از جمله جعلیات مهمی که بهعنوان ریشه مشکلات معرفی میشود، بهکارگیری نسخههای نئولیبرالیستی یا سرمایهداری در اقتصاد ایران است.
اگر منظور جاعلان از «نئولیبرالیسم» سیستم اقتصادی کشورهایی نظیر ژاپن، کشورهای اروپایی، آسیای جنوب شرقی یا حتی آمریکا باشد که باید گفت ساختار اقتصادی ایران هیچ شباهتی به این کشورها ندارد. بنابراین این احتمال تقویت میشود که پرچمداران این شعارها میخواهند با دادن آدرس غلط، مقصران اصلی اوضاع نابسامان فعلی را از تیررس انتقادات خارج و پشت هیاهوهای خود پنهان کنند.
ساختار فعلی اقتصاد ایران نه تنها هیچ شباهتی به «نئولیبرالیسم» و «سرمایهداری» ندارد، بلکه به قول استادی به «سرمایهبرداری» شبیهتر است که در چارچوب آن، منابع عمومی با مکانیسمهای رانتی تخصیص مییابد و برندگان این نوع تخصیص منابع هم ثروتمندان هستند؛ اگرچه این سیاستهای تخصیصی به نام حمایت از تولید، اشتغال، ارزانی و... صورت میپذیرد. حتی عمده دلارپاشیها به کام سرمایهبرداران است که نهایتا قالب خروج سرمایه به خود میگیرد و طبق آماری رسمی به حدود ۲۸۲ میلیارد دلار در ۱۷ سال اخیر بالغ میشود. همچنین اغلب پرداختهای انتقالی که باید مسیر دارا به ندار را طی کند، مسیری معکوس از «ندار به دارا» یا از «منابع عمومی به دارا» را طی میکند.
مگر نه این است که به مصارف بالا و مضر باید مالیات کلان وضع کرد و عواید آن را به کمدرآمدها منتقل کرد؟ یارانه سیاه انرژی، دلارهای ارزان و وامهای کمبهره چگونه تخصیص مییابند و عواید کلان آن به جیب چه کسانی منتقل میشود؟ کجای دنیا اسم برداشتهایی از این نوع از منابع عمومی را که با سیاستگذاریهای غلط پشتیبانی میشود، سرمایهداری میگویند؟ آیا «سرمایهبرداری» واژه بهتری برای توصیف وضعیت فعلی نیست؟
کدام کشور لیبرالیستی و سرمایهداری را میتوان مثال زد که در آن به جای اینکه از صاحبان خودرو مالیات اخذ شود به آنها یارانه داده شود؟ چرا هیچکدام از پرچمداران ضدیت با نئولیبرالیسم خواستار تقسیم یارانه بنزین بین شهروندان به جای تقسیم آن بین خودروداران نمیشود؟ کدام کشور لیبرالیستی هست که در آن تفاوت معناداری بین مالیات آپارتمان پنجاه متری با مالیات پنتهاوس چند صد میلیاردی وجود ندارد؟ چرا در کشورهای سرمایهداری هیچکس سرمایه خود را در زمین و آپارتمان و ویلا حبس نمیکند؛ ولی اینجا اولین مکان امن سرمایهها بازار ملک است؟ البته علت روشن است؛ چون در همه این کشورها مالیات این املاک از تورم بالاتر است و توجیه اقتصادی برای این نوع احتکارها وجود ندارد. اما اینجا احتکار ملک هیچ هزینهای ندارد و از یکسو باعث قفل شدن منابع ملی در فعالیتهای غیرمولد میشود و از سوی دیگر، خانهدار شدن را برای خیلی از جوانان به رویایی دستنیافتنی تبدیل میکند. اما سوال این است که چرا هیچیک از پرچمداران ضدیت با نئولیبرالیسم کلمهای در این باره سخن نمیگویند؟
اگر مدعیان ضدیت با نئولیبرالیسم در شعارهایشان برای حمایت از طبقات کمدرآمد صداقت دارند، اصول این حمایت روشن است: بازتوزیع درآمد از سرمایهبردارها به کمدرآمدها. خوب است شعارگرایان توضیح دهند که آیا جز مسیرهایی که در بالا برای افزایش منابع لازم برای حمایت از طبقات کمدرآمد ذکر شد، مسیر دیگری وجود دارد؟ یا اینکه شعارهای فانتزی ضد نئولیبرالیستی صرفا برای پنهان کردن اشتباهاتی است که منتفعان این اشتباهات فقط «سرمایهبرداران» هستند؟
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست