مَردِ برنامه
اقتصادنامه|محمدباقر نوبخت پنج سالی است بر صندلی ریاست سازمانی تکیه زده که حدود شش دهه پیش، ابوالحسن ابتهاج به مدت چهار سال بر آن تکیه زده بود. ابتهاج برای سازمان برنامه چه کرد که نامش در تاریخ نظام برنامهریزی ایران ماندگار شد و نوبخت چه کارنامهای از خود نشان داد که هماینک بیشتر کارشناسان به رئیسجمهور پیشنهاد میکنند، او را از ریاست این سازمان برکنار کند؟ در این میان اما مروری بر تاریخچه نظام برنامهریزی کشور نشان میدهد که سازمان برنامه، افراد مؤثر و دارای نام و نشانی را در رأس مدیریتی خود بکار گرفته است که در مقایسه با آنان، نوبخت در ردههای پایین به لحاظ اثرگذاری قرار میگیرد. اقتصادنامه در این شماره، متنی از رضا نیازمند را منتشر میکند که در آن او با عینک خود به بررسی نقش ابتهاج در سازمان برنامه پرداخته است. زندهیاد نیازمند، سال گذشته در بیمارستان دکتر شریعتی تهران درگذشت. او از معدود تکنوکرات های پیش از انقلاب است که به ایران برگشت و به شرح آنچه در دهه ۴۰ بر اقتصاد ایران رفت، پرداخت. این متن گزیدهای از زندگینامه اوست که در دست تهیه بوده و بهصورت اختصاصی در اختیار مدیرمسئول اقتصادنامه، بهعنوان یکی از نویسندگان زندگینامه او، قرارگرفته است. نیازمند در آخرین سالهای زندگی خود گفتوگوهای زیادی با مدیرمسئول اقتصادنامه، انجام داد که بخش اعظم آن در قالب یادداشت و مصاحبه در مجله تجارت فردا منتشر شد. این مجله نقش بسیار مهمی در معرفی دوباره نیازمند به مدیران جمهوری اسلامی داشت.
***
ابتهاج؛ مردی که روزگاری مدل زندگی من بود
رضا نیازمند|من چهار سال و شش ماه مستقیماً با ابتهاج کارکردم. بین من و او واسطهای نبود؛ یعنی من از طریق یک معاون و یا دیگری با او ارتباط نداشتم بلکه او و من مسقیما و بدون واسطه باهم کار میکردیم.
داستان ازآنجا شروع شد که من با بورس فولبرایت در امریکا دوره دکترای مدیریت صنعتی را طی میکردم. میخواستم رساله پایانی دکترای خود را بنویسم که متأسفانه مادر عزیزم بیمار شد و من بلافاصله به تهران مراجعت کردم.
در مراجعت به شکرانه خداوند مادرم از خطر گذشته بود ولی وضع او چنان نبود که رهایش کنم و به امریکا برگردم.
از طرفی هم دیدم که ابوالحسن ابتهاج، مدیرعامل سازمان برنامه شده و سازمان برنامه اسم و رسمی پیداکرده است. فکر کردم این موقعیت را نباید از دست بدهم. بهتر است رساله نوشتن را بگذارم برای بعد و فعلاً کار با ابتهاج را از دست ندهم.
من سالها کارمند سازمان برنامه بودم. قوامالسلطنه که نخستوزیر بود مشاورین ماوراء البحار را استخدام کرده بود تا برنامه عمرانی هفتساله برای ایران بنویسند ولی عمر دولتش مهلت نداده بود و دولت دیگری سرکار آمده بود. در آن موقع من در امریکا در دانشگاه نیویورک دروس مدیریت صنعتی میخواندم. در مراجعت من را فرستادند نزد رئیس مشاورین ماوراء بحار. من نزد آقای ترن برگ، یک سال و نیم کارکردم که مدت قرارداد مشاورین ماوراء بحار تمام شد و عازم کشورشان شدند.
در تمام مدتی که با او کارکردم روزی دو ساعت به من درس برنامهریزی میداد. فکر میکنم من اولین ایرانی باشم که درس برنامهریزی خوانده، آنهم نزد آقای ترن برگ، بهصورت یک معلم و یک شاگرد.
وقتی مشاورین ماوراء بحار قراردادشان تمام شد، آقای ترن برگ تشویقنامه مفصلی برای من نوشت و توصیه کرد که در اولین فرصت به امریکا برگردم و به تحصیلاتم ادامه دهم. در ضمن به مدیرعامل سازمان برنامه توصیه کرد که پست ریاست قسمت طرحها و تمرکز برنامهها را به من بدهد. من در این سمت چهار سال کارکرده بودم که «اداره اصل چهار ترومن» اعلام کرد بورس فولبرایت در سنای امریکا تصویبشده و علاقهمندان میتوانند برای استفاده از این بورس در مسابقه مربوطه شرکت کنند. من در این مسابقه شرکت کردم و قبول شدم و چون خیلی خوب از عهده برآمدم به من یک Fellowship دادند که برای تکمیل تحصیلات به امریکا بروم.
در آن روزگار بورس تحصیلی دو نوع بود: یکی Scholarship که هزینه تحصیل شخص را برای مدت معینی میدادند و دیگری Fellowship که علاوه بر هزینه تحصیل مبلغی هم بهعنوان هزینه زندگی میدادند، که برای من ماهی 230 دلار بود و این مبلغ کاملاً کافی بود.
مدت استفاده من از این بورس منوط بود به پیشرفت تحصیل و تحقیق من. کار من در مرحله تقریباً آخر بود که ناچار تحصیل را رها کرده به ایران برگشتم.
بازگشت از امریکا
حال که از امریکا برگشتم، ابتهاج باسابقه و شهرتی بسیار خوب مدیرعامل سازمان شده بود. او بهترین رئیس بانک ملی بود که با میلیسپوی آمریکائی مشاور امور مالی و بانکی دولت، درافتاده و در این مبارزه برندهشده و دولت قرارداد او را لغو کرده بود. حال آمده بود که سازمانی نواندیش و پرقدرت برای برنامهریزی کشور تأسیس کند، کاری که روسای قبلی سازمان برنامه نتوانسته بودند انجام دهند.
یک روز مدارک تحصیلی خودم را زیر بغل زدم و به دفتر ابتهاج رفتم و به رئیس دفترش گفتم که میخواهم ابتهاج را ملاقات کنم.
رئیس دفتر گفت سر ابتهاج چنان شلوغ است که ممکن است چند ماه دیگر به تو وقت بدهد. گفتم مانعی ندارد تو برو بگو که من مدیریت صنعتی خواندهام و قبلاً هم در سازمان برنامه رئیس«قسمت طرحها و تمرکز برنامهها» بودهام حالا به ایران برگشتهام و میخواهم مجدداً در سازمان کارکنم.
بالاخره با اصرار من رئیس دفتر رفت و موضوع را به ابتهاج گفت و بلافاصله برگشت و گفت ابتهاج تو را احضار کرده برو داخل اتاقش.
ملاقات با ابتهاج
از خوشحالی دستوپایم را گمکرده بودم. داخل اتاق شدم. مردی قوی، مصمم و فرماندهی جدی را در مقابل خود دیدم. گفت: بنشین. نشستم. گفت: در امریکا چه خواندهای؟ مدارکم را جلوی او گذاشتم و گفتم برنامهریزی صنعتی، بازاریابی، اداره امور پرسنلی، حسابداری صنعتی، حسابرسی، برنامهریزی تولید، شش درس اصلی من بوده، البته ملحقاتی هم مانند اقتصاد و آمار خواندهام.
بلافاصله لبخندی زد و گفت: من به مدیریت صنعتی علاقه بسیار دارم. متأسفانه صنایع ما (صنایع دولتی) بویی از مدیریت جدید نبردهاند و به همین جهت من با یک موسسه آمریکائی به نام George Fry & Associate که مرکز آن در شیکاگو است قراردادی بستهام و اکنون چند ماه است که شش کارشناس مدیریت به ایران آمدهاند و من موقتاً فردی را که مهندس معدن است و از مدیریت اطلاعی ندارد سرپرست آنها کردهام و اتفاقاً این شش کارشناس دقیقاً در همان شش رشتهای که تو درسخواندهای تخصص دارند. تو از این لحظه رئیس ایرانی این هیئت هستی. برو و کار را از مهندس اسبقی تحویل بگیر. من به دلیل علاقهای که به پیشرفت مدیریت صنعتی دارم هفتهای یک روز وقت خودم را که پنجشنبهها باشد مختص این کار میگذارم. تو باید ساعت هشت روزهای پنجشنبه این کارشناسان را به اتاق من بیاوری. آنها یکایک باید گذارش فعالیتهای هفته خود را به من بدهند و دستورات من را برای هفته بعد بهدقت گوش کنند. جلسه ساعت دوازده تمام میشود و تو باید صورتجلسه گزارشهای آنها و دستورات من را بنویسی و برای من بفرستی و مواظب باشی که تصمیمات این جلسات دقیقاً عمل شود.
دلم لرزید. من هیچگونه سابقهای در تندنویسی و تهیه صورت مذاکرات دراینگونه جلسات را نداشتم. به خودم گفتم خدا به من رحم کند.
ابتهاج چنان باصلابت حرف میزد که گوئی میدان جنگ است و او فرمان عملیات جنگی را صادر میکند. بالاخره ابتهاج بلند شد، به من دست داد و گفت برو کار را تحویل بگیر. تو فقط به من گزارش میدهی و از من دستور میگیری.
بارنگ و روی پریده از اتاق ابتهاج خارج شدم که منشی گفت چه شد؟ گفتم من خیلی درباره ابتهاج شنیده بودم ولی چنین چیزی ندیده بودم. تو چطور هرروز با این مرد کار میکنی. گفت تو حالا آن روی سگش را ندیدهای، وقتی کسی خطایی میکند نهتنها ممکن است با فحشهای چهارواداری ابتهاج مواجه شود بلکه ممکن است کتک هم بخورد. گفتم خدا بداد من برسد، طاقت فحش ندارم، ولی فکر نمیکنم بخواهد که کتک بزند چون من نیم متر از او بلندترم!
آنچه ابتهاج به من آموخت
من تا آن روز وزیران و مدیران بسیار دیده بودم. ولی باوجود توصیفی که رئیس دفتر ابتهاج از فحش دادن و کتک زدن ابتهاج ارائه داد، معذلک من بشدت به این مرد علاقهمند شدم. بعدها دوستانم همیشه به من میگفتند گه تو در کار اداری دیکتاتور هستی. مثلاینکه پر بد نمیگویند. ابتهاج یک دیکتاتور بود و من از او بهشدت خوشم میآمد.
چهار سال در سمت رئیس ایرانی هیئت جرج فرای با ابتهاج کارکردم. در کار خودم چنان خوب بودم و به کار این هیئت رونق دادم که وقتی قرارداد آنها تمام شد نهتنها هرکدام تقدیرنامه مفصلی برای من نوشتند (که خوشبختانه همه را دارم) بلکه بعد از رفتن آنها بازهم نامههای تجلیل آمیزی از آنها دریافت کردم.
وقتیکه قرارداد هیئت جرج فرای تمام شد و از ایران رفتند من چند ماه بیکار بودم. حیفم آمد که این هزینهای که ابتهاج برای آوردن آمریکائیها کرده بود حرام شود. به این دلیل تمام پروند هائی که از آنها باقیمانده بود و اکنون باید به انبار پروندههای باطل برده شود را یکییکی با دقت خواندم و تمام توصیهها و دستورالعملهای آنها را جدا کردم و در ۹ جلد آنها را تکثیر و چندین نسخه چاپ کردم.
این نه جلد کتاب شامل تمام توصیههای هیئت جرج فرای به شرکتهای صنعتی تابع سازمان برنامه بود و بهترین راه نما برای مدیران و کارکنان آن شرکتها.
بعد برای یکایک مدیران عامل شرکتها دو نسخه از این ۹ جلد کتاب را فرستادم که یکی برای خود آنها باشد و یکی برای شرکت البته دو نسخه هم برای ابتهاج فرستادم که بسیار خوشش آمد و تجلیل کرد.
این کتابها و مجموعهی صورتجلسات روزهای پنجشنبه که در حضور ابتهاج و تمام کارشناسان تشکیل میشد، طرز مدیریت و دقتها و سختگیریهای ابتهاج را در اداره امور نشان میدهد و فکر میکنم یادگاری تاریخی و ماندنی است.
علاوه بر مطالب فوق در این چهار سال چند واقعه کوچک هم اتفاق افتاد که عکسالعمل ابتهاج قابلتوجه بود. مهمترین آن این بود که یک روز یکی از این آمریکائیها بنام Gorden Hedin که کارشناس بازاریابی. فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد بود به اتاق من آمد و گفت: من دیروز که حقوقم را گرفتم گذاشتم در کشوی میزم. امروز که آمدم دیدم نیست. گفتم تو در نیویورک بزرگشدهای. آیا آنجا هم حقوقت را میگذاشتی در کشوی میزت و روز بعد میدیدی همانجاست؟ گفت: آخر ایرانیها همه دزد هستند. این را که گفت حال من منقلب شد برخاستم و چنان به تخته سینه او زدم که عقب عقب از اتاق من بیرون رفت، از راه رو گذشت و در اتاق خودش افتاد روی میز. من هم عصبانی فریاد میزدم که تو به مملکت من توهین کردهای و اخراج هستی لوازمت را جمع کن و برو. همه کارشناسها و رئیس آنها از اتاقها بیرون آمده و نظارهگر داستان بودند که آقای کانگر رئیس آنها همه را به سرکارشان برگرداند و من را هم به اتاق خودش برد و پرسید داستان چیست و من شرح دادم و گفتم این شخص باید اخراج شود.
بالاخره من را آرام کردند و قرار شد آقای هدین در حضور تمام کارشناسان از کار خود معذرت بخواهد و اخراج نشود. بعدها این آقای هدین از دوستان خانوادگی من شد و فرزند اول من را به امریکا برد.
حال من باید واقعه را به ابتهاج گزارش دهم. فکر کردم بهتر است کتبی گزارش دهم. ابتهاج گزارش من را خواند و تلفنی از من تجلیل کرد.
چنین بود که من مدتها ابتهاج را مدل کار خود قراردادم و دقت و پشتکار او را در تمام مدت خدمت دولت رهنمون زندگی خود کردم.
ورود اصفیا و فرمانفرماییان
ابتهاج هنگام ریاست خود در سازمان برنامه متوجه شد که برنامهریزی برای کشور محتاج یک گروه اقتصاددان زبده است. او برای امور فنی سازمان برنامه مهندس اصفیا را داشت که مدتی بهعنوان رئیس دفتر فنی و بعد بهعنوان معاون سازمان برنامه بکار گماشت و برای استخدام کار شناسان اقتصادی و سایر امور ده نفر را انتخاب کرد که اولین آنها خداداد فرمانفرماییان بود. خداداد در دانشگاه استاند فورد درجه دکتری گرفته بود و همانجا مشغول تدریس بود. سایر افرادی را هم که ابتهاج در نظر گرفت درجات دانشگاهی از امریکا داشتند اما هیچکدام با اشل حقوقی متداول در سازمان برنامه حاضر نبودند که استخدام شوند. ناچار ابتهاج با موسسه فورد (Ford Foundation) که در شهر ورامین، نزدیک تهران مرکزی تأسیس کرده بود و عدهای در آنجا برای بهبود کشاورزی و دامداری ایران کار میکردند، تماس گرفت و موافقت آنها را جلب کرد تا کمبود حقوق این ده کارشناس را بنیاد فورد بدهند. این ده کارشناس بعدها در دستگاههای دولتی به مقامهای بالا رسیدند و حتی وزیر شدند. مشهورترین آنها خداداد بود که بعدها مدیرعامل سازمان برنامه و رئیس بانک مرکزی ایران شد.
خداداد همان کسی است که وقتی رئیس سازمان برنامه بود سازمان اوپک تأسیس شد و قیمت نفت از چند سنت در بشکه به چند دلار در بشکه رسید و درآمد نفتی ایران صد برابر شد. شاه که در رساندن ایران به دروازههای تمدن بزرگ اروپائی عجله داشت دستور داد که تمام برنامههای پنجساله دو برابر شود. مثلاً دو برابر جاده بسازید، دو برابر کارخانه بسازید و دو برابر دانشگاه بسازید... و غیره.
یگانه کسی که با این دیدگاه نادرست و مطالعه نشده،که ظاهری زیبا و فریبنده و باطنی خرابکارانه داشت، مخالفت کرد خداداد بود. او میگفت ما افراد بهاندازه کافی نداریم که توسط آنها برنامههای دو برابر شده را اجرا کنیم و شاه گفت افراد را از خارج بیاورید یعنی اتباع خارجی را استخدام کنید.
خداداد محدودیتهای دیگر را (مانند کشش بنادر ایران) مطرح کرد، ولی شاه در تصمیم خود پافشاری میکرد، خداداد را اخراج کرد و نوکر مطیعتری را به ریاست سازمان برنامه گذاشت.
دیری نپائید که گندش بالا آمد. یکمیلیون کارگر و مهندس کرهای و امثال آن با حقوقهای بالا در ایران پیدا شدند خلیجفارس مملو از کشتی هائی شد که باید چهار ماه در انتظار باشند و میلیونها دلار جریمه بگیرند تا بتوانند در سواحل جنوب ایران پهلو بگیرند و کالای خود را تخلیه کنند. طرحهای عمرانی همگی با تأخیرهای بسیار زیاد و هزینههای چند برابر آنچه پیشبینیشده بود تمام میشدند و هزاران عیب دیگر ... که عاقبت آن زندانی شدن عدهای از مدیران و مجریان لایق کشور و عدهای وزیر و حتی نخستوزیر ... و بالاخره انقلاب شد.
افول ابتهاج
برگردیم به ابتهاج خودمان. او کمکم گرفتار قدرت خود شد. زورآزمائی با مجلس را آغاز کرد. مجلسیان میخواستند او را تحت اختیار خود بگیرند تا اگر جادهای میکشد از ده آنها بگذرد. اگر چاه آبی زده میشود در املاک آنها باشد و اگر درمانگاه و مدرسهای ساخته میشود دردهات متعلق به آنها ساخته شود.
ابتهاج زیر بار نمیرفت. تا اینکه دعوا بالا گرفت. مجلس از بین خود چند نفر را به نام هیئت نظارت به سازمان برنامه فرستاد. نمیدانم چطور شد که ما دیدیم چندین اتاق در سازمان برنامه را تخلیه و نو سازی کردند و در اختیار هیئت نظارت قراردادند. من تعجب کردم که چطور شد ابتهاج با این کار موافقت کرد.
به هر صورت قرار بود که بهجای مجلس این هیئت بر کارهای سازمان برنامه نظارت کند؛ اما در عمل ابتهاج یک گروه بالاسری پیدا کرد و ناخودآگاه به دام آنها افتاد.
هیئت نظارت، صد رحمت به وکلای مجلس، با هر کاری که ابتهاج دستور میداد مخالفت میکرد و یک ایراد بنی اسرائیلی میگرفت و کارها مختل میشد.
روسای قسمتهای سازمان برنامه نمیدانستند چهار کنند. ناچار برای اینکه کارشان بگذرد با اعضای هیئت نظارت، دور از چشم ابتهاج، شروع کردند به تماس گرفتن و بده بستان.
بدخلقترین و متکبرترین عضو هیئت نظارت شخصی بود بنام دکتر خشایار که در بلژیک درسخوانده بود و نمیدانم در چه رشتهای دکتر شده بود. ما کارمندان کمکم دیدیم که کارها اول با خشایار مطرح و تصویب میشود و بعد ابتهاج در جریان قرار میگیرد.
در اینجا اولین افت در قدرت ابتهاج پیدا شد. دومین اشکال ابتهاج نخستوزیر بود که ابتهاج با او درافتاد و سومین سد سکندر که جلوی ابتهاج سبز شد شاه بود که نمیدانم چه شد . شاهی که روزهای جمعه با ابتهاج اسبسواری میکرد یکمرتبه روابط به هم خورد و یک روز ابتهاج را گرفتند و به زندان انداختند و پروندهای زیر بغل او گذاشتند که از موسسه لیلیان تال و کلاب رشوه گرفته است.
آقای لیلیانتال مدیر یکی از مشهورترین سازندگان طرحهای بزرگ در امریکا با سازمان برنامه قراردادی بسته بود و سد دز را در خوزستان ساخته بود و مشغول آماده کردن زمینهای زیر سد بود تا بزرگترین واحد کشت و صنعت را در آنجا بسازد. او بهقدری مشهور و محبوب شاه بود که هر مرتبه به ایران میامد با شاه نهار میخورد. ... بهر صورت ستاره اقبال ابتهاج کمکم تاریک شد.
از طرف دیگر یکمرتبه شنیدیم که این آقای ابتهاج محبوب بنده عاشق همسر یکی از کارمندانش (مهندس ابوذر) شده.
ابتهاج همسر خوب و متشخصی داشت به نام مریم خانم دختر معزالدوله نبوی. خانه آنها در تجریش، یک کوچه پائین تر از کوچه رضائیه بود، دیواربهدیوار منزل مادر همسر من. دیوار این دوخانه کوتاه بود و مادر همسر من با مریم خانم هرروز از دو طرف دیوار باهم صحبت میکردند تا یک روز خبر دادند که زیر سر آقای ابتهاج بلند شده و معشوق پیداکرده است.
مدتی رابط بین این دو یک نقاشی بود بنام سجادی که درکشیدن صورت افراد در کمتر از پنج دقیقه آنهم با زدن نوک مداد به کاغذ شاهکار میکرد.
ولی شهرت اصلی سجادی کشیدن صورت ادنائر صدراعظم آلمان بود. صورت ادنائر آنقدر چینوچروک داشت که هیچکس باور نمیکرد بشود با مداد و در پنج دقیقه صورت او را کشید اما سجادی این کار را کرد و ادنائی یک ماه او را به آلمان دعوت کرد. سجادی در اینیک ماه صورت تمام رجال آلمان و اتریش را کشید بطوریکه دانشکده نقاشی اتریش به او درجا استادی داد و سجادی آخر عمر را بهراحتی در اتریش گذراند.
برگردیم به آقای ابتهاج. او مدتی اداره را ول میکرد و به خانه آذر خانم میرفت. تا یک روز ساعت ده صبح افراد فضول به مهندس ابوذر که تازه معاون سازمان شده بود خبر دادند که چه نشستهای ابتهاج هماکنون در خانه تو و با همسر تو است. او هم به رگ غیرتش برخورد و سوار اتومبیل شد و به خانهاش رفت و دید بله ابتهاج آنجاست. خلاصه دعوا شروع شد. ابتهاج فریاد کشید که چرا بدون اجازه من محل خدمتت را ترک کردهای. خلاصه اینکه ابوذر زنش را طلاق داد و آقای ابتهاج او را به عقد خود درآورد و تا آخر عمر باهم زندگی کردند.
آذر خانم پس از ازدواج با ابتهاج زندگی او را متحول کرد. مهمانیهای مجلل تشکیل میداد، با پیمانکاران سازمان برنامه زیاده از حد روابط مالی پیدا کرد و در مناقصههای سازمان اعمالنفوذ میکرد. اینها همه برای ابتهاج بسیار گران تمام میشد.
اگر از ظواهر بگذریم اتفاقاً آذر خانم برای ابتهاج همسر خوبی از آب درآمد. زن اول ابتهاج برای او بچه نیاورد ولی آذر خام سه فرزند آورد. علاوه بر آن ابتهاج را بهخوبی اداره میکرد و او را تبدیل به یک همسر ملایم و مطیع کرد.
تأسیس بانک ایرانیان
پسازاینکه ابتهاج توانست از زندان آزاد شود این دو باهم بانک ایرانیان را تأسیس کردند و تا انقلاب به احترام و آسایش زندگی کردند و بعد به لندن رفتند و تا آخر عمر ابتهاج در آنجا بودند.
ابتهاج نهتنها در ایران بلکه در خارج از ایران هم شهرت داشت، مدتی سفیر ایران در پاریس بود، مدتی در بانک بینالملل و سازمان ملل کارکرده بود. او قبل از مدیریت عامل سازمان برنامه مدیرعامل بانک ملی بود و برای اولین بار عدهای را به انگلستان فرستاد که تحصیلات بانک داری و حسابرسی یاد گرفتند که مشهورترین آنها مهدی سمیعی و خرد جو هستند که پس از بازگشت در بانک ملی بکار گمارده شدند.
در آن روزها کسانی که به انگلستان میرفتند افکارشان چپگرا میشد، این دو نفر همچنین شده بودند. یک روز ابتهاج همه کارکنان را جمع کرده و برایشان سخنرانی کرده و گویا سخنان او به مذاق این دو نفر خوش نمیآید و اعتراض میکنند. ابتهاج هم هر دو را به سیستان تبعید میکند تا در شعبه بانک ملی آنجا کمیاب خنک بخورند. پس از چندی آنها بخشوده میشوند. خردجو کمی متعادل میشود ولی تا آخر ته دل چپگرا باقی ماند ولی مهدی (که شاید نسبتی هم با ابتهاج داشت) تغیر تفکر داد و راستگرا شد و ابتهاج او را به ریاست اداره ارز بانک ملی گمارد و دستور داد که هرروز صبح که به سرکار میرود باید یک گزارشی از مهدی روی میزش باشد که نوسانات ارزهای مختلف در شب قبل، در اروپا را نشان بدهد.
خود مهدی تعریف میکرد که یک روز ساعت هفت که ابتهاج به اداره میرود گزارش مهدی روی میزش نبوده، بلافاصله مهدی را صدا میزند و بهمجرداینکه مهدی داخل اتاق میشود ابتهاج چنان دادی سرش میزند که مهدی غش میکند، او را با آمبولانس به بیمارستان میبرند. که معالجه کنند. این داستان سبب میشود که ابتهاج دستور ساخت یک بیمارستان در محوطه پشت بانک ملی را بدهد که سالها بهترین بیمارستان تهران بود.
بعدها مهدی سمیعی و خردجو به مقامات بالا رسیدند. یکی رئیسکل بانک مرکزی و سپس مدیرعامل سازمان برنامه و دیگری مدیرعامل بانک توسعه صنعتی شد؛ اما داد زدن ابتهاج بر سر کارمندانش ترک نشد.
ابتهاج همیشه سختگیر و داد و قالی بود. خوشبختانه در چهار و نیم سال که من با او کارکردم هرگز سر من داد نزد و این از عجایب بود. به یاد دارم که روزی از اتاق ابتهاج خارج شدم، دیدم خداداد فرمانفرماییان که تازه استخدام شده بود در انتظار احضار از طرف ابتهاج است. از من پرسید: حال ابتهاج چطور بود، گفتم آرام بود. گفت: من حاضرم صد تومان به تو بدهم بجای بروی داخل اتاق ابتهاج. آن روزها صد تومان پول قابلی بود.
خدمات ابتهاج
یکی از کارهای خوب ابتهاج این بود که دستور داده بود روسای قسمتهای مختلف سارمان همه در آخر سال کارکرد یکایک کارمندانشان را ارزیابی کنند. به آنها که از متوسط بهتر کارکردهاند ده درصد و به آنها که خوب کارکردهاند ۲۰ درصد اضافهحقوق داده شود. ابتهاج خودش به روسای قسمتها و معاونینش اگر خیلی خوب کار میکردند ۳۰ در صد اضافه میداد.
من در چهار سال که با او کارکردم یکمرتبه ۲۰ درصد و سه مرتبه ۳۰ در صد از دست خودش پاداش گرفتم و کسی شدم که بیشترین پاداش را از ابتهاج گرفته است.
وقتی ابتهاج مدیرعامل سازمان برنامه بود، همانطور که قبلاً گفتم در دورهای با وکلای مجلس اختلاف پیدا کرد و دستور داد که دربان سازمان برنامه از دخول نمایندگان مجلس به سازمان خودداری کند. این برنامه اجرا شد تا روزی که میر اشرافی نماینده مشکینشهر در مجلس به دیدار ابتهاج به سازمان برنامه آمد. دربان جلوی او را میگیرد او با فحش و لگد وارد میشود و به دفتر ابتهاج میرود. رئیس دفتر از داخل شدن او به اتاق ابتهاج ممانعت میکند ولی او با لگد به در اتاق ابتهاج میزند درباز میشود و ابتهاج میر اشرافی را داخل اتاق میبیند. ابتهاج فریاد میزند که چرا بدون اجازه وارد شدی؟ میر اشرافی فحش میدهد. ابتهاج دوات مرکب را بهسوی او پرت میکند. هر دودست به صندلی میبرند که بر سر هم بکوبند که نگهبانان سازمان وارد میشوند و میر اشرافی را دستگیر و از سازمان بیرون میاندارند.
میر اشرافی در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از فعالان سرلشکر زاهدی بود و پس از ۲۸ مرداد نماینده مشکینشهر شد و همیشه خود را یکی از مؤثرترین و فعالترین افرادی میدانست که موجب پیروزی ۲۸ مرداد شده بود.
وقتی در روز ۲۸ مرداد زاهدی سوار با تانک به ایستگاه رادیو رفت. این میر اشرافی بود که وارد اتاق خبر شد و پیروزی زاهدی بر مصدق را اعلام کرد و بعد از زاهدی خواست که پیروزی خود را اعلام کند.
برگردیم به شرححال ابتهاج و او در جوانی در بانک ایران و انگلیس استخدام شد و در آنجا به امور مالی و حسابداری وارد شد و پس از مدتی به مقام مدیر یکی از قسمتهای بانک رسید.
در آن دورهها مدیران بانک ایران و انگلیس هرکدام یکرنگ مداد بکار میبردند، رنگ ابتهاج قرمز کمرنگ، حدوداً نارنجی بود. وقتی مطلبی روی نامهها مینوشت بامداد نارنجیرنگ مینوشت. من در دوران کار با ابتهاج که رئیس ایرانی هیئت جرج فرای بودم مرتباً با ابتهاج مکاتبه داشتم. وقتیکه نامههایم برمیگشت دستور ابتهاج را با دقت میخواندم و عمل میکردم.
یک روز دیدم که نامه من را برگرداند و نوشته: مشگل غلط است مشکل بنویسید! – دقت کنید.
متن کاغذ را خواندم دیدم که ماشیننویس من که ترکزبان بود مشکل را مشگل نوشته. این بود دقت ابتهاج در خواندن نامه را.
ابتهاج انگلیسی را خیلی خوب حرف میزد و میگفتند چون دو سال سفیر ایران در فرانسه بوده، فرانسه هم روان حرف میزند. وقتی سد منجیل ساخته شد ابتهاج از سفیر شوروی دعوت کرد که در تشریفات افتتاح سد شرکت کند. در این تشریفات میگویند ابتهاج به ربان روسی نطق کرد و درنتیجه مورد غضب شاه واقع شد. اللهاعلم.
در سال آخر ابتهاج در سازمان برنامه تصمیم گرفت که تمام کارخانههای چای سازی و پنبهپاککنی دولت را بفروشد. چون همه زیان میدادند.
او با رئیس مشاوران جرج فرای مشورت کرد و بعد از من خواست که تمام این کارخانهها را که حدوداً ۲۱ واحد کوچک بود ارزیابی و برای فروش آماده کنم و گفت می¬خواهد همه را به بخش خصوصی بفروشد.
آنگاه از من پرسید: این کار چقدر طول میکشد؟ گفتم: یک و ماه نیم. گفت: باید تمام کارخانهها کوچک را ارزیابی کنید من میخواهم این کارخانهها را بفروش بگذارم. گفتم: در یک ماه و نیم همه را ارزیابی میکنم. با تعجب گفت: تو در مدت یک ماه و نیم تمام این کارخانهها را ارزیابی میکنی؟ گفتم: بله! گفت: میدانی باکی حرف میزنی؟ گفتم با ابتهاج حرف میزنم که خیلی سختگیر و دقیق است!
رفت تقویم روی میزش را آورد و. یک ماه و نیم بعد را پیدا کرد و نوشت: ساعت ده صبح نیازمند باید قیمتگذاری کارخانهها را بیاورد. بعد گفت: ساعت ۱۰ یک و ماه نیم دیگر با تمام گزارشهای ارزیابی تو اینجا هستی؟ گفتم: بله! من ساعت ۱۰ اینجا هستم!
من یک هفته جلوتر از موعد مقرر همهی این کار را انجام دادم. من میدانستم که این کار را بلد هستم! در مدیریت تولید یک قاعده هست. میگویند ما اگر یک زمین آماده داشته باشیم و اگر اندازه بگیریم که چقدر طول میکشد که در آنیک درخت بکاریم و فرضاً اگر یک ساعت طول بکشد. بعد اگر بپرسند هزار درخت را در چه مدت میکاری باید بگوییم در یک ساعت (نه در هزار ساعت). چون یک هزار نفر را مأمور درختکاری میکنیم و در مدت یک ساعت هزار درخت کاشته خواهد شد.
ولی اگر بخواهیم در آن زمین یک چاه حفر کنیم و هر متر چاه کندن یک ساعت طول بکشد. اگر بپرسند که یک چاه ده متری کندن چقدر طول میکشد میگوییم ده برابر یعنی ۱۰ ساعت.
در مورد ارزیابی یک کارخانه کوچک هم همینطور بود. اگر یک گروه ارزیاب مجهز شوند و به کارخانه بروند و زمین و ساختمان و ماشینآلات را ارزیابی کنند. فرضاً کارشان یک ماه طول بکشد. حال اگر صد کارخانه داشته باشیم و صد گروه برای ارزیابی بفرستیم باز همان یک ماه طول خواهد کشید تا همه کارخانهها ارزیابی شوند و این همان کاری بود که من کردم.
برای اینکه ارزیابی یکنواخت انجام بگیرد من فرمهایی برای ارزیابی زمین و ساختمانها و ماشینآلات تهیه کردم و برای روسای تمام این کارخانهها فرستادم و برای هر یک نامهای نوشتم که طبق دستور آقای ابتهاج رئیس کارخانه بهاتفاق رئیس حسابداری و رئیس خرید باید این فرمها را پر کنند و کارخانه را ارزیابی کنند. این کار باید حداکثر ظرف بیست روز انجام گیرد و در پایان بیست روز گزارشها باید روی میز من باشد. روسای کارخانهها بیست روز بعد (از ترس ابتهاج) همه ارزیابیها را تمام کردند و گزارش آنها روی میز من بود و من گزارش کلی کار را نوشته و زودتر از موعد آماده ارائه به ابتهاج شدم.
ابتهاج خیلی وقتشناس بود و خود را خیلی باانضباط میدانست. من سر ساعت ده در روز موعود رفتم به اتاق او و گفتم: ساعت ۱۰ است. گفت: کار را تمام کردی. گفتم: بله. گفت: چطوری؟ گفتم: بلد بودم درست کردم. هرکدام از پروندهها را میخواهید بفرمائید تا نشان دهم. نتیجه ارزیابی تمام کارخانهها را روی میزش گذاشتم.
ابتهاج کوتاه آمد! از آن زمان به بعد ابتهاج به من علاقهمند شد و احترام میگذاشت و تا آنوقتی که از ایران میرفت، یعنی نزدیکهای انقلاب که رفت انگلیس و مقیم شد، در تمام مهمانیهایش من را دعوت میکرد و در تمام عیدهای نوروز برای من کارت تبریک میفرستاد! ابتهاج با هیچکس اینطور نبود.
این بود پارهای از زندگی مردی که سالها مدل زندگی من بود. خدا رحمتش کند.
***
توصیههای نیلی به رسانهها
علیرضا بهداد|مسعود نیلی، دستیار ویژه رئیسجمهور در امور اقتصادی، چندی پیش در جریان یک سخنرانی در دانشگاه امام صادق (ع)، با اشاره به ابعاد بزرگ مشکلات اقتصاد ایران، به این موضوع اشارهکرده که هر زمان مسائل اقتصاد ایران پیچیدهتر شده، روح پرسشگری در جامعه به راه افتاده و مباحث علم اقتصاد، عمومیتر شده است.
او گفته حال که مشکلات اقتصادی ایران بزرگتر از همه دورهها شده، فضای گفتوگو برای ارائه راهحل بهمنظور حل این مشکلات به وجود آمده و وقت آن رسیده تا رسانهها بهصورت حرفهای مسائل اقتصاد ایران را هدف قرار داده و درصدد حل این مسائل برآیند.
به نظر میرسد با بزرگ شدن ابعاد مشکلات اقتصاد ایران و پیچیدهتر شدن برطرف کردن این مشکلات، فرصتی به وجود آمده تا نوعی گفتوگو میان همه بازیگران اقتصادی شکلگرفته و علاوه بر بالا بردن سطح عمومی دانش اقتصاد، سطح مباحث دانشگاهی نیز ارتقا یابد.
با نگاهی به نامههای گوناگونی که اخیراً از سوی برخی اقتصاددانان به رئیسجمهوری نوشتهشده، دیده میشود عمدتاً آنان به روایتی ازآنچه در اقتصاد ایران میگذرد پرداخته و نسبت به ادامه آن هشدار دادهاند. این موضوعات بر همه مردم کوچه و بازار نیز آشکار است. آنچه نیاز است، کشف ریشه حقیقی مشکلات و دادن آدرس درست به سیاستگذار و ارائه راهکاری قابلاجراست وگرنه هر کس از ظن خود میتواند مرثیهای برای اقتصاد ایران بنویسد و روند موجود را نقد کند.
دستاوردی که امروز دولت در سایه مشکلات و چالشهای بزرگ اقتصادی باید از آن استقبال کند بالا رفتن روح پرسشگری در جامعه است. اگر سیاستگذاران و اقتصاددانان کشور بتوانند به این پرسشها پاسخ قانعکننده بدهند آنگاه میتوان امیدوار بود تهدیدهایی که وضعیت کنونی اقتصاد به وجود آورده در بخش عمومی به فرصت تبدیلشده و دانش عمومی را نسبت به علم اقتصاد بالابرده و شکوفایی آن را رقمزده است.
در شرایط امروزی، اقتصاد ایران با پدیدههایی نو بهمانند، اقتصاد رفتاری و اقتصاد تحریمی مواجه شده است. جامعه دانشگاهی لازم است با کشف این پدیدهها پاسخی برای حل مسائل ناشی از آن بیابند در غیر این صورت دانشگاههای ما به محافلی دورهمی تبدیل خواهند شد که اصولاً در برابر مشکلات کشور هیچگونه توانایی برای تولید فکر و ارائه راهحل نداشته و منفعل خواهند بود.
در این میان شاید بهتر است که رسانههای کشور باهدف قرار دادن مشکلات کنونی درصدد رفع آن به تولید مطالب و محتوا بپردازند و بدون حب و بغض به شکوفایی علم اقتصاد کمک کرده با بالا بردن روحیه پرسشگری، نهضت پاسخگویی را نیز به راهاندازند.
شرایط کنونی بستر مناسبی برای انجام مطالعات عمیق در خصوص اقتصاد ایران را به وجود آورده و میتواند موضوعات پژوهشهای جدیدی را کشف کرده و مسیرهای جدید را برای حل مسائل اقتصاد ایران بیابد.
مطالب مرتبط